داستان عزازیل به معنای عزیز خدا در متون عهد عتیق و یا ابلیس و شیطان در معنای قرآنی آن و حکایت رانده شدن او از درگاه الهی، از موضوعات محوری، بحثبرانگیز و قابل تأمل نظام هستی است، چراکه طبق متون دینی، ابلیس باعث هبوط انسان از بهشت برین به عالم خاکی شده و شر، فساد و تباهی در بین انسانها نیز محصول شیطنت وجود او دانسته شده است. هر چند که در قرآن، تصویری از ابلیس و عصیان و سرکشی او در برابر فرمان الهی در سجده بر انسان ترسیم شده، ولی با این حال به نظر میرسد در معرفی او ابهاماتی نیز وجود دارد، چنانکه برخی مفسران از جمله علامه طباطبایی(ره) معتقدند در معرفی ذات و حقیقت ابلیس و ماهیت وجودی او، ابهامات و سؤالهای بنیادینی وجود دارد که به روشنی به آن پرداخته نشده است. ملاصدرا نیز معتقد است جز خدا، کسی بر ابعاد مختلف حکمت و فلسفه آفرینش شیطان احاطه ندارد.
بنابر آیات قرآن، ابلیس از ملائکه مقرب درگاه الهی بود، اما مادامی که خداوند انسان را آفرید و به فرشتگان امر کرد که بر او سجده کنند، همه فرشتگان سجده کردند، به جز ابلیس که به تعبیر قرآن، از جنس جن و آتش بود. با این اوصاف، ابلیس با این ادله که «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»، از فرمان الهی سرپیچی و معصیت کرد، از درگاه خداوند رانده شد، بهعنوان «عَدُوَّ اللهِ» و «عَدُوٌّ مُبِينٌ» تا «یومالقیامة»، مورد لعن و نفرین ابدی قرار گرفت و سپس از خداوند مهلت خواست و قسم خورد که تا روز قیامت، به گمراهی و اغوای خلق بپردازد. خداوند نیز به او وعده داد که او و همپیمانانش را به قهر دوزخ نائل کند.
فرشته و یا جن بودن شیطان، محل اختلاف مفسران شیعه و سنی است و این اختلاف از آنجا ناشی میشود که نام او در برخی آیات، در زمره ملائکه آورده شده و در جایی دیگر، از آتش و گروه جنیان معرفی شده است. به همین منظور، برخی از مفسران با این ادله که آتش بودن ابلیس با ماده تناسب دارد، او را در زمره فرشتگان که موجوداتی روحانی و مجرد هستند، نمیدانند. علامه طباطبایی(ره) همانند بعضی از مفسران دیگر، به کافر بودن شیطان پیش از خلقت انسان اشاره میکند و کفر او را امری مکتوم میداند که با خلقت انسان آشکار شده است. وی در تفسیر المیزان و در تفسیر آیات مربوط به خلقت انسان و سجده نکردن ابليس بر آدم مینویسد: «کفر شیطان امری مکتوم بوده و ابليس قبل از بهوجود آمدن صحنه خلقت آدم و سجده ملائکه، کافر بوده، چون فرموده: «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ؛ از کافرین بود» و سجده نکردن و مخالفت ظاهریاش ناشی از مخالفتی بوده که در باطن مکتوم داشته است.»
اما آنچه مسلم است اینکه، عصیان و تمرد ابلیس از فرمان خدا، خللی در اراده الهی و نظم هستی ایجاد نکرد، یعنی اینطور نبوده که خداوند میخواسته جهانی بدون شیطان خلق کند، ولی نشده و یا اینگونه نبوده که شیطان در سجده نکردن بر انسان و با تمرد از دستور خداوند، در امور الهی و کار آفرینش خلل ایجاد کرده باشد؛ بلکه شیطان همانند پیامبران، در مقام مأمور و کارگزار خداوند در عالم خلقت است و وجود او، ضرر و زیانی به خداوند و اراده مطلق او تحمیل نمیکند و منحرفکننده آدمیان از هدف مطلق حق نیست و همچنین باعث سلب اختیار از آدمیان نمیشود.
براساس آیات قرآن، نسبت انسان با شیطان در حد دعوت است و شیطان بر انسان اجبار و تسلطی ندارد، بلکه فقط در کنار صراط مستقیم ایستاده و آدمیان را به گناه و انحراف دعوت میکند. همانطور که طبق آیات صریح قرآن، پیامبر(ص) نیز بر انسان تسلطی ندارد و فقط انسانها را به سعادت، رستگاری و غایت متعالی توحید دعوت و هدایت میکند. این دو دعوت، زمینهساز اختیار بشر است. چنانکه مولانا نیز میگوید: «از جهان دو بانگ آید به ضد/ تا کدامین را تو باشی مستعد/ آن یکی بانگش نشور اتقیا/ وان یکی بانگش فریب اشقیا.»
