صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۹۷۴۰۴
تاریخ انتشار : ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۹:۰۱

شنیدن خاطرات مبارزان انقلابی از دوران پیروزی انقلاب پس از گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب شکوهمند اسلامی خالی از لطف نیست. علی‌اکبر عابدی از مبارزان انقلابی استان همدان است که به بیان خاطراتی از روزهای انقلاب سال 57 می‌پردازد.

روزهای انقلاب اسلامی پر از حرف و خاطره است حرف‌ها و خاطراتی که از شجاعت، صبر و مقاومت ملتی روایت می‌کند که به رهبری پیر خمین در خفقان ظلم و ستم شاهنشانی به پا خاستند و نتیجه این مقاومت و پایداری به ثمر نشست و انقلاب اسلامی ایران به رهبری خمینی کبیر در 22 بهمن‌ماه سال 1357 به پیروزی رسید.

مردم دارالمؤمنین همدان در روزهای پیروزی انقلاب همانند سایر نقاط کشور با افتخار در خط و مسیر امام راحل حرکت کردند و با افتخار و سربلندی ندای پیروزی سر دادند که اینجا همدان سال 57 جشن پیروزی انقلاب است. شنیدن خاطرات مبارزان انقلابی از دوران پیروزی انقلاب پس از گذشت بیش از چهار دهه از انقلاب شکوهمند اسلامی خالی از لطف نیست.

علی‌اکبر عابدی، اهل همدان و بازنشسته سازمان بازرسی کل کشور و از مبارزان انقلابی استان همدان است، وی که 65 سال از بهار زندگی‌اش می‌گذرد در گفت‌وگو با ایکنا از همدان، با اشاره به حضورش در روزهای انقلاب اسلامی اظهار کرد: در سال 56 زمانی که 19 ساله بودم به‌واسطه یکی از اقوام که وی هم اهل همدان بود اما در قم زندگی می‌کرد به قم عزیمت کردم و در منزلش بودیم که در حواشی شهر قم بود. این فامیل ما محبت ویژه‌ای به بنده داشت، در آنجا کارهای حسابداری، نظارتی و... برای وی انجام می‌دادم.

یک روز در همان محله‌ در جمعی بیان شد مردم قم تظاهراتی دارند، من هم خیلی از حال و هوای قم با خبر نبودم که چه‌طور است، کنجکاو شدم چه شده و بعد متوجه شدم برای مقاله‌ای که روزنامه اطلاعات علیه امام خمینی(ره) چاپ کرده بود مردم تظاهرات کرده بودند. فردا به شهر رفتم و دیدم همه جا خلوت است، به سمت حرم رفتم هیچ روحانی ندیدم، مغازه‌ها هم بسته بود و وقتی داشتم در پیاده‌رو حرکت می‌کردم دیدم کسی ضربه‌ای محکم به من زد، یک درجه‌دار بود، گفتم چرا می‌زنی که شروع به فحاشی کرد و ضربه‌ای دیگر می‌خواست بزند که از دستش فرار کردم و به چهارراه مردان (انقلاب) که بعدها مرکز تجمع و تظاهرات شد، گریختم.

از روبروی من چند نیروی گارد شاهنشانی و ضد شورش می‎آمدند، به سمت بازار رفتم، آنجا هم مشاهده کردم بسیاری از مردم در راسته بازارهای مسقف تجمع کرده بودند و شعار می‌دادند. دو سه ساعتی این‌طور بود یک لحظه فکر کردم تمام شده و وقتی می‌خواستم برگردم دو وانت شخصی پلیس آمد که جلوی پای من نگه داشت. چند مأمور پیاده شدند و من دوباره فرار کردم به سمت خیابان چهار مردان. یکی از آنها آمد و مرا گرفت یک ماشین ارتشی بود تعداد دیگر را هم گرفته بودند، ما را می‌زدند و هول می‌دادند که مرا ببرند. فریاد می‌زدم من مسافرم، دیدم بین آنها فردی بود که قبلاً او را در همدان دیده بودم چهره‌اش برایم آشنا بود و من با لهجه همدانی گفتم من مسافرم دارم می‌روم.

کمک سرهنگ همدانی در تظاهرات قم برای رهاندن

به سمت من آمد و گفت از همدان آمدی به شورشیان کمک کنی؟ گفتم اینجا فامیل دارم، کاری داشتم، آمدم مجله بخرم و نان بگیرم و... آن سرهنگ گفت بچه کجا هستی، گفتم بچه باباطاهر، دست مرا گرفت و از آنها جدایم کرد و جلوی دیگر مأموران به من الکی چند فحش داد و گفت زودتر به همدان برو اینجا نمان. مرا نجات داد. به خانه اقوام برگشتم و تعریف نکردم چه اتفاقی افتاده است.

