صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۷۱۰۹۱
تاریخ انتشار : ۰۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۰
گفت‌وگوی ایکنا با مرتضی سرهنگی / ۴

مرتضی سرهنگی، چهره نامی ادبیات مقاومت، به مناسبت هفته دفاع مقدس خاطره‌ای از خلبان اکبر صیادبورانی، افسر نیروی هوایی ارتش که در ابتدای جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای بعث درآمد، روایت می‌کند. خاطره‌ای که جز در ادبیات جنگ از آن صحبت نشده است.

مرتضی سرهنگی،‌ روزنامه‌نگار، پژوهشگر، نویسنده و مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت در گفت‌وگو با ایکنا می‌گوید: اکبر صیاد بورانی (خلبان) وقتی جنگ می‌شود سروان بود، یک افسر بسیار شریف و محترم، او یک دختر چهارساله داشت، هفته اول سر پل ذهاب سانحه می‌بیند و ۱۰ سال ثبت‌نام نشده و گمنام اسیر می‌شود، در کتاب خاطراتش از جنگ با نام «کتیبه‌ای بر آسمان» می‌نویسد: همه 10 سالی که من اسیر بودم، یک طرف، آن شبی که همسرم یک حرفی به من زد آن هم یک طرف دیگر. گفت! می‌د‌انید همسرم چه گفت؟ گفتیم نه! گفت: اکبر وقتی سانحه دیدی و نیامدی، هر شب دخترمان می‌گفت بابا کجاست؟ و من هر شب یک بهانه‌ای می‌آوردم. تا اینکه یک شب گفتم بابا مأموریت رفته و یک سال دیگر می‌آید! و به نوعی این پرسش را جواب دادم که هر شب همان سؤال را تکرار نکند. تا اینکه یک شب که رفتم روی این دختر چهارساله را بپوشانم، یک دسته گیس سفید در سر این دختر دیدم! هیچ وقت تاریخ رسمی جنگ درباره موهای سفید این دختر چهارساله، که پدرش خلبان دوران جنگ بود، صحبت نخواهد کرد! این ادبیات است که درباره آن صحبت می‌کند. او می‌گفت آن ۱۰ سال اسارت و سختی که در سلول انفرادی کشیدم، اینقدر درد نداشت که موهای سفید دختر چهارساله‌ام درد داشت.

 
 
گفت‌وگو از معصومه صبور

تصویر و تدوین از حامد عبدلی

انتهای پیام