برای درک بهتر زمینههای سیاسی و اجتماعی خطبههای پایانی حضرت امیرالمومنین(ع) ذکر سه مقدمه لازم است. مقدمه اول درباره ماهیت جنگ صفین است. جنگ صفین یکی از پنج جنگ مهم تاریخ بشریت است. اهمیت آن به جهت تأثیراتی است که بر سرنوشت بشریت گذاشت. اگر جنگ اسکندر و حمله او را به شرق به عنوان یک جنگ مهم در نظر بگیریم، بعد از آن، جنگ صفین را مهمترین جنگ میدانم. سه جنگ بعدی به نظرم، جنگهای صلیبی جنگهای جهانی اول و دوم هستند که هرکدام بحثهای جداگانهای دارند.
مقدمه اول؛ نماد مشترک و نهاد متفاوت در جنگ صفین
در جنگ صفین، طرفین جنگ، نماد مشترک، اما نهاد متفاوت داشتند. نماد مشترک آنها اسلام و شعارهای اسلامی بود؛ هر دو اذان میگفتند، نماز میخواندند و هر دو خدا را به میان میآوردند و پیچیدگی جنگ از همین جهت بود؛ اما نهاد طرفین با هم متفاوت بود. در طرف حضرت علی(ع) حضرت معتقد به خدا، معاد و خاتمیت حضرت رسول(ص) و معتقد به دو استراتژی پیامبر(ص) برای تثبیت قرآن در تاریخ و تاسیس جامعه جهانی تراز قرآنی است.
حضرت علی(ع) معتقد به عدالت بود و هیچ نوع توجیهی برای تغییر محتوای عدالت را نمیپذیرفت. معتقد به آزادی بود و باید تمام این اعتقادات خود را در رفتار و عملیات و شعارها مشخص و مبین میساخت. حضرت علی(ع) وقتی حرکت میکرد نگاه میکرد در قرون بعد این حرکت چه تاثیری خواهد داشت؟ مردم چگونه این حرکت را دریافت خواهند کرد؟ آیا نهایتاً این حرکت به دو استراتژی پیامبر(ص) خدمت میکند یا نه؟
اما طرف مقابل فقط سلطنت میخواست و دیگر هیچ. طرف مقابل تنها نظام سیاسی که میشناخت نظام سیاسی سلطنتی بود. حکومت اموی در مقابل خود الگوی پادشاهی ساسانی و الگوی امپراتوری روم داشت. آنها اعتقادی به الگوی امامت و فلسفه امامت نداشتند. خاندان ابوسفیان طی نزدیک ۲۰ سال ستیز با اسلام، از شرک خارج شدند و در شرایطی اسلام آوردند که گزینه سیاسی تنها گزینه روی میز بود. آنها در زمینه نظامی عملا شکست خورده بودند و توحید وارد سبد ذهنی آنها نشده بود.
سه اصل مهم تفکر ابوسفیان، اصالت طبیعت، اصالت لذت و اصالت قدرت بود که در خاندان اموی باقی ماند. این همان چارچوبی است که مدرنیته را ساخت است. در جنگ صفین همین انسانی که اصول سفیانی دارد، پرچم اسلام را در دست دارد، چون میداند تنها ابزار رسیدن به قدرت در این جامعه، پرچم اسلام و خلافت رسول الله(ص) است.
در زمان جنگ صفین، دنیای اسلام گسترده شده بود. آسیای مرکزی، آسیای غربی، جلگه سند، ایران، عراق، شام، اردن و سوریه امروزی جزو دنیای اسلام شده بودند و خاندان اموی در چنین میدانی میجنگیدند.
در زمان پیامبر(ص) جنگ بین اسلام و شرک بود. صحنه روشن بود؛ اما در در زمان حضرت علی(ع) جنگ، بین اسلام و نفاق است و این خیلی دشوارتر است. ما میتوانیم تاریخ را به دو دوره تقسیم کنیم: از ابتدا تا زمان حضرت رسول اکرم(ص) که جنگ بین توحید و شرک است و معمولاً جبهه توحید با نفرات خیلی کمتر پیروز میشد و دوره بعد از پیغمبر(ص) مخصوصاً بعد از جنگ صفین که جنگ بین توحید و نفاق است.
حزب مخفی و مخوف اموی خود را پشت پرده خلفای راشدین نیز پنهان کرد و خلفای راشدین را هم قربانی خود کرد. ما میدانیم که ابوبکر دو سال بیشتر خلافت نکرد و مرگ او برای ما مشکوک است. خلیفه دوم نیز ترور شد، عثمان هم ترور شد و در نهایت حضرت علی(ع) نیز به شهادت رسیدند و ذینفع اصلی در هر چهار پرونده بلاشک خاندان اموی است. خاندان اموی مرحله به مرحله، یک کار غیر ممکن را ممکن کرد.
