به
طعمی عجیب داده به فصل جوانیام
اوقات تلخی تو و شیرینزبانیام
حواتری از اینکه بدون تو سر کنم
آدمترم از اینکه تو از خود برانیام
مهمان بازی منی از پشت خندهها
من هم کنار اشک تو در میزبانیام
دلتنگ روستایی و پرچین باغ و من
در انحصار منطقهای سازمانیام
در کوچههای خاکی این شهر نفتخیز
دلبستهای به پنجرهی آسمانیام
باران نیا که با تو پر از بوی فاضلاب
باران بیا که بی تو مریضی روانیام
در کوچههای شرجی خرما و ریزگرد
در کوچههای رو به غمِ منتهی به درد
در کوچههای _هیچ کسی یادمان نکرد_
دنبال دستهای خودت میدوانیام
محصول بیقراری و بیتابی همیم
«علوانیه» گریسته در شروه خوانیام
مرتضی حیدری آل کثیر
انتهای پیام