صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۴۶۳۷۰
تاریخ انتشار : ۲۱ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۹
یک غزل عاشورایی درباره حضرت مسلم بن عقیل(ع)

گروه ادب ــ محمدحسین انصاری‌نژاد یک غزل عاشورایی را نذر غربت مسلم بن عقیل(ع) کرد.

به گزارش خبرنگار ایکنا؛ مسلم بن عقیل پسرعموی امام حسین(ع) و سفیر وی در کوفه هنگام قیام عاشورا بود. مسلم به نمایندگی از امام حسین(ع) به کوفه رفت تا اوضاع آنجا را به امام گزارش کند که اگر کوفیان در دعوت خویش صادق‌اند، امام به آنجا برود. وی در گزارشی به امام، از آمادگی کوفیان خبر داد. با نصب عبیدالله بن زیاد به حکومت کوفه و ترس و هراس کوفیان از او، آنان به ناگاه از اطراف مسلم پراکنده شدند. مسلم دستگیر شد و در روز عرفه (سال ۶۰ قمری) به دستور عبیدالله به شهادت رسید. ماجرای تنها ماندن و شهادت وی در کوفه، موضوع یکی از روضه‌های مشهور در میان شیعیان است که در روز عرفه و گاه در اول محرم خوانده می‌شود.
محمدحسین انصاری‌نژاد، شاعر آئینی‌سرا، غزلی را نذر غربت مسلم بن عقیل(ع) کرده است که در ادامه می‌خوانید؛

تمام کوفه می‌لرزد، تمام برج و بارویش
نمی‌لرزد فقط یک مرد آن جا دست و بازویش
ببین در گرگ و میش صبح، هیهای شبانی نیست
ببین هر سو طنین زوزه گرگ است و هوهویش
به بام شهر می‌بیند کمانداران کوفی را
نمی‌افتد ولی قدر مسلم خم برابرویش
از آن هنگامه‌اش خواب شریح قاضی آشفته
که دارد حکم برتکفیر، جای شرح گیسویش
به نرخ روز نان خورده‌ست و بس قاضی شریح شهر
که ساز شرع، بی‌قانون شد از حکم دوپهلویش
رها در باد می‌بیند به روی نی سر خود را
که غوغا می‌کند اعجاز ثاراللهی مویش
علی برگشته سوی کوفیان تیغ دودم در دست
علی برگشته و پیچیده بین کوچه‌ها بویش
علی برگشته و رو می‌شود دست دکانداران
کجی را راست خواهد کرد شمشیر و ترازویش
درآن پرواز بی‌تابانه می‌بیند فرودش را
گل سرخ‌ست یکسر درافق‌های فرارویش
همان یاران دیروزند و از لبیک، لال امروز
و می‌آیند با برق عمود و نیزه‌ها سویش
دو دستش بسته آن جا سوی قربانگاه می‌آید
دریغا آب می‌شد کوفه مهمان کش از رویش
کجا قد راست خواهد کرد حتی صبح رستاخیز
نمی‌آید پس از آن سرو، آب رفته در جویش
زمین کوفه با خونش شقایق خیز خواهد شد
و لبریز ابابیل آسمان بی‌پرستویش
زنی در کوفه آب آورد و چشمی کربلایی داشت
به رغم مردمان زرپرست عافیت جویش
فدایی ذبیح‌الله اعظم می‌شود مسلم
«فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ» کشته او را قبل چاقویش
انتهای پیام