جنگ ایمان و نفاق از زمان حضرت علی(ع) شروع شد و تا امروز ادامه پیدا کرد. امروز هم جنگ جمهوری اسلامی با دشمنانش جنگ اسلام و نفاق است. بنابراین تا پیش از زمان حضرت علی(ع) نهادها و نمادها یکی است، اما از زمان حضرت تاکنون فصل جدیدی شکل گرفته است. حضرت علی(ع) نهاد و نمادش یکی بود، سخن و عملش یکی بود، نیت و بروز امیال اجتماعیاش یکی بود، ولی طرف مقابل متفاوت بود.
مقدمه دوم؛ دو اقلیت و یک اکثریت در جوامع
آنچه باعث شده است انسان تمدن ساز باشد، عشق انسان به خدا و میل ذاتی او به صفات الهی است. انسان قدرت را دوست دارد، علم را دوست دارد، عدالت، زیبایی و خلاقیت را دوست دارد. انسان قدرت بی نهایت میخواهد، اما علم و عدالت و زیبایی مطلق از آن خداست. آیا انسانهای ملحد هم خدا را میخواهند؟ آنها که خدا را نمیپذیرند. پاسخ این است که ممکن است ما چیزی را نشناسیم، اما دوستش داشته باشیم. طفل بشریت در گهواره تاریخ، گرسنه خداست، اما خدا را نمیشناسد.
میل به قدرت مطلق، انواع قدرتها را ایجاد میکندف میل به علم مطلق، علوم مختلف، میل به عدالت، حقوق مختلف، میل به زیبایی مطلق، هنر و میل به خلاقیت، تکنولوژی را ایجاد میکند. پس تمدن زاییده عشق به خدا و صفات اوست چه خود آگاه باشد چه ناخوداگاه.
در جامعه معمولاً دو اقلیت و یک اکثریت وجود دارد. از منظر سیر تکاملی انسان در بستر زمان، یک اقلیت، طرفدار تغییر وضع موجود هستند، یک اقلیت نیز طرفدار حفظ وضع موجود هستند و یک اکثریت بینابین نیز وجود دارد. اگر اکثریت منفعل باشد و سکوت کند طرفداران حفظ وضع موجود، وضع موجود را ادامه خواهند داد. اگر اکثریت گرایش به اقلیت خواهان تغییر وضع موجود داشته باشند، انقلاب رخ میدهد.
اگر بخواهیم از منظر «خود آگاهی» و «خدا آگاهی» نگاه کنیم، یک اقلیت خود آگاه و خدا آگاه وجود دارد و یک اقلیت نا خود آگاه و نا خدا آگاه وجود دارد که از هر وسیله برای حفظ وضع موجود استفاده میکنند و یک اکثریتی که سکوت و سکونش، وضع موجود را حفظ میکند و بیداری و آگاهیش، وضع موجود را تغییر میدهد.
مقدمه سوم؛ تغییر تدریجی ماهیت کوفه
کوفه نیز یک جامعه است؛ اقلیتی دارد که خواهان تغییر وضع موجودند و آن را نقد میکنند. تجربیاتی که در طول ده ها سال بعد از پیامبر(ص) بر آنها گذشتف جلوی آنها قرار دارد. این گروه به نفع حضرت علی(ع) فعالیت میکنند. اکثریت قریب به اتفاق صحابه پیامبر(ص) در رکاب حضرت علی(ع) در صفین جنگیدند.
یک اقلیت هم خواهان حفظ وضع موجودند و ابو موسی اشعری نمونه این گروه است. پس کوفه، جامعه یکدستی نیست همین اقلیت دوم (خواهان حفظ وضع موجود) هستند که در ماجرای حکمیت نقش موثر ایفا میکنند و اتفاقی نیست که ابوموسی اشعری که امارت کوفه را به تازگی از دست داده برای حکمیت به امام علی(ع) تحمیل میشود.
در این میان افرادی هم بودند که در کوران حوادث دچار تغییر شدند؛ افرادی که در مکه برای تغییر وضع موجود در رکاب پیامبر(ص) مبارزه کردند ولی با استدراجی که بعد از پیغمبر(ص) به وجود آمد، تغییر کردند و دو چهره مشخص این گروه، طلحه و زبیر هستند. بعد از پیغمبر(ص) نسیمی از دنیا گرایی به جامعه اسلامی وزید. این نسیم ناشی از یک انقلاب اجتماعی بود که در آسیای مرکزی رخ داد. نماد این انقلاب اجتماعی عصر فتوحات است. دروازههای ثروت به روی عربستان باز شد. برخی افراد از جمله طلحه و زبیر در اثر این تحولات عوض شدند.
من ادعا کردم جنگ صفین، جنگ اسلام و سکولاریسم است. اینکه این سخن را میگویم برداشت شخصی من از این جنگ نیست؛ بلکه طرفین جنگ در آن روزگار، جنگ را این طور میفهمیدند، منتها بعد از پیروزی بنی امیه، با تبلیغات سعی میکنند ماهیت جنگ صفین را بپوشاند و تغییر بدهند. نخبگانی در طرفین جنگ هستند که میدانند این جنگ، جنگ دنیا و آخرت است. در این شرایط جنگ شروع میشود.
