در حال خصم خفته نباشی به هیچ حال
زیرا چراغ دزد بود خواب پاسبان
دوم نوع حازم آن است که، چون بلا بدو رسد دل از جای نبرد و دهشت و حیرت به خود راه ندهد و وجه تدبیر و عین صواب بر وی پوشیده نماند.
و اما عاجز و بیچاره و متردد رأی و پریشان فکرت در همه کارها حیران بود و وقعت حادثه سراسیمه و نالان.
بیتی از کلیله و دمنه در آن مقام سخن خواندم که باید هوشیار بود و آدمی که صاحب منصب است، نباید خفته باشد؛ سدیدالدین محمد عوفی در جوامع الحکایات، حکایت جالبی را در این زمینه بیان میکند و شاید این کتاب نخستین متن تمام داستانی و تمام حکایت در ادب فارسی به نثر باشد که تقسیمبندی مدونی در بابها دارد.
او نقل میکند که در کرمان ملکی بود عالم و فاضل. او را ملک محمد میخواندند، وقتی یکی از پاسبانان به همین ملک محمد عرضه داشت که خوابی غریب دیدهام، فرمان باشد تا عرضه دارم. ملک محمد گفت: ببایدت گفت.
آن مرد خوابی دراز گفتن گرفت و چون تمام کرد، سلطان گفت: او را از خدمت پاسبانی خزانه دور کنید. گفتند: چرا؟ گفت: چون چندین تا دیر بخسبد که چنین خوابهای دراز بیند، از پاسبانی وی چه نفع بود و خزانه را چگونه نگاه دارد.
انتهای پیام