صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۵۴۰۳۳۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۸
یادداشتی برای عشق به امام حسین(ع)؛

گروه معارف: باید خود را آماده کنم! سفری بزرگ و معنوی در پيش دارم، خودم را برای زيارت و ديدار با مولا و آقايم امام حسین(ع)، باب‌الحوائج و مولای متقیان حضرت علی(ع) كه مورد طلبشان واقع شده‌ام آماده می‌کنم، باید فرصت را غنیمت شمرد! باید این لحظه‏‌ها را قدر دانست!

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از اردبیل، می‏‌توان پرواز را تجربه کرد؛ فقط کافی است قدری سبک‏تر شویم؛ آن قدر سبک که نیروی هیچ جاذبه‏‌ای، زمین‌گیرمان نکند! زمان رسیدن به بارگاه ملكوتی‌اش نزدیك است، رسیدن به «قُرب خدا»، جادّه تقرب، قدم‏‌های عاشقانه‏‌ای می‏طلبد. دیگر مجال ماندن نیست! باید برای مدتی كوتاه هم كه شده با تمام وجود، هجرت کنم! از این «من» زمینی تا «آن» الهی.

شاید این سفر كوتا‏ترین راه رسیدن به مولایم و اندكی به قرب الهی باشد. سختی رسیدن از استان اردبیل آن هم با اتوبوس تا فرودگاه امام خمینی(ره) تهران برای عزیمت به این سفر معنوی برایم همچون پرواز از سر شوق است غوغایی در دلم به راه است هر لحظه نگرانم كه نكند زمان رسیدن را از دست بدهم اما خداوند بزرگ كه دعوتم نموده یاریم می‌كند و با توكل به معبودم و توسل به مولایم به فرودگاه می‌رسم لحظه لحظه‌های انتظار برای پرواز، گذر زمان را برایم سنگین می‌كند حتی برخی وقت‌ها احساس می‌كنم كه تحمل این سنگینی را ندارم و نفس كم دارم، اما عشق به مولایم امیر مؤمنان، سردار و سقای كربلا این سنگینی را برایم آسان می‌گرداند.

وقتی بر فراز آسمان نجف پرواز می‌كنیم با خود زمزمه می‌كنم :«من آمده‌ام به کوی علی/که سر فکنم به پای علی/گداخته‌ام ز جفای همه/ گریخته دل گداخته جان/ من آمده‌ام به کوی علی که سر فکنم به پای علی «...

هرچند زمان به سختی و سنگینی می‌گذرد اما افتخار پا گذاشتن به خاك نجف اشرف و سرزمین مولایم علی(ع) فرا می‌رسد و چه افتخاری بزرگ كه پا به حرم مطهر ایشان بگذاری، هر قدم به مرقدش نزدیك‌تر می‌شوم پاهایم از شدت خوشحالی سست می‌شود پاهایم یاریم نمی‌كند گویا پاهام نیز در مقابل بزرگی و عظمت مولایم توان ایستادن ندارد به خودم قدرت می‌دهم، اما گنبد طلایی بارگاه مولایم مرا به سوی خود جذب می‌كند و با تمام توان و پرتوان‌تر از چند لحظه قبل به سوی حرم مطهرش حركت می‌كنم صدای بلند زائرین كه (علی، علی، علی) قرائت می‌كنند به نیروی حركتم می‌افزاید وقتی كه در مقابل حرم مولای متقیان جهان قرار می‌گیرم نجوا می‌كنم! ببارید، چشم‌‏های روسیاه من! شاید که اشک‏‌ها، آبروی از دست رفته‏‌تان را باز گرداند. امشب شما وظیفه سنگینی دارید. باید هر چه در توان دارید در طبق اخلاص بگذارید! شما باید جور تمام تن را بکشید.

گریه کنید، به حال دستانم، به حال پاهای ناتوانم گریه کنید، که فردا، بر پل صراط، نلغزند. به حال شانه‌‏هایم گریه کنید که زیر بار سنگین گناه‌‏هایم در حال شکستند، ببارید، چشم‏‌های روسیاه من، امشب، خدا مهربان‏‌تر از همیشه است امشب، خدا به این اشک‏‌ها پاداش می‏‌دهد. این قطره‏‌های حقیر، کارهای بزرگی می‏کنند! این اشک‏‌ها، خاموش کننده شعله‏‌های خشمی هستند که قرار است تنم را به آتش بکشند، ببارید ای چشم‏‌های روسیاه من! که من به مدد این اشک‏‌ها پا در جاده نهاده‌‏ام از مولایم طلب كنید که من به امید این ناله زدن‏‌ها دل به دریا زده‌‏ام؛ وگرنه، دستانم تهی است و شرمساری‏‌ا‌م را حدی نیست!