معاویه یک انسان سکولاریسم است. اگر بخواهیم مجموعه رفتارهای سیاسی و نظامی و تبلیغاتی دنیای غرب را خلاصه و فهرست نویسی کنیم چیزی اضافه بر آنچه که در کارنامه سیاسی معاویه میبینیم نخواهیم گفت. اگر معاویه در مقابل شخصیتی مانند امام علی(ع) و روشنایی خیره کننده ایشان قرار نگرفته بود، امروز او را به عنوان یک پادشاه بزرگ میشناختیم. امروز غرب هر چه دارد از همین سیاستهای معاویهای است. معاویه از هر وسیلهای برای شکستن حضرت علی(ع) استفاده کرد، مثلاً نیروهایی در اختیار فرماندهان خود میگذاشت و به آنها میگفت هر جا سپاه علی(ع) نیست، بروید و وارد کورهها و دهاتها بشوید، مردم را از کوچک و بزرگ بکشید و ناامنی ایجاد کنید، تا مردم به ستوه بیایند. امام علی(ع)، میتوانستند مانند این رفتار را در قلمرو معاویه انجام دهد و او را ساکت کند، اما امام چنین نمیکنند.
امنیتی که در قلمرو معاویه است نتیجه حکومتداری معاویه نیست، نتیجه خویشتنداری علی(ع) است. اما در چشم مردم چگونه است؟ از نظر مردم، امنیت در دمشق وجود دارد، اما در قلمرو علی(ع) وجود ندارد. در جنگ صفین مکالمهای بین یک پدر و پسر روایت شده که پدر در سپاه معاویه و پسر در سپاه امام علی(ع) است. پدر به فرزندش میگوید: «ای پسر به دنیا گرای» و پسر پاسخ میدهد «ای پدر، تو به آخرت گرای، اگر به معاویه بپیوندم به علی(ع) و مومنان صالح چه بگویم؟» ببینید این طرف، صراحتا میگوید من دنیا را میخواهم.
در جنگ صفین، حضرت علی(ع) خود به خط مقدم جبهه میآمدند و مبارز میطلبیدند. در سپاه امیرالمومنین(ع) آخرت گراها و اصحاب خاص زودتر از همه به میدان میرفتند و یکی یکی به شهادت میرسیدند، اما آنها که برای پیروزی کوفه (نه اسلام) آمدهاند باقی ماندند و این گونه شد که کم کم جِرم انقلابی سپاه کوفه و آخرت گرایی در میان آنها، کم شد و از آن طرف جِرم دنیا گرایی در سپاه معاویه متراکم شد، تا اینکه به یک شب خاص میرسیم.
آن شب صدها نفر حداقل از سپاهیان امام کشته میشوند. در آن شب عبته بن ابی سفیان(از سپاه معاویه) و اشعث بن قیس که از فرماندهان لشکر امام علی(ع) است( او به دنبال پیروزی کوفه است و نه اسلام. او به خاتمیت، امامت و ... اعتقادی ندارد و این واژگان از ذهن او بزرگتر هستند) با هم گفتوگو میکنند. عتبه میگوید بیا این غائله را به پایان برسانیم، اگر ما کشته شویم چه کسی از خانوادههای ما در برابر روم و فارس حمایت میکند؟ یعنی کاری به اسلام و حاکم بر حق ندارند. اشعث به دنبال این گفتوگو زمینه مناسبی در اردوگاه حضرت علی(ع) پیدا میکند و بعد، ماجرای قرآن بر سر نیزه کردن پیش آمد.
این قرآن بر سر نیزه کردن دفعتا پیش نیامد. در جنگ قرآن مسجد اموی را آوردند، قرآن بزرگی بود که ۱۸ نفر این قرآن را روی نیزههای خود بلند کرده بودند. دقت کنید انسان سکولار به حواس کار دارد. آنها قرآنی، دیدنی داشتند نه قرآن فهمیدنی و بعد ماجرای حکمیت و تحمیل ابوموسی اشعری به حضرت علی(ع) رخ داد.
من به این سخن که میگویند ابو موسی اشعری فردی ساده بود و فریب خورد، اعتقادی ندارم. معتقدم ابوموسی اشعری انتقام خودش را گرفت. به این ترتیب ماهیت کوفه به تدریج تغییر کرد و جامعهای شد که ریزش داشت، اما رویش نداشت. بزرگان صحابه پیامبر(ص) در رکاب امام علی(ع) شهید شدند، اما کسی به جای آنها نیامد.
وقتی انسان خطبههای حضرت علی(ع) را میخواند باید با این زمینه اجتماعی به آنها نگاه کند و سخن پایانی اینکه: مظلومیت حضرت علی(ع) حقیقتی غیر قابل توصیف است که امروز بعد از ۱۴۰۰ سال نیز نتوانستیم بفهمیم علی که بود و چه کرد. خداوند به پیامبر اکرم(ص) سه معجزه داد؛ قرآن، علی(ع) و فاطمه(س). اگر این سه معجزه نبودند اسلام هم نبود.
انتهای پیام