صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۳۴۵۹۵۱
تاریخ انتشار : ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۳۴
خاطره‌نویس شفایافتگان امام رضا(ع):

گروه جامعه: نوشتن خاطرات شفایافتگان حرم امام رضا(ع) کار ویژه‌ای است؛ کاری که نه صرفاً جسم که تمام روح و احساس انسان را درگیر خود می‌کند، حمیدرضا سهیلی هنرمندی است که سال‌هاست مشغول این کار ارزشمند است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) حمیدرضا سهیلی را به عنوان یکی از پیشکوستان تئاتر مشهد می‌شناسند؛ برادر بزرگتر سعید سهیلی کارگردان نام‌آشنای سینما که بعد از بازیگری و کارگردانی تئاتر حالا سال‌هاست قلم به دست گرفته و مشغول نگارش تاریخچه تئاتر این شهر است.
سهیلی اما در کنار این فعالیت‌های هنری، از سالها پیش به فعالیتی مشغول است که کمتر کسی از آن اطلاع دارد. او از سال‌ها پیش مسئول نگارش ستون‌هایی درباره خاطرات شفایافتگان است؛ ستون‌هایی در نشریه‌ها و مجلات کشور که این توفیق را برای او داشته که همواره با شفایافتگان حرم رضوی مانوس باشد.

مصاحبه با حمیدرضا سهیلی را بخوانید.

چه شد که شما به عنوان یک شخصیت هنری به نگارش خاطرات شفایافتگان رو آوردید؟

راستش را بخواهید من از قدیم همیشه علاقه داشتم که افتخار خادمی حرم امام رضا(ع) برایم فراهم شود، ولی هیچ‌وقت شرایطش برای من فراهم نشد. تا آنکه یک ‌روز مدیر مجله زائر که گاه و بی‌گاه برایش مطلبی می‌نوشتم، به من زنگ زد و پیشنهاد داد تا قصّه‌هایی را بر اساس پرونده‌های موجود در آرشیو آستان‌قدس رضوی در مورد شفایافتگان حرم به قلم بیاورم. در ابتدا تصورم این بود که قبول این پیشنهاد وقت زیادی از من نمی‌گیرد و با نوشتن چند قصّه، حکایت این همکاری به پایان خواهد رسید، امّا این موضوع به حدی برایم جذاب شد که نه توانستم آن را کنار بگذارم و نه به راحتی از کنار نگارش آن عبور کنم. بعدها این قصّه‌ها با اقبال خوبی از طرف مردم روبرو شد و زمینه همکاری من را با مجلات دیگری مثل «حرم» و «خانواده» فراهم کرد. بعد از این کار همیشه احساس می‌کردم که من هم مثل بقیه افرادی که در حرم خدمت می‌کنند، خادم حضرت هستم، هر چند که بر طبق رسم و رسوم انتصاب نشده و لباس و مدرک خاصی از خدمت ندارم.

طبعا در این سال‌ها قصه‌های زیادی بود که شما را با خودش درگیر کرده است؟

بله. خاطرات زیادی دارم، به علاوه پیام‌های زیادی هم از همین طریق برایم ارسال می‌شود. با خیلی‌ از شفایافته‌ها که تماس می‌گیرم، دوباره یاد همان لحظه شفا در ذهنشان زنده می‌شود و من هم در احساس پاکشان شریک می‌شوم. خیلی‌ها هم از شهرها و کشورهای دیگر با من تماس می‌گیرند و درخواست می‌کنند که وقتی حرم می‌روم برای بیمارشان دعا کنم. همین اخیرا تماسی داشتم که به نظرم یکی از جالب‌ترین بازتاب‌های کارم در این سال‌ها بود. خانمی از  کالیفرنیا تماس گرفته بود و می‌گفت با اینکه در آمریکا زندگی می‌کند و سال‌هاست به مشهد نیامده، همیشه دلش توی حرم امام رضا(ع) است و توسل به حضرت بیماری بدون علاجش را درمان کرده است. خانم دیگری هم چند سال پیش به من مراجعه کرد که در بمباران زمان جنگ جانباز شده و به بیماری اعصاب و روان مبتلا شده بود. همین خانم بعد از شفا در حرم مطهر حالا ماهی یک بار برای خادمی حضرت به مشهد می‌آید.

دوست ندارید که با عنوانی رسمی هم فرصت خادمی حضرت برایتان فراهم شود؟

طبعا مثل همه شیعیان من هم به خدمت در حرم علاقه‌مند هستم. قبل‌ها خیلی دلم برای خدمت در حرم پر می‌زد، ولی اتفاقی برایم افتاد احساس کردم خود حضرت حواسشان به دل ما هست.  یادم هست که یک‌روز برای انجام کاری به اداره‌ای مراجعه کرده بود. فردی که باید کارم را به انجام می‌رساند، سرش خیلی شلوغ بود. از طرفی وقت کافی برای ماندن نداشتم و باید همان روز کارم را انجام می‌دادم. سر دوراهی ماندن یا رفتن بودم که همان فرد مسئول، با خوش‌رویی جلو آمد و خیلی گرم و صمیمی از علت حضورم در آن‌جا پرسید. بعد گفت: نیازی به معطّلی نیست. مدارکتان را بدهید. من شخصا کارتان را تا عصر تمام می‌کنم. من هم خیلی خوشحال مدارک را تحویل همان فرد دادم و عصر که برگشتم، کارم آماده بود. خیلی سرخوش تشکر کردم و از او خواستم تا در قبال کاری که برایم انجام داده، از من چیزی بخواهد.

لبخندی زد و گفت: «شاید توقع‌ام کمی زیاد باشد، امّا باید قول بدهی که آن‌چه را می‌خواهم، دریغ نکنی.

گفتم: اگر در حد وسع‌ و توانم در خدمت هستم. گفت: به من قول بدهید وقتی لباس خادمی‌ به تن می‌کنید و حالِ خوشی دارید، من را هم از دعایِ خیر فراموش نکنید. راستش دیروز که شما را با لباس خادمی دیدم که در حال خدمت به زائران اشک می‌ریختی، آرزو کردم که ای‌کاش جای شما باشم.»

برای خودم خیلی مبهم بود. من و لباس خادمی؟ به علاوه یکی‌دو هفته‌ای بود که به دلیل مشغله کاری حرم نرفته بودم. یقین کردم که مرا با فرد دیگری اشتباه گرفته بود، ولی نخواستم حال خوشش را به هم بزنم. برای همین قول دادم که برایش دعا کنم.

حالا مدتی از آن ماجرا می‌گذرد. بارها و بارها به این ماجرا فکر کرده‌ام. شاید برای دیگران این ماجرا ساده به نظر بیاید، ولی من که این سال‌ها به سبب ارتباط با شفایافتگان با لطف حضرت عجین بوده‌ام، ساده از کنار این قصه نمی‌گذرم. خیلی دوست دارم این طور تصور کنم که حضرت من را به خادمی خودشان پذیرفته‌اند.