صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۵۵۵۰۹
تاریخ انتشار : ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۳:۴۵

مادر نخستین و بزرگ‌ترین عشق زندگی است؛ آن که در هر لحظه از وجودش برای ما فداکاری کرد. امروز در خانه سالمندان، مادرانی زندگی می‌کنند که سال‌هاست در سکوت، در انتظار چیزی بیشتر از هدیه و گل هستند. آنها به حضور فرزندانشان نیاز دارند، به یک نگاه، یک تماس، به یادآوری اینکه سال‌ها عشق و فداکاری‌شان بی‌پاسخ نمانده است.

به گزارش ایکنا از البرز، مادر اولین عشق زندگی است؛ همان که در هر قدم، در هر نفس، در هر نگاه، آرامش و امید به ما بخشیده است. مادران، با دستانی خسته از فداکاری، با قلب‌هایی پر از محبت، سال‌ها به ما زندگی آموختند و خانه‌مان را با مهر خود پر کردند. اما روزی می‌رسد که آن دست‌های مهربان دیگر قدرت نگه‌داشتن ما را ندارند و آن قلب‌ها که همیشه برای ما می‌تپیدند، در سکوت، انتظار را می‌کشند. در خانه سالمندان خردمند، مادرانی زندگی می‌کنند که در تنهایی، خاطرات زندگی‌شان را مرور می‌کنند؛ آن‌ها که روزگاری با لبخندهایشان دنیا را روشن می‌کردند، حالا به پنجره‌ها نگاه می‌کنند و در انتظار لحظه‌ای هستند که فرزندانی که به آن‌ها قول داده بودند، دوباره سراغشان بیایند. اینجا، در سکوت این مادران، چیزی عمیق‌تر از بی‌کسی و دوری وجود دارد؛ چیزی به اندازه همه عشق‌های مادرانه، به اندازه سال‌ها فداکاری و اشک‌هایی که در دل شب‌ها برای آرامش فرزندان ریخته شده است...

خانه سالمندان خرمند کرج، جایی است که در آن، خاطرات و احساسات در لایه‌های سکوت پنهان شده‌اند. در اینجا، پنجره‌ها تنها به بیرون از خانه نگاه نمی‌کنند؛ آن‌ها به دل‌هایی خیره شده‌اند که در انتظار هستند، منتظر یک بازگشت، یک دیدار، یا حتی یک تماس. این خانه، نه فقط پناهگاهی برای کسانی است که از سال‌ها زندگی و تجربه عبور کرده‌اند، بلکه جایی است که مادرانی با سال‌ها فداکاری و عشق، امروز در سکوتی پر از خاطرات به سر می‌برند.

روزها در این خانه با یادآوری داستان‌هایی پر از صبر و فداکاری سپری می‌شود. در این خانه هر دیوار، هر گلدانی که روی میز قرار دارد و هر عکس قدیمی که در گوشه‌ای نصب شده، گویی داستانی از گذشته را روایت می‌کند.

هر یک از این مادران در طول عمر خود، با عشقی بی‌پایان در کنار فرزندانشان بوده‌اند. زندگی این مادران، پر از روزهایی است که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود، روزهایی که شاید تنها در خاطرات و نگاه‌های عمیق‌شان زنده باشد.

روز مادر، یادآوری لحظاتی گم‌شده

با نزدیک شدن به روز مادر، این خانه تبدیل به جایی می‌شود که نه تنها گل‌ها و هدایا، بلکه عشق و احساسات واقعی در آن جریان دارند. در این روز خاص، وقتی وارد خانه سالمندان خردمند می‌شوم، می‌توانم برق نگاه‌های مادران را ببینم. وقتی گلی به دستشان می‌دهم، لبخندی کمرنگ و غمگین بر چهره‌شان نقش می‌بندد، اما آن‌ها چیزی بیشتر از این‌ها می‌خواهند. این مادران تنها به یک هدیه مادی نیاز ندارند؛ آن‌ها به حضور فرزندان‌شان و یادآوری محبت‌های سال‌ها پیش نیاز دارند. 