کوله‌‏بار پر از گناهم را با مدد این اشک‌‏ها، سبک خواهم کرد بسوز ای دل! بشکن ای آئینه زنگار گرفته من، بشکن که امشب، به این شکستن نیازمندم! تو که بشکنی، یعنی نیمی از راه را رفته‏‌ا‌م! یک عمر، گردن‌کشی کردی و مرا هم به هر جا که خواستی بردی؛ به هر کجا که اراده کردی! باید امشب بشکنی.

باید امشب بسوزی، که سوز تو کارها بکند. تو بشکنی، چشم‌‏ها نیز می‌‏بارند، دل بسوزد، اشک‌‏ها فواره می‏‌زنند.

سفر به شهر كوفه هیجانی دیگر در من ایجاد می‌كند گام‏‌ها برای بریدن از تالاب روزمرگی و عادت، به سمت نورانیت مسجد كوفه شتاب می‌‏گیرند، بعد از قرائت دعای ورود به شهر كوفه با سوز دل همه زائرین كه هر كدام به امیدی و با حاجتی آمده‌اند وارد مسجد كوفه مسجدی كه شاهد و ناظر عمق مظلومیت علی(ع) بود می‌شویم .

نفس سجاده‌‏ها به هم آمیخته می‏‌شود و باران «قد قامت الصّلوة»، عطش جان‌‏ها را برای پریدن، به اوج می‏‌رساند. آن‏گاه، تمام نگاه‌‏ها به سمت یك قبله نورانی می‏‌چرخند و جان سالك نمازگزاران در صف‏‌های هماهنگ جماعت، به اتحاد می‏‌رسد. كتیبه‌‏های لبالب از ذكر خدا، مناسبات پوچ دنیا را در خود حل می‏‌كنند و هر نفس كه در فضای مسجد كوفه به ملكوت می‌‏رسد، پلكانی می‌‏شود برای بهشتی‏‌تر شدن!

در مسجد كوفه كه قدم به قدم رد پای علی(ع) را می‌‌توانی حس كنی پاهایت توان ایستادن ندارد گویا در مقابل مولایت ایستادی و از ابهت و عظمت آن حضرت پاهایت سست می‌شود و دلت هوای سجده در مقابل قدم‌های مبارك ایشان دارد اما حجب و حیای بانوانه و حضور برادران زائر در این مكان مقدس اجازه سجده كردن و سینه‌خیز تا محراب مولا رفتن را از من سلب می‌كند اما با چشمانی گریان از بار معصیت وارد مسجد كوفه می‌شوم. به خوبی و شفافی تمام حس می‌كنم كه مسجد كوفه، شكل كاملی از حرف‌‏های بهشتی است نفس‌‏هایش، بوی نفس‌های علی و سطرهای روشن قرآن می‏‌دهد.

مناره‌‏های مسجد كوفه، با قامتی افراشته، عبادت‌های شبانه مولایمان علی را نجوا می‌كند و مظلومیت علی را شهادت میدهد. اینجا مسجد كوفه است؛ خانه باصفای آن دوست دیرآشنا؛ قطعه‌‏ای از بهشت خدا كه بر روی زمین جا مانده است؛ همان مسجدی كه می‏توان نفس شناور خدا را در هوایش بویید.

اینجا حریم بهاری حضور آسمان است. سقف حرمش، از پیچك سبز مناجات پوشیده است و امتداد ستون‏‌هایش، به عقیق قلب‏‌های مؤمنین اتصال دارد. اینجا حیاط ‏خلوت هستی است تا طفل معصوم روح، پای از تنگنای دایره دنیا بیرون گذارد.

اینجا به عمق تاریخ بر می‌گردی و به یاد می‌آوری آنچه كه بر مولا گذشته است می‌بینی صدای اذان می‌‏آید، در غروب غم‌‏انگیز کوچه پس کوچه‏‌های کوفه، شبنم‌‏های مظلوم نگاهت چقدر مقدس است.

