این اثر با یک روایت خطی سعی دارد شمای کلی از زندگی این شهید مدافع حرم را پوشش دهد. در این کتاب از لحظه کودکی تا شهادت این شهید ثبت و در بخشهای مختلف با خانواده، دوستان و همرزمانش صحبت شده است.
در بخشهایی از این کتاب با عنوان «جر و بحث دوشکایی» میخوانیم: «سر مطالب درسی و تئوری، یک بار بینمان بحثی پیش آمد. یکهو از کوره در رفتم و جلوی جمع، به او حرفهای تندی زدم و گفتم تو تازه وارد هستی و ما همیشه مأموریّتیم و چنین و چنان. عصبانی بودم. چیزی نگفت. حتّی بعد، خودش پا پیش گذاشت و معذرتخواهی کرد. او نشسته بود و من بالاسرش ایستاده بودم و بهش میگفتم: «تو هیچی نمیفهمی»!
بحث از سلاح دوشکا شروع شد. توی بگومگو هرچه میگفتم قبول نمیکرد. فکر میکردم دارد اشتباه میکند. بعد فهمیدم اشتباه از من بوده و او درست میگوید. ولی او آمد و ازم معذرتخواهی کرد و گفت: «ببخشید»! از شرمندگی نمیدانستم چه بگویم. من هم عذرخواهی کردم.»
همچنین در بخش دیگری از این کتاب، همسر شهید به بیان خاطره پرداخته و میگوید: عادت داشت هر وقت از سفر برمیگشت، یک چیزی میگرفت. مأموریت هم بود، دست خالی نمیآمد. از همان اول زندگی، کارهای هیجانی و شگفتآور کم نداشت. یک بار ساعت سه نصف شب من را بیدار کرد و گفت: «بنشین»؛ نشستم. گفت: «چشماتو ببند». نمیفهمیدم چه میگوید. گیج خواب گفتم: «تو این تاریکی»؟! گفت: «تو ببند»! بستم. گفت: «دستتو بده.» غُرغُرکنان گفتم: «بیا». بعد از کلی هیجان دادن به قضیه، برق را روشن کرد و النگوی توی دستم را نشان داد و گفت: «قشنگه»؟ مثلاً هدیه خریده بود! با چشم نیمهباز بهش خیره شدم. لبخند زد و گفت: «دوست داشتم اینطوری بدم بهت خب»!
کتاب «حمزه؛ خاطراتی از شهید مدافع حرم محمد حسین حمزه» به قلم علیرضا کلامی در ۲۱۸ صفحه گردآوری و نگارش شده و به همت انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
انتهای پیام