به تعبیر قرآن، شیطان فقط بر کسانی تسلط پیدا میکند که به جای ولایت الهی، ولایت او را بهصورت تام و تمام میپذیرند و به خدا شرک میورزند (آیه ۹۸ تا ۱۰۰ سوره نحل). شیطان بر عباد مخلص خدا تسلطی ندارد و خود نیز بر این ناتوانی اذعان دارد. (آیات ۸۲ و ۸۳ سوره ص)
در قرآن آمده است وقتی که در قیامت، انسانها شیطان را بهدلیل اضلالش مورد عتاب و سرزنش قرار میدهند، شیطان در جواب میگوید: «خداوند شما را وعده حق داد و من نیز وعدهای دادم و سپس خلف وعده کردم و مرا بر شما هیچ سلطهای نبود، جز آنکه شما را دعوت کردم و شما مرا اجابت کردید، پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید.» (آیه ۲۲ سوره ابراهیم)
با اینکه در آیات مختلف قرآن کریم به ماهیت شیطان و چگونگی عصیان و سرکشی او در برابر فرمان الهی اشاره شده است، اما این موضوع در نحلههای مختلف کلامی، فلسفی و عرفانی، تفسیر و تأویلهای مختلفی در پی داشته است که هر کدام از آنها جای بررسی و تأمل دارد؛ بهگونهای که در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی، بعضی از عرفا به شیطان و ماهیت وجودی او نگاهی متفاوت داشتهاند؛ اول اینکه وجود او را امری ساختاری و لازم دانستهاند و دوم اینکه، خلاف تصور و باورهای رایج، او را مشمول لطف و رأفت خود قرار دادهاند. عرفایی همچون حسین بن منصور حلاج، عطار نیشابوری، احمد غزالی و شاگرد او، عینالقضات همدانی و... برای شیطان، مقام و منزلتی عاشقانه قائل شدهاند و به زعم آنان، شیطان به درد هجران و عاشقی مبتلا شده است، بهگونهای که احمد غزالی، برادر امام محمد غزالی در «رساله سوانح»، شیطان را «سلطانالموحدین» لقب داده و یا شیخ ابوالقاسم گورکانی، مرشد و استاد عینالقضات همدانی، ابلیس را «سرور مهجوران» و «خواجه خواجگان» خوانده است. عینالقضات همدانی نیز که به مدافع سرسخت ابلیس شهرت دارد، در کتاب «نامهها» و «تمهيدات»، او را «پاکبازترین عاشق و پاسبان حضرت و سرور مهجوران و یگانه وجود و سرّ قدر و خال بر جمال ازل» توصیف کرده است و حتی ابوبکر شبلی از اینکه صفت لعنت الهی نصیب ابلیس شده، به رشک و حسرت میافتد.
حلاج در تاریخ عرفان و تصوف اسلامی، در زمره اولین کسانی است که جسورانه و بیپروا از شیطان دفاع کرده است. هر چند که عطار در تذکرةالاولیا، از مشایخ و عرفایی نام میبرد که پیش از حلاج، چنین نگاهی به ابليس داشتهاند. عطار از سهل بن عبدالله تستری نقل میکند: «به ابلیس گفتم بیا و در باب توحید سخنی بگو، ابلیس در میان آمد و سخنی بگفت در باب توحید که اگر عارفان وقت، حاضر بودندی، همه انگشت به دهان گرفتندی.»
حسین بن منصور حلاج در کتاب «الطواسین» معتقد است: «در آسمان، عابد و موحدی چون ابلیس نبود.» از منظر او، شیطان در اثر بینش موحدانهای که داشته، از سجده بر آدم اجتناب میکند و در برابر «امر الهی» و «اراده الهی» از آن نظر که مشیت معشوق را میداند، امر به سجده را نوعی «آزمون» بهحساب میآورد و نه یک «فرمان»؛ «جحودی لک تقدیس»؛ ادله حلاج در دفاع از شیطان به این دلیل است که اگر ابلیس از فرمان الهی تمرد جسته، از آن روی بوده که نخواسته هیچ معبودی جز ذات الهی را بپذیرد. چنانکه گفته است: «و چون به تفرید رسید، از در براندندش، چون فردانیت کرد.» براساس نظر حلاج، عصیان ابلیس، سرنوشت ازلی او بوده، یعنی خداوند او را امر کرده که آدم را سجده کند، ولی خواسته که وی سرپیچی کند.
