صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۷۶۵۴۸۷
تاریخ انتشار : ۲۸ آبان ۱۳۹۷ - ۲۰:۵۴
محسن الویری:

گروه اندیشه ــ عضو هیئت علمی پژوهشگاه باقرالعلوم(ع) با نقد ابتنای تمدن‌ها بر یک نظام فکری معین و طرح ادعای امکان مدیریت تمدن جدید، بیان کرد: تمدن‌ها بیش از آن‌که مبتنی بر نظام‌های اندیشه‌ای باشند، با نگاه کاربردی راه پیشرفت خود را گشودند. فروتنانه باید اعلام کرد فیلسوفان اگر تمایل پیدا کردند که در مدیریت تمدن نوین اسلامی نقش ایفا کنند، سزاوار است مقداری بیشتر تاریخ بخوانند.

به گزارش ایکنا؛ به مناسبت روز جهانی فلسفه، همایشی با عنوان «حکمت و تمدن در ایران اسلامی»، امروز، دوشنبه ۲۸ آبان ماه، از ساعت ۱۴ در مؤسسه حکمت و فلسفه ایران برگزار شد. در این همایش، مهدی گلشنی، شهرام پازوکی، حجت‌الاسلام عبدالحسین خسروپناه و حجت‌الاسلام محسن الویری به ایراد سخن پرداختند. در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام محسن الویری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه باقرالعلوم(ع) از نظر می‌گذرد:

عنوان بحث بنده «حکمت مردمی؛ تأملی در نظام‌های حکمی تمدن‌سازی» است. در مقدمه و بیان مسئله به این نکته اشاره کردند که ابتنای توسعه‌یافتگی در مقیاس خرد و تمدن در سطح کلان در یک نظام اندیشگی امری امکان‌پذیر است که همگی به آن نیاز دارند. آن نظام اندیشگی که توسعه‌آفرین و تمدن‌ساز است چیست؟ اتفاقاً نه تنها وفاق نداریم، بلکه انبوهی از پرسش‌ها وجود دارد. اینکه تعبیر نظام اندیشه را به کار می‌برم، به این دلیل است که اصراری بر تعبیر نظام فلسفی نداریم، بن‌مایه فکری، نظام اندیشگی و... می‌توان به کار برد، بلکه هر دستگاه عقلی و عقلانیتی را دربرمی‌گیرد و تنها بحث فلسفی نیست. فلسفه شیوه ویژه تفکر یونانی است و اطلاقش به هر عنوان باشد، به بحث بنده لطمه نمی‌زند.
 
متأثر از فضایی که در جامعه حاکم است، آیا می‌توان یک نظام فکری را آن گونه که امروزه درباره حکمت متعالیه سخن گفته می‌شود، مبنا قرار داد و گام به گام شکل‌دهی تمدن را سامان داد؟ تجربه تاریخی در این باره چه می‌گوید؟ تمدن‌های پیشین که بر پایه‌های فکری خاصی داشتند به راستی در یکی از دستگاه‌های فکری ساخته شده داشتند. بحثم را با مقایسه با تمدن اسلامی و غرب و گوشه‌چشمی به تمدن‌های دیگر ادامه می‌دهم و بعد به این سوال برمی‌گردم.

سؤال اینجاست که این تمدن به کدام دستگاه فلسفی تکیه داشت؟ از آرای کدام فیلسوف می‌توان مفاهیمی همچون انسان‌محوری، خداگریزی، خردپسندی، اهمیت داشتن تجربه شخصی که به عنوان مبانی تمدن غرب یاد شده است، استنتاج کرد. حال عقل انتزاعی یونان به عنوان مبنای تمدن غربی یاد کرده است. تورق منابع مربوط به تمدن غرب و مطالعه تاریخ فلسفه غرب نشان می‌دهد که باور بیشتر تدوین‌کنندگان منابع فیلسوفان تجربه‌گرا و خردگرا با تمام تنوع فکری که دارند، به عنوان پایه‌گذاران تمدن غرب یاد می‌شوند. مثلاً در همین جلسه بحث شد که مثلاً دکارت پایه‌گذار تمدن غرب است.