علی جان می‌دانم و به خوبی حس می‌كنم صدای اذان كه می‏‌آمد کسی تو را می‏‌خواند بی‌آنکه بدانی در خون نخل‏‌ها روییده‌‏ای، ای سبزترین اندیشه و ای سرودنی‏‌ترین غزل خداوند، صدای اذان می‌‏آید و کسی تو را می‏‌خواند. چقدر غریبه‌‏ای، ای آشناترین پرواز.

صدای اذان که می‌‏آمد، تو در طراوت گلبانگش موج می‏زدی و نخل‏‌ها چه عاشقانه تو را از آسمان می‌‏طلبیدند و صدایی مقدس که در نوری محض تنها تو را می‏‌خواند و سجاده غرق در تسبیح «ما فی السماوات» تنها به یاد تو آغوشی سرخ می‏‌گشود تا حق دوستی را ادا کرده باشد.

در مسجد كوفه، یاد می‌آوری شب غربت علی و شب ضربت خوردن مولا را، و رو به سوی مناره‌های حرم آن حضرت نجوا می‌كنی، شب غریبی است، شب ضربت خوردنت و بیگانه نیستم با تو. شریک غم فاطمه و پدر فاطمه‏‌ام. شب غریبی است، شب ستودنی پروازت، «انا انزلناه فی لیله القدر» که می‏خوانیم، اشک بی‏کسی، نگاهمان را می‏‌پوشاند.

آن، شب بزرگی است، نوزدهمین شب میهمانی خداوند است؛ آری! شب نوزدهم ماه ضیافت و نور که تو به آسمان دعوت می‏شوی و دلت می‌خواهد با تمام توان فریاد برآوری كه مولایم به حق مظلومیت مار ا شفاعت كن .

و اما كربلا...

سلام بر میدان عشق بازى یاران عاشق دلباخته کوى معشوق

سلام بر تو اى کربلا

سلام بر تو اى دشت پر بلا

سلام مرا با گلوى بغض فرو خورده‌‏ات و چشمان مواج از دریاچه اشک دلتنگى‌‏ات و با جگر سوخته‏‌ات و قلب پاره‌‏پاره‏‌ات پاسخ گو.

کربلا! مى‏‌خواهم با تو سخن بگویم!

مى‏‌خواهم بقچه حرف‌هاى بردوش مانده‌‏ام را براى تو پهن کنم نمى‌دانم، نمى‏‌دانم تاب شنیدن حرف‌هایم را دارى یا نه؟ با تو سخن می‌گویم تویی که آن محزون‌ترین روز را در خود دیدی، تویی که از غم مولایت از ازل تا به ابد عزاداری.

کربلا از غروب عاشورا بگو... براستی آن روز چه کشیدی؟ شنیده‌ام که غروب روز عاشورا براى تو سخت التهاب آور بود؟ یقین دارم که اگر در اسارت خاک نبودی هر آن لباس رزم بر تن می‌کردی و غران و آتشفشان بار، بر آن ملعونان و نفرین شدگان ابدی، حمله می‌بردی، کربلا، بگو آن سه روز و دو شبى که پیکرهاى شقایق رنگ قافله عشق بر پیشانى پینه بسته‏‌ات میهمان بودند با آنان چه‌ها گفتى؟کربلا برایم از اصحاب بگو، آنانکه با وفاترین اصحاب تاریخ بودند. از چهره‌های برافروخته و هیجان‌زده‌شان برای تکه تکه شدن در راه حسین(ع) بگو...

ـ السلام علیک یا صاحب الدمعة الساکبة، یا صاحب المصیبه الراقبه، السلام علیک یا حجة الله، یا صفی الله، یا عزّ الاسلام، السلام علیک یا قتیلِ‌العبراة، یا عبرة کلّ مومن ...

این صفات در بیان مقام ابا عبدالله الحسین(ع) تعارف نیست. فقط چند قطره از اقیانوس نجیبی است که با آهنگ ایثار به این خاک همیشه بهار می‌رسد.

وقتی به حرم ابا عبدلله الحسین(ع) نزدیك می‌شوی دلت می‌خواهد بلند فریاد زنی: ارباب جانم یک سلامم را اگر پاسخ دهی، لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم.

