این مبارز انقلابی با اشاره به اینکه انقلاب ما برخلاف انقلابهای دیگر جهان یک انقلاب تکاملی است که ریشه در اعتقادات مردم دارد، اظهار کرد: با در نظر گرفتن مرحله تکمیلی انقلاب، انقلاب ما به غدیر و خیزشهایی که پس از عاشورا از سوی شیعیان و مسلمانان شکل گرفت بر میگردد که این مراحل در انقلابهای دیگر جهان دیده نمیشود.
وی افزود: در تاریخ انقلابهای جهان انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب اکتبر روسیه دیده میشود اما انقلاب ما یک انقلاب مکتبی، ارزشی و فرهنگی است. یک انقلاب برای نام و نان نیست، شاخصههای قیام امام حسین(ع) در این قیام امام خمینی(ره) دیده میشود لذا ریشه انقلاب اسلامی ما برگرفته از نهضت عاشوراست.
نباتی با گریزی به خاطرات سال ۵۲ به نخستین جرقههای شناخت خود از انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) اشاره کرد و گفت: در آن سالها ۱۰ یا ۱۲ سال بیشتر نداشتم، انس و الفتی با علما داشتم، پدرم با آیتالله آخوند در ارتباط بود، خاطرم هست روزی در باغ به پدرم کمک میکردم ناگهان پدرم شروع کرد به نقلی از داستان آب آوردن حضرت عباس(ع)، پس از این داستان که پدرم برایم تعریف کرد ناگهان گفت محمد ما یک مرجع تقلیدی داشتیم به نام آیتالله خمینی(ره) این شاه لعنتی مرجع ما را تبعید کرد، حال و هوای روضه حضرت عباس(ع) و تبعید امام خمینی(ره) کینهای از شاه در دلم ایجاد کرد.
وی یادآور شد: حاج مصطفی خمینی در سال ۵۶ به شهادت رسید و پس از آن فعالیتهای انقلابی ظهور و بروز بیشتری پیدا کرد، پدرم مردی سیاسی نبود اما علاقه به امام(ره) باعث شده بود همچون سیاسیون رفتار کند، وی نوار کاست سخنرانیهای امام را در اختیارم گذاشته و به من سپرده بود که ضبط صوتی برای این کار پیدا کنم برای گوش دادن به آن نوارها مکانی امنتر از سیزان خانه پیدا نمیکردیم، در آن زمان گرفتن رساله امام از کسی جرم بود و ساواک او را بازداشت میکرد داشتن نوار کاست جرم بیشتری نسبت به متن اعلامیه داشت.
نباتی اشارهای به اتفاقات سال ۱۳۵۷ و واقعه ۱۷ شهریور کرد و توضیح داد: فردی از روستای ما به نام ابراهیم ترابی ۵ روز قبل از راهپیمایی خونین ۱۷ شهریور از مسجد هاشمی تهران یک گونی از پوسترها و اعلامیه امام خمینی(ره) به همدان میآورد، این پوسترها شامل فراخوانی برای شرکت در راهپیمایی روز جمعه بود. همراه پدرم در روستای یسرلو قهاوند مشغول انجام کار کشاورزی بودم که دیدیم این فرد با یک گونی پر از اعلامیه و پوستر به زمین کشاورزی ما رسید و گفت که در راه گیر افتادهام اما از دست ماموران ساواک فرار کردم، اگر او را گرفته بودند قطعاً اعدام میشد، متأسفانه این فرد به خاطر جراحتهای بسیاری که برداشته بود بعداً به شهادت رسید.
وی افزود: روز ۱۷ شهریور پدرم برای بردن باری شامل یک وانت هندوانه به تهران میرود و بهطور اتفاقی از میدان ژاله(میدان شهدا) گذر میکند، خلوتی بیش از حد میدان ژاله او را متعجب میکند هیچ وسیله نقلیه در خیابان نبوده تنها ماشین پدرم بوده که بار هندوانه با خود میبرد. پدرم از همه جا بیخبر بوده میگوید دیدم یکدفعه کرکره مغازهای بالا رفت و فردی با هیجان، فریاد زد بیچاره کجا میروی برگرد، که در انتهای خیابان پدرم متوجه سرو صدای مردم و تظاهرات گسترده میشود که به سمت میدان در حرکت بودند، تازه به اوج تظاهرات و درگیریها پی میبرد، به گفته پدرم با هزار بدبختی از آن تظاهرات فرار میکند تا گیر نیفتد.