عینالقضات همدانی نیز در تمهیدات از قول حسن بصری، از مشایخ و مشاهیر صوفیه در قرن اول هجری، درباره «نور ابلیس» چنین نقل میکند: «اگر ابلیس نور خود را به خلق نماید، همه او را به معبودی و خدایی بپرستند. عینالقضات در همین زمینه روایت مشابهی را از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند که ایشان فرموده است: «نور من از نور عزت خدا پیدا شد و نور ابلیس از نار عزت او پیدا شد.»
عینالقضات همدانی میگوید هر چند خداوند بهصورت آشکار از شیطان خواست بر آدم سجده کند، اما در سر پنهان، از او خواسته که آدم را سجده نکند. در نظر عینالقضات «ابلیس و محمد(ص) دو سوی عشق الهیاند که هر کدام بحری از آن نصیبشان شده است و هر کدام با بحر خویش، عدهای را به سوی خود میخوانند: ابلیس به ضلالت و محمد به هدایت.» وی بر این باور است که «خداوند از صفت جباریت خود، ابلیس را بهوجود آورد و از صفت رحمانیت، محمد(ص) را.»
در بیان لعن شیطان، عینالقضات با اینکه از شیطان دفاع میکند، ولی میگوید شیطان لایق لعنت است، زیرا که به قول او: «تحفه او از دوست، لعنت آمده و او لعنت را دوست دارد.»
حکیم سنایی غزنوی نیز به تأسی از حسين بن منصور حلاج، در غزلی به دفاع از شیطان میپردازد، او را «معلم ملکوت» میخواند و از مهجوری و غم هجر شیطان در مقام یک عاشق، چنین میسراید: «با او دلم به مهر و مودت یگانه بود/ سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود/ بر درگهم، ز خیل فرشته سپاه بود/ عرش مجید، جاه مرا آستانه بود/ در راه من نهاد، نهان، دام مکر خویش/ آدم میان حلقه آن دام، دانه بود/ میخواست تا نشانه لعنت کند مرا/ کرد آنچه خواست، آدم خاکی بهانه بود/ بودم معلم ملکوت اندر آسمان/ امید من به خلد برین جاودانه بود/ هفتصد هزار سال به طاعت ببودهام/ وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود/ در لوح خواندهام که یکی لعنتی شود/ بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود/ آدم ز خاک بود من از نور پاک او/گفتم یگانه من بُوَم و او یگانه بود/ گفتند سالکان که نکردی تو سجدهای/ چون کردمی که با منش این در میانه بود؟/ جانا! بیا و تکیه به طاعات خود مکن/ کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود/ دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید/ صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود/ ای عاقلان عشق! مرا هم گناه نیست/ ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود.»
اما جالب اینجاست که مولانا با اینکه عطار را روح میداند و سنایی را دو چشم او و با افتخار میگوید ما از پی سنایی و عطار آمدیم و به زهاد و مشایخ صوفی پیش از خود ارج مینهد، ولی در باب مسئله شیطان، نگاه جانبدارانه عرفایی همچون حلاج، احمد غزالی، سنایی، عطار و... را بهطور مطلق نمیپذیرد و به شیطان بهصورت خوشبینانه و جانبدارانه نظر نمیکند، هر چند که یکی دو جا از زبان شیطان برای او مقام عاشقی قائل میشود، ولی غالباً به شیطان براساس همان نگاه قرآنی و اهل شریعت نظر میکند.
مولانا در جایی از مثنوی، سجده نکردن شیطان بر آدم را از انگیزه عاشقانه و غیرتورزی او میداند تا عصیانی کافرانه و از سر انکار: «ترک سجده از حسد گیرم که بود/ آن حسد از عشق خیزد، نه از جحود.»
به نظر مولانا، شیطان به حسب اینکه از فرشتگان مقرب الهی است، طرد و راندگی خود از محضر خداوند را موقتی و امری حادث میداند، چراکه امور حادث برخلاف امور قِدم، تغییرپذیر و زوالپذیر هستند: «من سبب را ننگرم کآن حادث است/ زانکه حادث، حادثی را باعث است/ لطف سابق را نظاره میکنم/ هر چه آن حادث، دوپاره میکنم.»
مولانا در نگاه قرآنی و اهل شریعت، شیطان را منشأ شر اخلاقی و مظهر قهر خداوند و موجودی شریر، پلید و فتنهانگیز میداند که باید از شر او اجتناب ورزید؛ موجودی که به زعم مولوی، عشق دین نداشت: «پُر هنر را نیز اگر باشد نفیس/ کمپرست و عبرتی گیر از بلیس/ علم بودش، چون نبودش عشق دین/ او ندید از آدم، الا نقش طین.»
