صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۰۳۲۲۵
تاریخ انتشار : ۱۷ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۱:۱۷

گروه شبکه اجتماعی ــ رسول جعفریان با باز نشر بخشی از خاطرات بدری آتابای، چگونگی انتقال برخی از کتاب‌های نفیس کتابخانه سلطنتی ایران در دوران قاجار به لندن را بازگو می‌کند. برخی از این کتب از مجموعه کتاب‌های سلطنتی در زمان هلاکو خان بودند که توسط خواجه‌ نصیر‌الدین‌ طوسی گرد آمده بودند.

به گزارش ایکنا ــ حجت‌الاسلام و المسلمین رسول جعفریان، پژوهشگر تاریخ اسلام با باز نشر بخشی از خاطرات بدری آتابای، رئیس کتابخانه سلطنتی دوران پهلوی دوم، چگونگی انتقال برخی از کتاب‌های نفیس کتابخانه سلطنتی ایران در دوران قاجار به لندن را بازگو می‌کند. برخی از این کتب از مجموعه کتاب‌های سلطنتی در زمان هلاکو خان بودند که توسط خواجه‌ نصیر‌الدین‌ طوسی گرد آمده بودند. این خاطرات بخشی از تاریخ شفاهی ایران هاروارد هستند. یادآور می‌شود ایکنا مطلب منتشره در کانال جعفریان را مورد ویرایش مجدد قرار داده است که در پی می‌آید:

فتحعلی شاه کتابخانه سلطنتی را درست کرد و خیلی به خط علاقه داشت، ناصرالدین شاه هیچ وقت کلید کتابخانه سلطنتی را از خودش جدا نمی‌کرد، کتاب‌های خطی بریتیش میوزیوم از آثار دزدیده شده کتابخانه سلطنتی ایران زمان مظفری است، با بردن کتاب‌های کتابخانه سلطنتی در سال 1317 کتابخانه ملی درست شد و بقیه آنجا ماند تا سال 1340.

این کتابخانه سلطنتی اصلا نام و نشانی نداشت، یعنی همان وقت هم که دکتر مهدی بیانی متصدی آنجا بود، آنجا عبارت بود در ضلع قسمت شرق کاخ گلستان. یک انبار بود که چند تا پله می‌خورد می‌رفت زیرزمین و یک اطاق هم رویش‌، اینجا کتاب‌های کتابخانه آنجا بود، کتاب‌ها آنجا بود یعنی بطور انبار. یعنی سابقه‌اش را البته من سابقه کتابخانه سلطنتی را در جلد دوم "فهرست های دواوین" که چاپ کردم شرح داده‌ام تاریخچه‌اش را، و اینجا خوب، مختصری عرض می‌کنم. کتابخانه سلطنتی البته کتابخانه‌ای است که از بقایای کتاب‌های کتابخانه سلطنتی مراغه که خواجه نصیرالدین طوسی رئیس کتابخانه بود در زمان هلاکوخان مغول، از آن زمان این کتاب‌های کتابخانه که الان در کتابخانه سلطنتی،... این کتاب‌ها همیشه متعلق به کتابخانه سلطنتی بوده، و این سلسله پادشاهان تا زمان اواخر قاجاریه بخصوص در زمان سلاطین صفویه این کتابخانه از مراغه نقل مکان کردند آوردند در اصفهان، البته مقدار زیادی کتاب هم شاهان صفوی اضافه کردند.

زمان زندیه هم کتابخانه بوده، زمان افشار هم بوده تا می‌رسد به دوران قاجار. آن وقت، البته ببینید بعد از زمان صفویه تا به زندیه و افشاریه برسد و همین طور تا به قاجار، یک دوره‌های فترتی همیشه در ایران بوده دیگر، جنگ و جدال و تفرقه بین ملت و دولت اینها خیلی غارت شده تا زمان قاجار. زمان قاجار قسمت عمده‌ای از این کتاب‌ها را آقا محمدخان قاجار از چنگ مردمی که اینها را یا به غارت برده بودند با خانواده سلطنتی صفویه بودند می‌خواستند حفظ بکنند، در هر صورت به هر وضعی بود او گرفت، گرفت جمع کرد، خودش که نتوانست کاری بکند ولی فتحعلیشاه قاجار، چون خیلی علاقه به کتاب داشت و به اصلا به شعر خیلی علاقه داشت، بخصوص به خط، اصلا خطوط هفتگانه ایرانی را خیلی خوب می‌شناخت و تشویق می‌کرد که هنرمندها این خطوط را کامل بکنند.