این مبارزه انقلابی با اشاره به خاطرات دوران مدرسه و دانشآموزی خود در زمان انقلاب، اظهار کرد: در آن زمان به مدرسه آیتالله طالقانی میرفتم دو تن از معلمان ما انقلابی بودند مرحوم محمدعلی هاشمیفرا و شهید عباس غیرتیان که از نظر اعتقادی و فکری ما را کمک میکردند و در اصل پناهگاهی برای ما دانشآموزان بودند. با بعضی از همکلاسیها عکس شاه و فرح را از ابتدای کتابها جدا میکردیم چشمهایشان را درمیآوردیم و عکسها را به سمت پاسگاه روبروی مدرسه پرتاب میکردیم. یک روز از قبل از واقعه ۳۰ مهرماه سال ۵۷، قاب عکس شاه و فرح را از بالای دیوار کلاس به زمین پرتاب کردیم و عکس شکست، مدیر مدرسه آمد با ترسی که در دل داشت ما را ترساند که الان از سازمان امنیت میآیند و شروع به نصیحتمان کرد.
نباتی ادامه داد: دانش آموزی بودم که به بقیه همکلاسیها خط میدادم، با اینکه در مقطع راهنمایی بودم به دبیرستانهای شهر میرفتیم و دانشآموزان آنجا را تحریک میکردیم تا اقدامات انقلابی داشته و به تظاهرات بیایند میگفتیم مگر غیرت ندارید بریزید توی خیابانها. آنموقع تنها دارایی من یک دوچرخه ۲۶ بود، اما چیزی برایم مهم نبود در تظاهرات گاهی دوچرخه را زنجیر و قفل میکردم گاهی همینطور آن را ول میکردم و توی جمعیت تظاهرکنندهها قاطی میشدم به خاطر ندارم تظاهراتی در همدان شکل گرفته باشد که من در آن حضور نداشته باشم.
این تحلیلگر سیاسی با اشاره به اینکه در آن زمان تظاهرات هر استان بر اساس اقتضای شرایط آن شهر شکل میگرفت و لزوماً برگرفته از اتفاقات کشور نبود، تصریح کرد: در همدان به واسطه یک اتفاقی که در استان شکل میگرفت مردم به خیابانها میآمدند. اغلب این تظاهراتها هم از مسجد جامع آغاز و به خیابان شهدا ختم میشد در اصل مسجد جامع کانون انقلاب در همدان بود.
وی با اشاره به مساجد فعال همدان بیان کرد: در سالهای قبل از پیروزی انقلاب به خصوص سالهای ۵۰، ۵۱ و ۵۲ مسجد آقاجانیبیگ با حضور افراد اثرگذار انقلابی از جمله مساجد فعال بود و در موسم انقلاب نیز مسجد میرزاداوود و مسجد جامع اوج مرکز فعالیتهای انقلابی در همدان بودند.
نباتی اشارهای به برگزاری کلاسهای قرآنیاش کرد و یادآور شد: در روستای خودمان و گاهی در مساجد شهر ویژه کودکان و نوجوانان مقطع راهنمایی و دبیرستانها کلاس قرآن برگزار میکردم سورههای قرآن را به آنها آموزش میدادم افرادی که خیلی از آنها به شهادت رسیدند شهدایی که آینده ساز بودند.
وی افزود: آنچه که در دوران انقلاب و دفاع مقدس ما را به چله دوم انقلاب رساند، دین و معنویت بود، هسته مرکزی انقلاب که ما را سرپا نگه داشته است، اگر ولایت نبود هزار بار نابود شده بودیم.
این جانباز دفاع مقدس با اشاره به فعالیتهایی که در سطح شهر در ایام انقلاب داشته است، بیان کرد: اعلامیههای امام خمینی(ره) را شبانه به دیوار مسجد میچسباندیم اما فردا میدیدیم همه را کندهاند، ساواک در این زمینه بسیار سریع عمل میکرد در دل مردم رسوخ پیدا کرده بود و نفوذ بسیاری داشتند. یکی از بستگان ما فردی متدین بود یک شب به منزل ما آمد، شب، هنگام باز کردن رختخواب مقدار بسیاری عکس و پوستر امام(ره) و رساله ایشان از لابهلای رختخواب روی زمین میریزد به مادرم میگوید به محمد بگو با احتیاط عمل کند در این صورت اعدامش میکنند.
