صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۹۹۷۴۸
تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۹

طبق روال همه ساله در آستانه تولد حضرت ابوالفضل عباس(ع) و روز جانباز سری به آسایشگاه جانبازان زدم؛ محمد را دیدم همان که فقط یک طرف را می‌توانست نگاه کند، نه دست داشت که به من اشاره کند و نه پا که بلند شود و به استقبالم بیاید.

به گزارش ایکنا از خوزستان، فریدون حسینی‌زاده، جانباز دوران دفاع مقدس در دلنوشته‌ای به‌مناسبت روز جانباز آورده است:

طبق روال همه ساله در آستانه تولد حضرت ابوالفضل عباس(ع) و روز جانباز سری به آسایشگاه جانبازان زدم. در حال دیدار با جانبازان بودم که ذهنم مرا به سمت محمد برد؛ محمد این دفعه شاد و شنگول بود. وقتی فهمید من آمدم آسایشگاه، فریاد می‌زد محسن بیا اینجا محسن بیا اینجا؛ با خودم گفتم تا آسایشگاه را روی سرم خراب نکرده بروم پیش محمد. مرا که دید در حالی که از خوشحالی اشک در چشمانش جمع شده بود.

محمد فقط یک طرف را می‌توانست نگاه کند، نه دست داشت که به من اشاره کند و نه پا که بلند شود و به استقبالم بیاید.

محمد به من گفت: ما علمداران دفاع مقدس بودیم و الان اینجاییم، ما فدائیان ایران بودیم و از شهادت جا ماندیم، ما رفیقان حاج قاسم بودیم و او رفت و ما ماندیم.

یادت هست روزهایی که به قلب دشمن می‌زدیم، یادت هست روزهایی که در دل اروند با گردان غواص‌ها به آب می‌زدیم، یادت هست چگونه از موانع دشمن گذشتیم و گفت و گفت تا رسید به اینجا که... محسن‌جان یادت هست چندی پیش به دیدار رهبرمان رفتیم؟ دیدی که در عین اقتدار بغض در گلویش بود؟ تنها بودنش را احساس کردی؟ از شرکت در انتخابات می‌گفت و از درست انتخاب کردن، از شرکت در انتخابات می‌گفت و از بصیرت داشتن.

آری یاریگری ولایت به حرف نیست، عماران باید به صحنه بیایند تا دشمن بداند که ما مطیع امر رهبریم.

انتهای پیام