به گزارش ایکنا، علی قصری، مداح و پیرغلام امام حسین(ع)، بامداد جمعه، ۱۹ خردادماه در 92 سالگی به ارباب بیکفنش پیوست. این مداح آل عبا(ع) که 73 سال از زندگی خود را در مسیر مداحی اهل بیت(ع) قرار داد، به دلیل کهولت سن دار فانی را وداع گفت.
پیکر مرحوم قصری روز گذشته، ۲۱ خردادماه از امامزاده صالح(ع) تجریش به سمت بهشت زهرای تهران تشییع و در قطعه روضةالحسین (۳۰۱) در کنار سایر ذاکران و پیرغلامان حسینی به خاک سپرده شد.
مراسم تشییع پیکر مرحوم علی قصری، مداح اهل بیت(ع) در آستان مقدس امامزاده صالح(ع) برگزار شد. در ابتدای این مراسم ابتدا دوستداران آلالله و ذاکران اهل بیت(ع) در حالی که پیکر این پیرغلام را روی دست داشتند وارد حرم شدند و در مقابل ضریح ایستادند و به چهارده معصوم(ع) سلام دادند.
سپس پیکر این مرحوم، روی دستان مداحان و پیرغلامان با نوای «حسینم وای، حسینم وای، حسینا/ غریبم وای، غریبم وای، غریبا» تشییع و به دور ضریح مقدس امامزاده صالح(ع) طواف داده شد.
سپس در حیاط آستان مقدس امامزاده صالح(ع) مداحان و پیرغلامان اهل بیت(ع) و دوستداران آلالله حول پیکر این مرحوم به یاد مداحیها و روضهخوانیهای این ذاکر اهل بیت(ع) ذکر «یا علی» گرفتند و پیکر را به سمت بهشت زهرا(س) بدرقه کردند.
مراسم بزرگداشتی در روز سهشنبه، ۲۳ خردادماه از ساعت ۱۷ تا ۱۹ در مسجد اعظم قلهک، واقع در خیابان دولت (کلاهدوز)، روبروی کلانتری برای این مرحوم برگزار شود.
مرحوم علی قصری سخنوران مطرحی چون حجج اسلام فلسفی، مناقبی، صالحی خوانساری، حجازی، حاج اشرف، فاضل کاشانی و ... را همراهی کرده بود. وی همواره معتقد بود که چند برابر تعداد 124 هزار پیغمبر، مداح داریم؛ اما مداحی که منبر و جمعیت را بشناسد و شعرش را خوب بخواند و روضه اشتباه نخواند بسیار کم داریم.
در ادامه بخشی از خاطرات این مداح اهل بیت(ع) را مطالعه میکنید:
«عروسی حاج احمد آقا، فرزند امام(ره) بود که من هم دعوت داشتم و مراجع از جمله آقای شریعتمداری، آقای نجفی مرعشی، آقای گلپایگانی، آقای خوانساری و ... حضور داشتند. من از آیات عظام پرسیدم؛ بعضی از مجالس و اعیاد از همه میخواهیم که کف بزنند این چه صورتی دارد؟ آقای نجفی مرعشی و خود امام(ره) خیلی آهسته با چند انگشت روی دست شان زدند و بعد از مراسم امام(ره) من را صدا زد و گفت که پسر ریتم نداشته باشد.
یک سال اربعین با دوستانم به مشهد رفتم. آن زمان ازدواج نکرده بودم. آنها خواهرشان را هم با خود آورده بودند تا ما در بین راه یکدیگر را ببینیم و من خواستگاری کنم. پدرشان هم اجارهدار امامزاده حسن بود و وضع مالی خوبی داشتند؛ اما قسمت نشد. در مدتی که در مشهد بودم صورت او را اصلاً ندیدم.
یک بار به حرم امام رضا(ع) رفتیم و همینطور نشسته بودیم که یکی از دوستان خواست تا روضهای بخوانم. من گفتم که مردم زیارتنامه میخوانند. اصلاً عادت نداشتم در زیارتگاهها حتی کربلا روضه بخوانم. حضرت رقیه(س) هم که میروم، روضه نمیخوانم؛ چون مردم در حال خود هستند. دوستم به من گفت که مغرور هستم؛ به همین دلیل آرامآرام شروع به خواندن کردم. پشت پنجرة سیدی ایستاده بود که پیراهن و شلوار سفید و عبای مشکی و شال سبزی بر گردن داشت. او گفت که بس است دیگر مگر نمیبینید مردم زیارتنامه میخوانند. من به دوستم گفتم؛ دیدید چه شد؟ فردا صبح آقای سبزواری من را احضار کرد. پیرمردی همراه ما بود از او خواستم که نزد ایشان برویم. دست آقا را بوسیدیم؛ ایشان گفت که میخواهید، بگویم که دیگر آن سید را در حرم راه ندهند؟ گفتم؛ کدام سید را؟ گفت؛ همانی که دیروز به شما بیاحترامی کرد. گفتم؛ نه حاج آقا. گفت؛ او مأمور حرم است. از امروز بانی شما من هستم و بعد از نماز اینجا منبر بروید. بلندگو نبود؛ اما مجلس پرباری میشد. آقای سبزواری روز سوم و چهارم من را صدا زد و گفت؛ نامت چیست؟ گفتم؛ علی. گفت؛ بچة کجایی؟ گفتم؛ تهران. گفت؛ من نمیدانم چه شد که به شما اجازه دادم اینجا روضه بخوانید. اینجا غدغن است. ایشان 250 تومان به من پول داد. سهم هزینة من در مدتی که در مشهد بودم 15 تومان میشد. ایشان به من گفتند که قرار است از کاشان پول به دستم برسد هر وقت رسید باز به شما پول خواهم داد. از این پس هرگاه به مشهد آمدی بانی شما من هستم».
انتهای پیام