وی با یادی از یک نفتفروش در همدان که اکثر انقلابیون همدان و مردم او را میشناسند، گفت: مردم همدان نصرتالله داوری نفت فروش همدانی را به خاطر دارند، تظاهرات ۳۰ مهرماه همدان که تا آن موقع همچون تظاهراتی در شهر ندیده بودیم و پیشران آن دانشآموزانی بودند که هیچ تعلق خاطری نداشتند، هرچند علما و دانشجویان نیز در آن واقعه همراه دانشآموزان بودند اما حرکت به سردمداری دانش آموزان همدانی بود. آن زمان بلندترین ساختمان شهر در ابتدای خیابان شهدا بود هتل یاس فعلی که معروف به کاخ دایی قاسم بود، ماموران ساواک از پشت بام آن هتل یکی یکی افراد اثرگذار را رصد کرده و به شهادت میرساندند، ۳۰ مهر روزی پر از خون و بحران در همدان بود بعد از شدت کشتار، مردم تاحدودی پراکنده شدند متاسفانه این نفت فروش در آن درگیری و بر اثر تیراندازی به شهادت رسید.
نباتی با اشاره به انواع مبارزات انقلابی در همدان اظهار کرد: برخی از کانونهای انقلابی معتقد به جنگ مسلحانه بودند، امام خمینی(ره) به جنگ مسلحانه اعتقاد نداشتند نگاهشان این بود که اگر مردم اطلاع پیدا کنند، همین بصیرت انقلاب را به ثمر میرساند، اما برخی از انقلابیون و گروههای مبارزاتی از اسلحه استفاده میکردند و شاید در تب و تاب آن روزهای انقلاب هم نتوان خیلی به آنها خرده گرفت. گروه توحیدی حدید در آن زمان معروف بود که فکر میکنم کازرونی رئیس وقت شهربانی را آنها ترور کردند، شهید مباشر کاشانی فرد مسلحی بود که در یک حرکت انقلابی استاندار همدان که نماینده شاه بود ترور میکند و سپس به باغهای گنجنامه فرار میکند در نهایت ساواک او را به بدترین شکل ممکن در همانجا به شهادت میرساند.
این مبارز انقلابی اشاره کرد: بعد از واقعه ۳۰ مهرماه مدیر مدرسه سه نفر از بچههای مدرسه را اخراج میکند محمد نباتی، مهدی فریدونی و یک دانش آموز دیگر. من به عنوان اولین نفر اخراجی به حیاط مدرسه خوانده شدم، مدیر گفت شما با اعلیحضرت همایونی در افتادهاید و اخراج هستید، از چیزی نمیترسیدم چون چیزی نداشتم که از دست بدهم نهایت این بود که به مدرسه نمیرفتم، مدیر مدرسه هرچه به دهانش آمد آن روز به من گفت، یکی از معلمان که همروستایی ما بود واسطه شد تا ما را اخراج نکنند به من میگفت از این کارها دست بردار اما من کوتاه نمیآمدم چیزی نمیگفتم، در نهایت گفتند پدرت بیاید، وقتی پدرم میآید و از او تعهد میخواهند او میگوید پسرم کار خوبی میکند و در نهایت چنین شد که من در کلاس سوم راهنمایی در آبانماه ۵۷ از مدرسه اخراج میشوم. خاطرم هست پدرم هیچ وقت در زمینه فعالیتهای انقلابی به من نگفت احتیاط کن.
وی ادامه داد: پس از اخراج از مدرسه گاهی به اطراف مدرسه میرفتم و دوستانم را میدیدم و از حال آنها احوالی کسب میکردم، فریدونی بسیار متدین بود سال ۶۵ در جزیره مجنون که از فرماندهان گروهان بود شهید میشود. بعد از پیروزی انقلاب، اسفندماه به مدرسه برگشتم، قبل از اخراج همه نمرههایم ۲۰ و ۱۹/۵ بود به فرموده امام خمینی(ره) خیلی درس میخواندیم. پس از آن هم موفق به ورود به دانشگاه تربیت معلم شدم، اولین دیداری که با امام(ره) داشتم مربوط میشود به سال ۶۲ اولین کنگره حزب جمهوری اسلامی که برگزار شد، در مسجد جماران نماز را پشت حاج احمد خواندیم از همدان علی آقا محمدی و یک شخصیت دیگر حضور داشتند اکثراً مسئولان و شخصیتهای کشوری حاضر بودند این اولین دیدار با امام خمینی(ره) بود که بسیار لذت بخش بود.