فتحعلیشاه قاجار بنیانگذار این کتابخانه به این صورت فتحعلی شاه قاجار بود که یک اطاقی را در کاخ گلستان بخصوص برای کتابخانه ساختند، و البته آن وقت کتابخانه‌ها مثل حالا که نبوده، فرم همین انبار بوده روی هم می‌گذاشتند تا زمان محمدشاه، فتحعلیشاه که می‌رود کتابخانه بعد کتابخانه محمدشاه می‌شود، ولی حاج میرزا آغاسی چون خیلی علاقه به کتاب نداشته، فقط کتابی که او دوست داشت قرآن بوده و کتاب ادعيه. چند تا از بهترین کتاب‌های ایرانی را که نادرشاه از هندوستان آورده بود یعنی کتاب‌هایی که تمام تذهیب داشت مرصع، مزین به جواهر به طلا به لاجورد با بهترین عکس‌ها، حاج میرزا آغاسی اینها را می‌بخشید در زمان محمد شاه. به شدتی که ناصرالدین میرزا که ولیعهد بوده، شکایت پیش پدرش می‌کند که اگر این صدراعظم بخواهد این کتاب‌ها را همه را ببخشد دیگر بعد از چند وقت چیزی باقی نمی‌ماند. محمد شاه هم روی علاقه‌ای که به پسرش داشت از همان اواخر عمر محمدشاه که ناصرالدین میرزا ولیعهد بود کتابخانه را می‌دهد دست ناصرالدین میرزا.

وقتی محمدشاه می‌میرد، ناصرالدین شاه خودش کتابخانه را اداره می‌کند، یعنی در حقیقت باید بگوییم ناصرالدین شاه از قسمت ذوق و سلیقه و عشق به کتاب‌خوانی و کتاب‌داری هر دو یک شخص ممتاز بود، و سعی می‌کرد از گوشه و کنار ایران کتاب‌هایی که عتيقه و قدیمی است اینها را با قیمت‌های گزاف خرید و جمع آوری می‌کرد، و حتی این سه سفری هم که به اروپا رفت در نمایشگاه‌هایی که در پاریس برقرار می‌شد به او خبر می‌دادند که آثار ایرانی مخصوصا کتاب هست، بدون گارد، بدون تشریفات سراسیمه می‌رفت، و چند تا کتاب قرآن، سعدی، حافظ که در نمایشگاه پاریس بوده، اینها را به قیمت‌های گزاف می‌خرید می‌آورد به کتابخانه، و در زمانی که ناصرالدین‌شاه رئیس کتابخانه بود، خودش لقب داده بود به خودش که رئیس کتابخانه من هستم.

کلید کتابخانه همیشه توی جیب جلیقه‌اش بود . عجیب، عشق و علاقه‌ای داشت، هیچ وقت حتی شب‌ها این کلید کتابخانه از او جدا نمی‌شد. خوب، در آن وقت خیلی کتابخانه رونق داشت، شاید در حدود این جور که نوشته، جزو نوشته‌هائی که بنده پیدا کردم خواندم‌، در حدود پانزده هزار کتاب نسخه خطی داشته، کتاب خطی خیلی نفیس، خیلی نفیس، و چند هزار جلد هم، چندین هزار شاید در حدود بیست هزار جلد کتاب چاپی مثلا بوده، چاپی‌هائی که خود آن چاپی‌ها هم اصلا قیمتی بوده چون چاپ با هندوستان و کلکته بوده یا چاب لیدن، کتاب های اصلی.