تاریخ وفات اندیشمندانی که به عنوان پایه‌گذار تمدن غربی است را ذکر می‌کنم؛ فرانسیس بیکن (۱۶۲۶ میلادی)، رنه دکارت (۱۶۵۰ میلادی)، اسپینوزا (۱۶۷۷ میلادی)، توماس هابز (۱۶۷۹ میلادی)، جان لاک (۱۷۰۴ میلادی)، لایب‌نیتس (۱۷۱۶ میلادی) و هیوم (۱۷۷۶ میلادی) است. همان طور که مشاهده می‌کنید همه فیلسوفان متعلق به قرن‌های ۱۷ و ۱۸ میلادی هستند. اگر دستگاه‌های فلسفی پی ریخته از سوی این فیلسوفان بنیان تفکر فلسفی غرب باشد و حداقل نیازمند پنجاه سال فاصله زمانی بین پیدایش این طیف و گسترش این نظام فلسفی و گسترش یافتن تمدن بر پایه این نظام فلسفی باشیم، آیا می‌توان تمدن غربی را در آغاز قرن ۱۸ و پس از آن دانست؟ اگر دکارت که پایه گذار تمدن غرب است و پنجاه سال پس از او زمان داشته باشیم آیا کسی می‌تواند قبول کند که تمدن غربی ابتدای قرن ۱۸ پیدا شد؟

آیا می‌توان با این دیدگاه‌هایی که بنیان تمدن غرب را تجربه‌گرایی می‌دانند، همگرایی داشت؟ کسانی که ریشه تمدن غربی را به ترجمه آثار مسلمانان گره می‌زنند، کسانی که آغاز امر مدرن را که در قرن ۱۳ به مثابه تمدن غرب می‌دانند، کسانی که صنعت چاپ و گوتنبرگ در سال ۱۴۶۸ را احیاگر در پیدایش تمدن غرب می‌دانند، کدام یک از این فیلسوفانی که نام بردیم، فکرشان در پیدایش دستگاه چاپ مؤثر بود. آیا فیلسوفانی که نام برده شد، نویددهندگان عصر روشنگری هستند یا طلایه‌داران عصر تمدن غرب؟

حتی اگر اجزای تمدن غرب را بخواهیم به افراد نسبت بدهیم، مثلاً تجربه محوری علم را به بیکن نسبت می‌دهند یا ساختار اجتماعی یا نظم سیاسی را به دیگری نسبت بدهند، بحث من در کلیت تمدن غرب است، اگر بن‌مایه فکری تمدن غرب را برگرفته از فلسفه یونان بدانیم، به نظر می‌رسد تقریری واقع‌بینانه‌تر از دیگر نظریه‌هاست، نسبت این تمدن غرب با دستگاه فکری شناخته شده یونان قدیم مانند دستگاه فکری افلاطونی و ارسطو چیست؟

تأکید می‌کنم سخن در پایه فکری داشتن تمدن غرب نیست، بلکه این امر بدیهی است و هر کسی می‌تواند انسان محوری و دوری از خداوند را در تمام اجزای تمدن غرب ببیند، ولی این پرسش که کدام یک از دستگاه‌های فکری را به عنوان پایه معرفتی و موتور محرک دانست، منتفی است. پاسخ به این پرسش وقتی دشوارتر می‌شود که حتی در این باره که اومانیسم بن‌مایه تمدن غرب باشد، تردید روا داشته باشد و ریشه‌های غربی هم جستجو کنند. نظریه مارکس وبر را همه می‌دانند. نظریه اشپرینگر و هانتینگتون درباره دینی بودن همه تمدن‌ها یا لااقل جایگاه داشتن دین در تمدن، مانع صدور حکمت جزمی به حکم انسان‌محورانه تمدن غرب است.

این تردید وقتی قوی‌تر می‌شود که کسی ادعا کند دکارت، توماس هابز و جان لاک همان آرزوی وجود بخشیدن و پرتو افکندن بر آموزش موجود را داشتند که لوتر بر آن دامن زده بود؛ بنابراین تمدن غرب بر یک پایه فکری استوار بود، ولی به نظر نمی‌رسد بتوان آن را بر یک نظام فلسفی معین مبتنی دانست.

درباره تمدن اسلامی نیز می‌توان این مسئله را مطرح کرد؛ تمدن اسلامی در عصر هارون‌الرشید در نیمه دوم قرن دوم هجری تمدن اسلامی به نقطه شکوفایی رسید، اما کسانی که دستگاه فکری حکمت مشاء را پایه‌گذاری کردند که اگر از کندی شروع کنیم، از ۲۵۳ هجری است. به همین ترتیب فارابی ۳۳۹، ابن سینا ۴۲۸ است. با درنظرگرفتن پنجاه سال برای قوام گرفتن این اندیشه، آیا کسی می‌تواند احتمال دهد که تمدن اسلامی در دستگاه فلسفی مشاء بود؟ اگر این را بگوییم، تکلیف بقیه معلوم است. نظام سهروردی به دوران ایستایی پیوند می‌خورد و دیگر دستگاه‌های عقلانیت، حتی حکمت متعالیه، یمانیه، صوفیه و... کسی نمی‌تواند بگوید که تمدن قبلی بر این نظام استوار بود.