نباتی گفت: بعد از فرار شاه مردم خیلی به وجد آمده بودند همچنان اعتراضاتی در سطح شهر وجود داشت، روز ۱۲ بهمن روز ورود امام مردم همدان در تلاش بودند که از یک رسانه یعنی تلویزیون که همه در آن زمان به آن دسترسی نداشتند تصویر ورود ایشان را ببینند آنهایی هم که میتوانستند به تهران رفتند.
این مبارز انقلابی با بیان اینکه شبهای زمستان قبل از انقلاب سوار وانتپیکان میشدیم از روستا در آن هوای سرد به مسجد میرزا داوود میآمدیم، بیان کرد: خانمهای انقلابی با وجود سختگیریهای ساواک اعلامیههای حضرت امام را از بالا بر سر نمازگزاران میریختند.
وی با بیان اینکه اولین تظاهرات مفصل علیه رژیم در همدان همزمان با تشییع جنازه آیتالله آخوند شکل گرفته بود، گفت: با ورود آیتالله مدنی در اول دیماه سال ۵۷ رهبری کاریزماتیک در همدان با محوریت ایشان شکل گرفت.
نباتی با اشاره به اتفاقات نزدیک به پیروزی انقلاب در همدان، تصریح کرد: ۲۱ بهمنماه سال ۵۷ قبل از پیروزی انقلاب آمریکاییها به دنبال این بودند تا با راه انداختن حمام خون چندین برابر قبل شهید بر دستان مردم بگذارند و هر طور شده راهی برای برگشت خود داشته باشند، برای این هدف باید در مرکز کشور یعنی تهران نظامیان را جمع میکردند، این نظامیان از کرمانشاه و همدان به سمت قزوین و سپس تهران قرار بود حرکت کنند که حرکت نظامیان کرمانشاه و همدان توسط آیتالله مدنی در منطقه چراغ قرمز همدان متوقف میشود، اقدام این عالم شجاع حرکتی حسینی بود که از بروز یک فاجعه در کشور جلوگیری کرد، این شهید بزرگوار مقابل حرکت ارتش میایستد، پدرم که در این حادثه حضور داشته و شاهد قضیه بود میگوید علما همه گوش به دهان آیتالله مدنی بودند که دستور میدهد با رأفت با ارتشیان برخورد کنند و بدون اینکه خونی ریخته شود جلوی آن همه تانک در آن روز گرفته میشود.
این مبارز انقلابی یادآور شد: آن روز ما حدود ۱۰ یا ۱۵ نفر از دوستان احتمال میدادیم که نکند ارتشیها مسیر خود را کج کنند و از سمت شهر بهار به سمت تهران حرکت کنند لذا اسلحههای دستساز خود مثل کوکتل مولوتفهایی که داشتیم و دبههای بنزین سعی کردیم مسیر پل ابتدای ورودی بهار را مراقبت کرده و اگر تانکها خواستند از آن بگذرند با ایجاد آتش و منفجر کردن دبههای بنزین جلوی آنها را بگیریم، ساعت17 بود پسر ۱۶ یا ۱۷ سالهای بودم که بقیه دوستانم مرا لیدر میدانستند اما من خودم قطرهای از آن دریا میدانستم.
نباتی ادامه داد: با هیجان زیاد آماده شهادت و کشته شدن بودیم، در همان حال هیجان و اضطراب که نمیدانستیم ارتشیها بالاخره راه خود را کج کرده و به سمت شهر بهار خواهند آمد یا نه دو فرد مسن در آنجا بودند یکی از آنها به من مراجعه کرد و گفت به نظر میاد که کارت بیهوده است تو نمیتوانی کاری از پیش ببری گفتم فکر میکنم اینجا از هر جای دیگر موقعیت مهمتری داشته باشد، مجاب نشد چراکه خطش انفعال بود، فرد دیگری جلو آمد و گفت اگر ارتشیها بخواهند از اینجا بگذرند ما نمیگذاریم مگر از روی سینه من بگذرند؛ این برخورد دو نفر خط انفعال و سازش و خط مقاومت را از همان روزهای اول انقلاب به ما نشان داد. آن روز نه تانکی آمد و نه پلی منفجر شد اما این دو نگاه بعد از ۴۳ سال باقی مانده است.