السلام علیك یا ابا عبدالله الحسین نمی‌دانم چه شد و چرا برگه‌ عبور من به دستان پر مهرت، آن هم در عین ناباوری مهر ورود خورد. آمدم با دنیایی از سئوالات و کوله باری از غم‌ها شاید که بتوانم تو را بفهمم.

اما هر آنچه که خوانده بودم یا شنیده بودم و حتی دیده بودم، با آنچه که دیدم تفاوت می‌کرد. انگار کربلای ذهنم فرو ریخت و کربلایی تازه در آن شکل گرفت. هیچ چیز آن طور که تصور می‌کردم نبود، می‌پنداشتم صحرایی بزرگ با فاصله‌هایی که هیچ‌گاه کوتاه نمی‌شوند زمین عاشور را تشکیل می‌دهند، اما این صحرا خیلی کوچکتر ار آن بود که تصور می‌کردم و فاصله‌ها آنقدر نزدیک بودند که نمی‌شد تصور کرد چطور در این فاصله‌های کوتاه، عاشورایی به این بزرگی اتفاق افتاده است و چرا این فاصله‌ها اینقدر در آن روز به درازا کشیده شده‌اند. فاصله میان خیمه‌گاه تا تل زینبیه و گودال قتلگاه، فاصله میان فرات تا محل قطع دست چپ و دست راست ابوالفضل(ع) و تا محل شهادتشان.

تا نیامده بودم دیدنت یک آرزو بود، گمان می‌کردم با دیدنت به آرزویم می‌رسم اما فهمیدم نه، دیدنت پایان راه نیست بلکه آغاز راه است، درست مثل مجنون زمانی که برای اولین بار لیلی را دید و عاشق شد. من هم امروز دیوانه و مجنون تو گشته‌ام.

دیگر هرگاه دلم گرفت سخت دلتنگ می‌شوم، چشمانم را می‌بندم و خود را در حرمت فرض می‌کنم آن لحظه‌ایی که کنار شش گوشه‌ات نشستم و ساعتی آرام فقط و فقط به تو و زائرانت خیره شدم، فقط نگاه می‌کردم و سکوت. آنقدر این سکوت برایم شیرین بود که دلم نمی‌خواست با هیچ چیز شکسته شود، نمی‌دانی حتی دلم برای کبوتری که روی ضریحت نشسته بود و بالای سرم برای خود خانه‌ای ساخته بود تنگ شده است، چقدر آن لحظه دلم می‌خواست من جای او بودم .

از این روزها تنها چند روز می‌گذرد و من دلتنگ دیدارت هستم و امروز آخرین آرزویم دیدن دوباره تو است قبل از آنکه بمیرم، نگذار آرزو به دل بمیرم .

بین‌الحرمین که انگار بین خورشید و ماه ایستاده‌ای هم حسین(ع) تو را نگاه می‌کند هم عباس، زینب همه را اینجا دیده است خودت را به بین‌الحرمین برسانی دیگر آرزویی برات نمانده است.

از بین‌الحرمین به طرف حرم مطهر عباس رو بر می‌گردانی و می گویی عباس جان! از تو كه مى‌‏نویسم، تمام كلمات خیس‌‏اند و در سكوت یاد تو، چیزى جز دریا نمى‏‌گذرد. اى ایستاده‌‏ترین دریا، مشك خالى‏‌ات، اشتیاق تمام آب‏‌هاى جهان را برانگیخته است تا قطره‏ قطره تو را فریاد كنند.

امروز، كتاب عاشورا را كه ورق مى‏‌زنى، با مقدمه عباس آبرو مى‏‌گیرد تا بلندترین شعر خون، به نام تو سروده شود و به امضاى حسین علیه‌‏السلام برسد.

بوسه مى‏‌زنم بر دستانى كه از مسیر فرات برگشت تا نمایش وفا را در قلب هر مسلمان، به تعزیه بنشیند؛ از آن روز، تمام رودها سراسیمه پى تو مى‏‌گردند. امان‏‌نامه همه به دست توست، در سوگ تو، فراتى از گریه بر دیده‌‏ام جارى است؛ بیا و تصویر بلند ماه رخسار خویش را بر فرات جانم بینداز كه دستانم از دامانت بریده است. تو، حكایت دستان بریده را مى‌‏دانى.