حتی مثلاانجيل‌هایی که اولین چاپ کلکته و اولین چاپ لیدن بوده، قرآن همین طور، در هر حال وقتی سلطنت بله، بعد از ناصرالدين شاه، مظفرالدین شاه که پادشاه می‌شود و این علاقه را به کتاب خیلی نداشته، آن وقت یکی از درباری‌ها که بنام لسان‌الدوله بوده، یکی از همان ترک‌هائی بوده که در تبریز با مظفرالدین میرزای ولیعهد بوده وقتی که مظفرالدین میرزا پادشاه می‌شود به تهران می‌آید، او لسان‌الدوله را رئیس کتابخانه می‌کند.

او هم نمی‌توانم حالا بگویم یا از روی ندانستن چی بوده، مقدار زیادی از این کتاب‌ها را از کتابخانه خارج می‌کند، و به یهودی‌ها می‌فروشد که یعنی منشاء و ریشه کتابخانه خطی بریتیش میوزیوم که رئیسش آن پروفسور بازیل گری هست، اینها کتاب‌هائی است که از کتابخانه سلطنتی به توسط یهودی‌ها به آنجا رفته است. در هر حال آن وقت خیلی دزدی شد در کتابخانه، خیلی به مقدار زیادی از بهترین کتاب ها را دزدیدند. مثلا آن مرقع گلشنی که نادرشاه از هندوستان به غنيمت گرفته بود، چندین صفحه از این مرقع گلشن در همین زمان از کتابخانه سلطنتی خارج شد و رفت به کتابخانه بریتیش میوزیوم، و چند صفحه‌اش هم در دست خود مردم در ایران بود. تا آخر قاجار این کتابخانه دیگر از آن حالت که توی یک اطاق تمیز باشد و به آن برسند، بیرون آمد، یعنی در این مدت‌، از زمان ناصرالدین‌شاه که مرد تا اواخر سلطنت رضاشاه که تقریبا می‌شود در حدود هشتاد و پنج سال اینجا کتابخانه نبود، یک انباری بود، توی زیرزمین این کتاب‌ها را ریخته بودند، همین جور توی گونی، و بعضی صندوق‌های چوبی شکسته، درش هم، در آن اطاق هم مهر و موم بود، هیج کس نه با آنجا کارداشت نه هیچ چیز، که به مرور زمان این کتاب‌ها تمام بیشترش از بین رفت، در سال 1317 شمسی رضا شاه کبیر علاقمند شد که یک کتابخانه ملی برای ایران درست کند، چون ما كتابحانه نداشتیم.

خوب ، بزرگان ادب و فضل و دانش آن زمان را جمع کردند گفتند یک کتابخانه‌ای درست کنید بنام کتابخانه ملی که تمام مردم بتوانند استفاده کنند. این کتابخانه ملی را هم ریشه و منشائش از کتابخانه سلطنتی شد، یعنی مرحوم دکتر مهدی بیانی که استاد دانشگاه بود در آن موقع امر کردند که بیاید توی آن انبارها هرچه که صلاح می‌داند از این کتابها جدا بکند بفرستند که برای کتابخانه‌ای که یعنی یک جایی را مثل جلوی آن چیز باستان‌شناسی بود در تهران، آنجا درست کردند به نام کتابخانه ملی و این کتاب‌ها را مرحوم دکتر بیانی تقریبا در حدود دوازده هزار و خرده‌ای کتاب، چون صورت این‌ها را همه را بنده فهرست نوشتم، تمام در کتابخانه بود. البته نمی‌توانم حالا بگویم هست، چون نمی‌دانم چه بر سرشان آمده، حدود دوازده هزار جلد کتاب که تقریبا پنج هزار کتاب خطی خیلی عالی را با هشت یا نه هزار کتاب چاپی را دکتر بیانی جدا کرد. البته خودش نبود، یک عده‌ای بودند. عباس اقبال بود آشتیانی، حبیب الله یغمایی بود. اینها را چون زیرش امضا کردند من می‌گویم، و اگر نه من مثلاعباس اقبال آشتیانی را ندیده بودم.