این مبارز انقلابی تأکید کرد: در طول این سالها همیشه خط مقاومت پیروز بوده است در فلسطین جهاد اسلامی که سلاح گرفت، در لبنان، یمن و سوریه آنها که مقاومت کردند همیشه پیروز هستند این نگرش انقلاب هنوز جاری و ساری است.
نباتی یادآور شد: زمانی که در تهران دانشجو بودم صحبتهای امام که در بیمارستان بودند نشان میداد که بیماری شدت پیدا کرده، نگران حال ایشان بودیم یک روز در حیاط باشگاه معلمان با حضور تعدادی از دانشجویان دعای توسل خواندیم، ۱۴ خرداد ۶۸ بعد از نماز صبح امتحان داشتم حدود ۲۰ دقیقه چرت زدم، در همان زمان کوتاه که به خواب رفتم امام را در خواب دیدم که در کانتینری شبیه آنها که در جبهه بود حضور داشت به دلیل جراحت ناشی از جنگ پایم پروتز بود، خیلی دوست داشتم نظر امام را جلب کنم در خواب به ایشان گفتم امام خوب سربازی کردم برایت؟ امام دست پر مهری بر سرم و پایم کشید و گفت انشاالله موفق میشوی، از خواب بیدار شدم خواب عجیب بود با خود گفتم این چه خوابی بود به کسی چیزی نگفتم، رادیو را روشن کردم دیدم قرآن میخواند قلبم داشت میایستاد، تعجب کردم که چرا اینقدر قرآن خواندن بعد از نماز صبح طولانی شده تا بالاخره ساعت ۷ شد و آقای حیاتی خبر درگذشت امام را داد. خبر تلخ و ناگواری بود به سرمان میکوبیدیم حدود ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر دانشجو بودیم که بعد از گریه و زاری بدون اینکه کسی ما را مدیریت کند و پس از اینکه کمی حال خودمان را پیدا کردیم گروههای 10 نفری تشکیل دادیم با خود احساس میکردیم ممکن است در شهر به کمک ما نیاز باشد در محلات مختلف تهران حضور پیدا کردیم که اگر کاری بود انجام دهیم و از بروز حادثه احتمالی جلوگیری کنیم.
وی افزود: ساعت ۱۰ صبح به سمت جماران رفتیم و وجود پرچمهای سیاه، نوحه، عزا و غیره عجب روز غمباری بود گفتند امام را به مصلی بردهاند، آن زمان مصلی مکان معروفی نبود نمیدانستیم کجاست با موتور هوندا به سمت مصلی رفتیم و با دیدن کانتینری که آنجا بود یاد خوابی که چند ساعت پیش دیده بودم افتادم.
نباتی در پایان با یادی از برادر شهیدش حسین نباتی اظهار کرد: در دوران انقلاب به همراه برادرم حسین در پخش اعلامیهها و راهپیماییها همراه بودیم، پسرعمههایم نیز با ما بودند که هر دو شهید شدند، با هم در این راهپیماییها بودیم جمع با صفایی بودیم که در مبارزه با نفاق، سازش و مبارزه با رژیم سیلیها خورده بودیم در نهایت حسین در سال ۶۵ در جزیره مجنون به شهادت رسید.
وی یادآور شد: روستای گنجتپه بهار روستایی با حدود ۱۷۰۰ نفر جمعیت و تقدیم ۵۰ شهید از جمله ۸ روستاهای برتر در سطح کشور است. در عملیات کربلای ۵ در شلمچه یک گروهان از اهالی روستای گنج تپه حاضر بودند و در کل ۲۰ نفر از روستاییهای ما در شلمچه به شهادت رسیدند. بر اثر انفجار مین در عملیات کربلای ۵ در منطقه نهرجاسم دوئیجی اطراف بصره مجروح شدم که بر اثر جراحات زمینگیر شدم.
گفتوگو از اکرم یوسفی پارسا
انتهای پیام