گناهانم، آب چشمه حیات را به روى جانم بسته‌‏اند و تو تشنگى را مى‌‏فهمى؛ جز تو چه كسى را امان‏‌نامه مى‏‌دهند تا روز محشر، شفیع تشنگى حال زارمان باشد؟!

به منزلتت سوگند، درهاى روشنى را به روى تیرگى‌‏مان بگشاى تا چون تو، در صراط مستقیم حسین علیه‏‌السلام قدم بگذاریم و مشك تیرخورده قلبمان را با اشك دیدگان خود، از فرات یادت پر كنیم.

از حرمش كه دور می‌شوی دلت فریاد بر می‌آورد كه علمدارم، این دل باز آرام ندارد هوایی شده سربه راه نیست رام نمی‌شود باز هوای حرمت را کرده انگار همان جایی که لایقم دانستی و دعوتم کردی...

در ادامه به علقمه كه می‌رسی در كنار علقمه دلت می‌خواهد بلندتر از قبل فریاد بزنی آب را گل نکنید/شاید از دور علمدارحسین/مشک طفلان بر دوش/زخم و خون بر اندام/می‌رسد تا که از این آب روان/پرکند مشک تهی/ببرد جرعه آبی برساند به حرم/تا علی اصغربی شیررباب/نفسش تازه شود/ و بخوابد آرام/آب را گل نکنید/که عزیزان حسین/همگی خیره به راهند که ساقی آید/ و به انگشت کرم/گره کور عطش بگشاید/آب را گل نکنید/که در این نزدیکی/عابدی تشنه لب و بیمارست/در تب و گریه اسیر/عمه‌اش این دو، سه شب/ تا سحر بیدارست/ آب را گل نکنید/که بود مهریه مادرشان/نه همین آب/که هر جایِ دگر رودی و نهری جاریست/مهر زهرای بتولست/از اینست که من می گویم:/آب را گل نکنید،آب را گل نکنید .....

آخرین روز سفر در كنار حرم جواد ائمه و موسی كاظم سخت دلت از پایان سفر می‌گیرد و فریاد میزنی السلام علیك یا حسین بن موسی الكاظم السلام علیك یا جواد الائمه. باید چشم دل باز کنی، برای هروله از «مروه» دلت تا صفای «کاظمین» راهی نیست...کمی دورتر از خیابان‌های منتهی به حرم می‌توانی دو گنبد طلایی را کنار هم با گلدسته‌های افراشته ببینی.آن جاست که باید ضربان قلب‌ات را در دست بگیری و دست به دامان حضرت ارض طوس(ع) شوی، برای عرض ارادت به پیشگاه پدر و فرزند بزرگوارش.

حرم مطهر دارای دو گنبد طلایی است که هر یک بر روی بقعه یکی از دو امام(ع) قرار گرفته و تمام صحن و سرای حرم دو امام(ع) مملو از عطر گام‌های حضرت رضا(ع) است.

این جا، در میانه این صحن و سرای دو نگین پادشاهی هستی، حضرت امام کاظم و جواد الائمه(ع) در انتظار دیدار زائر خویشند...

اما وداع از عزیزانی كه در كربلا و نجف و كاظمین تورا پذیرا بودند و بوی حرمشان را گرفته‌ای برایت سخت‌ترین لحظه‌ها را می‌آفریند و دیگر زمانیكه از غربت وداع به نفس می‌افتی بالاجبار باید بگویی:

الوداع ای حرم خون خدا

الوداع پادشه کرب و بلا

الوداع ضریح شش گوش آقا

الوداع ای شهدای سر جدا

الوداع گریه و شور و زمزمه

الوداع شاه شهید علقمه

الوداع سینه زنا، گریه کنا

الوداع عاشقای کرب و بلا

الوداع ای حرم امن خدا

الوداع ای سرزمین نینوا

الوداع ای سرزمین خاک و خون

و دیگر مجبوری تا زمانیكه دوباره دعوت شوی بوی حرم را از تسبیح کربلایت بگیری تا آرام گیری.

یادداشت از : نجیبه خروشی

نظرات بینندگان
سیما
|
|
۱۴:۲۴ - ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
زیبا بود
آفرین خانم خروشی