وی افزود: سال 63 بود که یک بار با هم به بهشت زهرا(س) رفتیم. سالن دعای ندبه هنوز کامل ساخته نشده بود. در مراسم دعای ندبه شرکت کردیم. پس از مراسم شهید خانی رفت و داخل قبر خوابید. میخواست روزی که ما را داخل قبر قرار میدهند، تجربه کند. حتی روزی شهید خانی، پیرمرد سالخوردهای را به من نشان داد و گفت اگر شهید نشوی این گونه میشود. من گفتم نه. گفت از کجا میدانی؟ گفتم من مثل شهید دستغیب میشوم.
جوزی اظهار کرد: من و شهید خانی در سال 63 در سازمان تبلیغات اسلامی دوره صرف و نحو را زیر نظر مرحوم استاد امیربیگی که از طلاب فاضل حوزه علمیه چیذر بودند، میگذراندیم. مقدمات عربی و درس منطق را نیز در حوزه علمیه چیذر باهم گذراندیم.
وی یادآور شد: یک روز من به محمدرضا گفتم که به این نتیجه رسیدم که دروس ریاضی و علوم تجربی میتواند به ما در درک مسائل عرفانی کمک کند. چون دیده بودم کسانی که در این رشتهها تحصیل میکنند در درک مسائل عرفانی موفقترند. لذا با شهید خانی دروسی مانند ریاضیات را هم میخواندیم تا در فهم ظرافتهای معرفتی موفقتر باشیم. اشعار زیبا را هم مینوشتیم و برای هم میخواندیم.
مسئول موزه شهدای گلزار چیذر تصریح کرد: بعد از آنکه شهید محمدرضا خانی، مفقودالاثر شد، دست روزگار ما را آورد به منطقهای که برای طراحی عملیات لشگر سیدالشهدا(ع) رفتیم. زمستان سال 66 بود. برادر جانباز مسعود تفته و شهید رامین عبقری که در اطلاعات عملیات همراه محمدرضا خانی بودند، کوهی را به من نشان میدادند و میگفتند پیکر محمدرضا آنجاست. یک ماه در آنجا مشغول شناسایی بودیم. من به آن کوه نگاه میکردم و گریه میکردم و با خود عهد بستم که انتقام شهادت دوستم را از دشمنان اسلام بگیرم. گاهی هم با خودم فکر میکنم اینکه ما موفق شدیم در عملیات بیتالمقدس پل بسازیم و دو لشکر از روی آن رد شوند به خاطر نیرویی بود که شهید خانی به ما میرساند و من آن پل را به نام شهید خانی نامگذاری کردم.
وی افزود: شهید محمدرضا خانی به برپایی مجالس مذهبی در منزل یا در مسجد بسیار علاقه داشت. با هزینه شخصی خودش مجالس را برپا میکرد و میگفت که دوست دارم بچهها دور هم باشند و قدر این لحظات را بدانند. شهید خانی خدمتهای فراوانی به بسیج مسجد و برنامههای مذهبی میکرد. وقتی به جبهه میرفتیم، مداحی میکرد و صدای بسیار سوزناکی داشت.
وی بیان کرد: اوج آشنایی من با محمدرضا حدودا از سال 59 بود که گروه مقاومت مسجد شهید شاهآبادی تشکیل شد. اولین فرمانروای این پایگاه مقاومت احمد رحمانی(برادر شهید رضا رحمانی که در پنجم مردادماه سال 60 در حوالی چهارراه ولیعصر(عج) هدف گلوله منافقین قرار گرفت و به شهادت رسید) بود. بعد از احمد رحمانی که از مهندسین شرکت نفت هستند، فرماندهی پایگاه به من سپرده شد و اوج آشنایی من با شهدا و خاطرات خوشی که در این دوران از مسجد شهید شاهآبادی و شهدا به یاد دارم سال 59-60 است.
جوزی اظهار کرد: تقریبا از سال 57 من افتخار آشنایی با شهید محمدرضا خانی را داشتم به این جهت که همسایه ما بودند. پدر او زحمات بسیاری برای خانواده کشیده بود و کارهای سختی انجام میداد تا نان حلال به دست بیاورد. مادر هم مؤمن و اهل مسجد بود، بهطوری که همه اعضای خانواده مرتبا در نماز جماعت مسجد و در مجالس مذهبی شرکت میکردند. محمدرضا به خاطر ادب قرآنی و علاقه زیادی که به اهل بیت داشت، بسیار محبوب و دوستداشتنی بود و دوستانش حرمت خاصی برای او قائل بودند. ما خیلی سخت او را متقاعد کردیم که دیگر به جبهه نرود چون مجروح هم شده بود. او بسیار با استعداد و در رشته حقوق دانشگاه علامه طباطبایی قبول شده بود و من او را برای ادامه تحصیل تشویق میکردم.
وی یادآور شد: بچههای بسیج شیفته پیش نماز مسجد، شهید شاه آبادی شده بودند و این باعث شد که به جبهه و شهادت علاقهمند شوند و بسیار عارفانه در این راه قدم بگذارند. در مراسمهایی که برای شهدا برگزار میشد من می گفتم که کسانی که از همه بیشتر زحمت میکشند، شیفته شهدا و رهرو راه آنان هستند و به علت علاقهای که به شهدا دارند، خودشان را به مقام آنها میرسانند و شهید میشوند. وقتی خبر شهادت شهیدی به بچههای بسیج میرسید همه کارهای لازم را انجام میدادند و خانواده شهدا و پدر ومادرشان فقط جلوی درب میایستادند و پذیرایی از مردم به عهده بسیجیان بود و اجازه نمیدادند خانوادهها تحت فشار قرار بگیرند.
انتهای پیام