سعدی نیز در بوستان و در میانه حکایتی در باب عدل و تدبیر و رأی، به ابليس و تصور آدمیان از او اشاره میکند، به اینکه این آدمیان هستند که شیطان را زشت جلوه دادهاند: «ندانم کجا دیدهام در کتاب/ که ابلیس را دید شخصی به خواب/ به قد چون صنوبر به رخ همچو حور/ چو خورشیدش از چهره میتافت نور/ فرا رفت و گفت: ای عجب! این تویی!؟/ فرشته نباشد بدین نیکویی/ تو کاین روی داری به حسن قمر/ چرا در جهانی به زشتی سمر!؟/ چرا نقش بندت در ایوان شاه/ دژم روی کردهست و زشت و سیاه!؟/ شنید این سخن بخت برگشته دیو/ به زاری برآورد بانگ و غریو/ که ای نیکبخت، آن نه شکل من است/ ولیکن قلم در کف دشمن است/برانداختم بیخشان از بهشت/ از آنم به کین مینگارند زشت/ مرا همچنان نام نیک است لیک/ ز علت نگوید بداندیش نیک.»
با این حال، سعدی هیچگاه نظر خوشبینانه به شیطان نداشته است و از شر شیطان رجیم، امید به رحمان رحیم دارد و از خداوند میخواهد: «ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار/ تا از عذاب خشم تو جان در امان شود.»
حافظ نیز با اینکه اشعار و غزلیات او درونمایه عارفانه دارد، ولی در باب مقام عاشقی شیطان، نظری همرأی و همسو با عرفایی همچون حلاج، سنایی و غزالی ندارد، چراکه اگر ابلیس را به تعبیر رایج، از فرشتگان مقرب بدانیم، انسان بالاتر و فراتر از فرشته است و به این سبب، فرشته از درک عشق به منزله امانت الهی، عاجز است: «فرشته عشق نداند که چیست، قصه مخوان/ بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز.»
عرفایی که درصدد دفاع از ابلیس برآمدهاند، قاعدتاً منکر تمرد و تکبر شیطان در برابر فرمان الهی نیستند و حتی نفس اغواگری شیطان را انکار نمیکنند، اما ظاهراً تمایل دارند تا به ماورا و باطن این نافرمانی و تمرد نظر کرده و کبر و کفر شيطان را بهگونهای موحدانه توجیه و بهگونهای القا کنند که او با همه تمرد و عصیانی که داشته، اما نخواسته در برابر ذات الهی تقابل ایجاد کند و ذات خود را برتر از ذات خدا بپندارد، چراکه اصلاً چنین امری محال ممکن است. در واقع، به نظر اهل عرفان، شیطان در مقام یک فرشته که هزاران سال خدا را عبادت کرده، خود را عاشق خدا میدانسته و نمیتوانسته وجود دیگری را در کنار معشوق خود، یعنی خداوند ببیند. غالباً عرفا در مقام دفاع از شیطان، این دفاعیه را از زبان شیطان مفروض دانستهاند که عصیان او در دستگاه آفرينش، خللی ایجاد نکرده و وجود او ساختاری، امری لازم و عین تقدیر الهی بوده است. براساس این ادله، خداوند بازیگردان و کارگردان این صحنه و شیطان، کارگزار و مأمور خداوند بوده که باید با عصیان خود، نقش خویش را در این عرصه ایفا میکرده است.
ماهیت وجودی شیطان در این است که نیکان را از بدان متمایز میکند و به نوعی، وسیله آزمایش بندگان است: «قلب را من کی سیهرو کردهام/ صیرفیام قیمت او کردهام/ نیکوان را رهنمایی میکنم/ شاخههای خشک را برمیکنم(مولانا).
در واقع، اگر شیطان نبود، ایمان برای انسانها معنا و موضوعیت پیدا نمیکرد. ایمان با کفر و وجود شیطان است که معنا پیدا میکند، زیرا اگر شیطان تمرد نمیکرد، قاعدتاً مفهومی به نام گناه و معصیت در عالم انسانی پدیدار نمیشد و اساساً سیر و سلوک و جهاد با نفس اماره معنایی پیدا نمیکرد.
با همه آنچه گفته شد، شیطان، شیطان است و مطرود و ملعون، چه برای او مقام عاشقی قائل شویم یا نه، نفس و ماهیت وجودی او، اغواگری و گمراهی انسان است که باید از ملعونیت، رجیم بودن و شر ظلمتافزای او، به نورانیت و رحمانیت درگاه الهی پناه برد.
بهنام افشار، روزنامهنگار حوزه اندیشه
انتهای پیام