صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۹۲۳۷۹۲
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۳۹۹ - ۱۸:۴۷

برای بچه‌ها چند تا جوجه یک‌ روزه خریده بودم. آقا وقتی فهمید، دائم می‌گفت: «مواظب‌شان باشید، به‌شان رسیدگی کنید.»... جعبه مقوایی کوچکی درست کرده بودیم و جوجه‌ها را در آن گذاشتیم... یک روز جوجه‌ها را گذاشته بودیم بیرون، باخبر شد. گفت: «شاید امشب نزدیک صبح هوا سرد بشود، چرا این‌ها را بیرون گذاشتید؟ شاید هم گربه ببردشان.» گفتم: «خب شاید خدا این‌ها را برای گربه خلق کرده باشد» طوری نگاهم کرد که انگار آن گربه می‌خواهد انسانی را بخورد! رفت آن‌ها را برداشت و آورد و گذاشت گوشه اتاق. [براساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت، کتاب این بهشت، آن بهشت ، صفحه ٣۹]