بعد از آن من در تظاهرات‌ها حضور پیدا می‌کردم، نوارها و اعلامیه‌های امام(ره) را پیدا کرده و می‌خواندم، در جمع افرادی که در آن موقع در حاشیه قم زندگی می‌کردند این مباحث و اطلاعیه‌ها را پخش می‌کردیم و پیگیر بودیم. سال 1356 کارم تمام شد و بسیاری از اعلامیه‌های امام و آیت‌الله گلپایگانی را به همدان آوردم، آن موقع نوجوان بودم و با توجه به اینکه ورزشکار بودم و افرادی که هم‌تیمی‌های من بودند، آنها هم در توزیع اعلامیه‌ها کمک می‌کردند و روشنگری می‌کردیم.

پدربزرگم زمانی که کودک بودم هیئتی داشت و مردم می‌آمدند و در کنار این جلسات یک جلسه قرآنی هفتگی داشتیم، آقایی بود نابینا، حتی غلط همه افراد را می‌گرفت، برایم تعجب‌برانگیز بود که چطور آنقدر روی قرآن تسلط دارد؛ خودش مکتبی بود و ما مستمر در این جلسات شرکت داشتیم. گاهی اوقات توفیق حضور در جلسات قرآنی با حضور معلمان مذهبی را داشتیم و همچنین در برخی جلسات نهج‌البلاغه و عقیدتی هم شرکت می‌کردیم.

روحیه ظلم‌ستیزی داشتم، حتی در سال 1354 که حرکات انقلابی به‌صورت پنهانی برگزار می‌شد، یک بار دور میدان امام(ره) خانمی حدود 60 ساله دست‌فروشی می‌کرد که مأموری زیر وسایلش زد و گفت برو، من هم با پلیس دست به یقه شده بودم که به دست‌فروش چه کار داری. یک بار دیگر هم در سال 55 دور میدان باباطاهر با یکی از بچه‌های هم‌تیمی که از من چند سال کوچکتر بود پلیس به کسی فحاشی کرد، من هم دوباره با مأموران درگیر شدم که چرا فحاشی کردند، مرا با باتوم زدند بیهوش شدم و بعد از آن که به هوش آمدم به منزل رفتم.

تشییع پیکر آیت‌الله آخوند و آغاز تظاهرات جدی در همدان

سال ۵۷ تظاهرات جدی همدان در تشییع پیکر آیت‌الله آخوند همدان شروع شد، اوایل مرداد 1357 جمعیت بسیار زیادی برای تشییع از شهرها و روستاهای مختلف آمده بودند، از میدان امامزاده عبدالله(ع) شیشه‌های اولین بانک را شکستند، شعارها ادامه داشت و از طرف میدان باباطاهر به سمت میدان امامزاده عبدالله(ع) ادامه داشت، بعد از آن هر هفته تظاهرات‌ها در مناسبت‌های مختلف برگزار می‌شد. به همراه 20 نفر از دوستانم که با هم، تیم فوتبال داشتیم کنار هم بودیم و نقش روشنگری داشتیم.

واقعه 30 مهر در همدان که چند نفر هم در آن روز شهید شدند آغاز فصل جدیدی در انقلاب همدان شد، از آن به بعد جرقه 30 مهر همدان و همچنین پنجم آبان در کبودرآهنگ که در پس اعتراض مردم به حرکت ژاندارمی که مردم را به گلوله بسته بود و پنج نفر شهید شدند زمینه‌ساز بیشتری برای تظاهرات شد.

این تظاهرات‌ در همه شهرها دنبال می‌شد، در حادثه 13 آبان، اولین بار خبرنگار تلویزیون یک گزارش از آن کشتار پخش کرد و کم کم صدا و سیما به سمت انقلابیون آمد. در همدان روزنامه‌های دستی فقط کار می‌کردند و روزنامه‌های اصلی اعتصاب کرده بودند، در میدان امام به سمت آرامگاه قسمتی بود که این روزنامه‌های دستی را آویزان می‌کردند و مردمی که سواد داشتند مطالعه می‌کردند و برای بقیه سینه به سینه نشر می‌دادند.

نیمه دوم سال 57؛ کمک و تعاون مردم به یکدیگر در اوج بود

نیمه دوم سال ۵۷ همه چیز جدی شده بود و مردم با مشکلات بیشتری مواجه شده بودند، مردم نفت نداشتند و آنهایی که نفت داشتند به بقیه کمک می‌کردند، کمک و تعاون در اوج بود و مردم به همدیگر واقعاً یاری می‌رساندند. دی‌ماه بود که سخنرانی‌ها، اعلامیه‌ها بیشتر و بیشتر می‌شد، این قضایا ادامه داشت تا به بهمن‌ماه رسید، پنجم یا ششم بهمن‌ماه بود که قرار بود امام(ره) بیاید، بختیار نخست‌وزیر آن موقع دستور داده بود فرودگاه را بستند که با این حرکت بختیار مردم به خیابان‌ها ریخته بودند و شعار می‌دادند «وای به حالت بختیار اگر امام فردا نیاد»؛ در واقع مردم خواستار آمدن امام(ره) بودند. دیگر هر روز تظاهرات بود و این فشارها باعث شد که بختیار تغییر موضع دهد مردم همه نگران بودند که خدایی نکرده هواپیمای امام(ره) را بزنند؛ همه مردم دست به دعا بودند که امام بیاید.