در تاریخ نیز بررسی می‌کنیم دانشمند به فقها اطلاق می‌شد و نه حکما و مردم قبور اهل حدیث و فقه را زیارت می‌کردند و نه متکلمان و فیلسوفان. به باور مرحوم زریاب، در دوران پایانی تمدن اسلامی در صفویه، کسانی که بین مردم طرفدار داشتند، محقق کرکی بودند و نه ملاصدرا و امثال او؛ بنابراین درباره تمدن اسلامی که بر یک دستگاه فکری مشخص مبتنی بود، این را می‌خواهم بگویم که چنین نبود. این نکته درباره تمدن‌های باستان هم صدق می‌کند.

به هر حال تمدن‌ها پایه فکری داشتند، پس این تمدن‌ها بر چه چیزی مستقر بودند؟ با توجه به مطالب پیش گفته، به نظر می‌رسد که تمدن‌ها بر پایه‌های فکری یک نظام فکری مورد پذیرش توده مردم است. الزاما با دستگاه‌های فکری شناخته شده یکسانی ندارد. این نظام فکری که مورد قبول توده مردم است، ممکن است زمینی یا آسمانی باشد. ممکن است مدون یا غیرمدون باشد و فاصله حکمت مردمی با نظام‌های فلسفی همان فاصله توده مردم با فیلسوفان است. نظام فکری تمدن‌ساز نظام فکری مورد اقبال توده مردم است. علم مردم زمینه‌ساز اختراعات مردم شد. درباره تمدن نوین اسلامی و نظام فکری سازنده آن این پرسش‌ها مطرح می‌شود.

اکنون تمدن نوین اسلامی زاییده شده است. درست است که در ابتدای راه است، ولی حداقل یک قرن و نیم از تولد نوین اسلامی می‌گذرد و شاید یکی دو قرن تا دوران شکوفایی فاصله داشته باشد. اکنون در میانه راه، فیلسوفان رسیده‌اند و می‌خواهند این تمدن برگرفته از قبل را به نام فیلسوف صدرایی یا حکمت متعالیه استوار کنند. این بحث آیا شدنی است؟ سوال اینجاست که آیا تمدن مدیریت‌پذیر است یا نه؟ در تاریخ می‌بینیم که تمدن غرب مدیریت نشده و تمدن اسلامی نیز همین‌طور بود.

اما با توجه به دلایلی که در مقاله آوردم، بشر امروز به مرحله خودآگاهی تمدنی رسیده است و به نظر بنده از مدیریت تمدن می‌توان سخن گفت. تمدن زاییده شده اسلامی که در میانه راه هست را می‌خواهند مدیریت کنند و یک مبنا برای آن بگذارند. یک استثنا برای تمدن مارکس هست، شاید تنها جایی که بتوان فلسفه را تبیین‌گر و تغییر دهنده دانست، مارکسیسم است که البته به خاطر اینکه بنیان‌های اصلی آن دچار خدشه است و با مردم ارتباط برقرار نکرد، دوام نیاورد.

اکنون کسانی که در میانه راه تمدن اسلامی سودای پرشور مبتنی ساختن آن بر نظام فکری مانند حکمت متعالیه دارند، سزاست که به این تحلیل تاریخی توجه داشته باشند که مدیریت تمدن مانند واحد آموزشی و بنگاه اقتصادی نیست که بتوان خط مشی‌ها و اهداف آن را مدون کرد و سپس بر اساس آن برنامه‌ریزی کرد. افکار تمدن‌ساز تا به فرهنگ تبدیل نشوند، راه به جایی نخواهند برد. این‌گونه مبنا درست کردن درباره تمدن اسلامی، دعوت به فلسفی اندیشیدن درباره تمام مسائل درست نیست. لااقل مقدم شمردن و کاربردی اندیشیدن مانند فقه، می‌توان این مسائل را زیر سوال برد. تمدن‌ها بیش از آن‌که مبتنی بر نظام‌های اندیشه‌ای باشند، با نگاه کاربردی راه پیشرفت خود را گشودند. فروتنانه باید اعلام کرد فیلسوفان اگر تمایل پیدا کردند، مدیریت تمدن نوین اسلامی نقش ایفا کنند، سزاوار است مقداری بیشتر تاریخ بخوانند.

انتهای پیام