یکی از مادران به آرامی گفت: این هدیه برای من ارزشمند است، اما بزرگ‌ترین هدیه‌ای که می‌توانم دریافت کنم، دیدن فرزندانم است. من همیشه به یاد دارم که روزهای پر از شلوغی و دردسر را با بچه‌هایم گذراندم. اما حالا اینجا نشسته‌ام، کنار پنجره، به جاده نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که چرا هیچ‌کدام از بچه‌هایم نمی‌آیند. آن‌ها همیشه به من قول می‌دادند که یک روز می‌آیند. 

در ادامه مهین یکی دیگر از مادران این خانه می‌گوید: یادش بخیر وقتی بچه‌ها کوچک بودند، هر روز صبح با صدای خنده‌هایشان از خواب بیدار می‌شدم. امروز، بعد از سال‌ها، نمی‌دانم چرا این خانه این‌قدر ساکت و خالی به نظر می‌آید. برای من، روز مادر همیشه با حضور فرزندانم کامل می‌شود. اما اینجا، به غیر از پرستارانی که مهربان هستند، هیچ‌کس نیست. بعضی وقت‌ها احساس می‌کنم که حتی یادم رفته‌ که یک مادر بودم، اما با یادآوری روزهایی که بچه‌هایم را به مدرسه می‌بردم و شب‌ها برایشان قصه می‌گفتم، دوباره به خودم می‌آیم. هنوز هم امیدوارم روزی بیایند و دستانم را بگیرند.

نارنج، یکی دیگر از مادران خانه سالمندان خردمند هم با چشمانی اشک‌آلود می‌گوید: من خیلی وقت‌ها به بچه‌هایم فکر می‌کنم و دلم برایشان تنگ می‌شود. ولی گاهی هم فکر می‌کنم که آن‌ها هم زندگی خودشان را دارند و شاید به خاطر مشغله‌هایشان نمی‌توانند سراغ من بیایند. به هر حال، اینجا جای خوبی است. پرستاران با ما مهربانند و سعی می‌کنند شاد باشیم. ولی چیزی که واقعاً می‌خواهم، تنها یک لحظه است که بچه‌هایم کنارم بنشینند. دلم برای صدای خنده‌هایشان، برای آن روزهایی که کنار هم بودیم، تنگ شده است. هر بار که به پنجره نگاه می‌کنم، منتظر صدای آشنای قدم‌هایشان هستم. البته می‌دانم که این تنها یک آرزوست، ولی هنوز هم امیدوارم.

در ادامه گلتمام هم می‌گوید: گاهی که شب‌ها به سقف نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم که چطور توانستم بچه‌هایم را بزرگ کنم. وقتی اینجا نشسته‌ام و به خانه‌هایشان فکر می‌کنم، احساس می‌کنم که به من خیلی نزدیک‌تر از آن چیزی که فکر می‌کنم هستند. البته، من دیگر آنقدرها منتظر نمی‌نشینم که برایم بیایند. بچه‌ها دارند زندگی خودشان را می‌کنند و من هم باید قبول کنم که این بخشی از زندگی است. با این حال، وقتی روز مادر می‌شود، دلم تنگ می‌شود. خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم که بچه‌هایم اینجا بودند، به چه شکلی می‌توانستیم با هم جشن بگیریم. اما الآن تنها می‌توانم به خاطرات خوب گذشته فکر کنم.

مادران همیشه در قلب ما هستند

مادر، نخستین و بزرگ‌ترین عشق زندگی است؛ آنکه در هر لحظه از وجودش برای ما فداکاری کرد. امروز در خانه سالمندان، مادرانی زندگی می‌کنند که سال‌هاست در سکوت، در انتظار چیزی بیشتر از هدیه و گل هستند. آنها به حضور فرزندانشان نیاز دارند، به یک نگاه، یک تماس، به یادآوری اینکه سال‌ها عشق و فداکاری‌شان بی‌پاسخ نمانده است. در روز مادر، بیایید در کنار این مادران باشیم، به آنها نشان دهیم که هنوز در قلب‌های ما زنده‌اند، که عشق بی‌پایانشان در روح ما جاری است و هیچ‌چیز نمی‌تواند آن را فراموش کند. یک لحظه حضور ما، می‌تواند برای آنها تمام دنیای گمشده باشد.

انتهای پیام