روز دوازدهم بهمن بود، ماهواره اسدآباد دریافت مستقیم داشت، ما هم در منزل دو ماهی بود که تلویزیون سیاه و سفید خریده بودیم و لحظه ورود امام(ره) را از تلویزیون می‌دیدیم، اما یک دفعه تصویر قطع شد و چند دقیقه بعد دوباره پخش شد. در آن روز تاریخی تلویزیون و مردم همدان هم ورود حضرت امام خمینی(ره) را مستقیم می‌دیدند. ایام دهه فجر ایام بی‌نظیر و تکرارنشدنی بود که آن موقع پخش مستقیم ما را از بقیه نقاط کشور جلو انداخته بود و ما ورود امام را مستقیم می‌دیدیم. همدان از همان لحظه ورود تاریخی امام(ره) تظاهرات و شعارها را داشت و مردم خواستار حکومت قرآن و اسلامی و سقوط رژیم شاهنشاهی بودند، در مجموع مردم حکومت قرآن را می‌خواستند یعنی اینکه می‌خواهند زندگی و جامعه براساس حکومت قرآن و احکام الهی باشد.

20 یا 21 بهمن بود که ما از مسجد جامع شروع به راهپیمایی کردیم، بعد به خیابان اکباتان آمدیم و به سمت امامزاده عبدالله(ع) که دیدیم بعضی جوانان با سرعت می‌دویدند و می‌گفتند آیت‌الله مدنی فرموده به سمت چهارراه میدان بار بروید و آنجا ما هم به جمع آنها پیوستیم، با بقیه جمعیت به سمت چهارراه میدان بار رفتیم. با توجه به اینکه من ورزشکار بودم جز اولین افرادی بودم که به چهار راه میدان بار رسیدم.

ایستادگی مردم همدان در مقابل تانک‌های رژیم شاهنشاهی

دیدیم که یک عده ارتشی تانک و وسایل تجهیزات با خود داشتند و چهارراه میدان بار را بسته بودند. تریلی‌های بزرگ آورده بودند، تانک‌ها روی آنها بودند و افرادی هم که آنجا بودند مسلح بودند. هنوز هیچ خبری از آیت‌الله مدنی نبود، من و یک نفر دیگر زیر تریلی‌ها رفتیم و آنجا پناه گرفتیم زیر چرخ‌های تریلی هراسان بودیم، در فاصله کوتاه 10 دقیقه دیدیم که چهار راه پر از ماشین‌های کامیون شد که سنگ و شن و ماسه می‌ریختند تا چهارراه را بند بیاورند. چند دقیقه بعد آیت‌الله مدنی هم با یک وسیله نقلیه آمد که ایشان برای جلوگیری از ایجاد درگیری و خونریزی به مردم می‌گفتند مردم اینها(ارتشی‌ها) هم برادران ما هستند.

یک باره تیراندازی شد آیت‌الله مدنی مردم را به خونسردی فرا خواند و گفت با ارتش درگیر نشوید، فرمانده آن یگان زرهی که مأموریت داشت به تهران برود و به کودتایی که شروع شده بود ملحق شود در مقابل آیت‌الله تسلیم شد و به آقای مدنی ادای احترام کرد و اسلحه‌ها را تحویل داد. در 22 بهمن هم مردم برای خلع سلاح به سمت مقر ساواک، پادگان و شهربانی رفتند، مردم همدان به موقع جلوی تانک‌ها را گرفتند بعد از آن هم فرمانده پلیس خودش را تسلیم آقای مدنی کرد به او ادای احترام کرد و آنها هم با مردم همراه شدند.

روز 22 بهمن بود در باباطاهر بودم، جایی نشسته بودم که رادیوی مغازه‌ای موسیقی پخش می‌‎کرد یک دفعه صدا قطع شد و صدایی با این مضمون شنیدم «این صدای انقلاب ایران است، که بعد گفتند صدای آیت‌الله محلاتی بوده که پخش شده است، از همان جا تا میدان امام دویدم و هر که سر راهم می‌رسید می‌گفتم انقلاب پیروز شده، به میدان رسیدم چند نفر دور میدان امام می‌چرخیدند و سرود «خمینی ای امام را می‌خواندند» ما هم به این گروه سرود پیوستیم خیلی‌ها آمده بودند و همین سرود را می‌خواندند و طعم پیروزی انقلاب را آن روز با اطمینان قلبی می‌چشیدیم.

فاطمه رحمتی

انتهای پیام