امام حسن مجتبی(ع)، دومین پیشوای شیعیان، شخصیتی است که تاریخ او را با شکوه، صبر و مهربانی بیپایان به یاد میآورد. حضورش در عالم همچون باران رحمت بود؛ آرام و بیهیاهو. او نخستین ثمره عشق علی(ع) و زهرا(س) بود؛ روزی که به دنیا آمد، مدینه چهرهای دیگر به خود گرفت. روایت است که جبرئیل به پیامبر خبر داد: خداوند خود نام «حسن» را برای این کودک انتخاب کرده است. همین نام، نشانهای بود از جایگاهی که بعدها تاریخ برایش رقم زد.
کافی است چشمهایمان را ببندیم و مدینه سالهای اول اسلام را به تصویر بکشیم؛ کوچههایی پر از گرد و غبار صحرا، مسلمانانی که تازه از دل جاهلیت بیرون آمدهاند و کودکی که در میانشان میدود. زندگی امام حسن(ع) آسان نبود. خیلی زود داغ مادرش، حضرت زهرا(س)، را چشید و سالها بعد با توطئهها و فتنههای سیاسی مواجه شد.
جامعهای که باید زیر پرچم عدالت آرام میگرفت گرفتار جاهطلبی و تفرقه شد. در همان سالها بود که امام حسن(ع) با شکیبایی و کرامت، بار سنگین رهبری را بر دوش کشید. انگشتری در دست داشت که روی آن نوشته بود: «حسبی الله»؛ خدا برایم کافی است. همین جمله خلاصهای از نگاهش به دنیا بود؛ نگاهی که نه بر قدرت و سیاست بلکه بر ایمان و صبر استوار بود.
یکی از نقاط مهم زندگی امام حسن(ع) ماجرای صلحش با معاویه بود. بسیاری او را به خاطر این صلح سرزنش کردند اما تاریخ نشان داد که این تصمیم نه از سر ضعف بلکه برای حفظ جان هزاران مسلمان بود. امام دوم شیعیان میدانست که در جنگی نابرابر، خون بیگناهان ریخته و ارزشهای اسلام زیر پا له میشود به همین دلیل با بزرگواری صلح کرد تا اسلام بماند. همین تصمیم باعث شد که بعدها بسیاری امام حسن را «قهرمان صلح» بدانند؛ شخصیتی که با تدبیر و آیندهنگری، ارزش انسانها را بالاتر از عطش قدرت دید.
روایتهای تاریخی از بخشندگی بیپایانش حکایت دارند. گفتهاند دوبار تمام ثروتش را بخشید و سه بار نیمی از آنچه داشت را میان نیازمندان تقسیم کرد. شاید این جمله روی کاغذ ساده باشد، اما کافی است تصور کنیم امروز کسی تمام داراییاش، خانهاش، حساب بانکیاش و حتی زمینش را ببخشد و از نو شروع کند. این کار فقط از کسی برمیآید که دنیا را کوچکتر از لبخند یک انسان بداند.
در روایت دیگری آمده است روزی مردی نیازمند نزد امام آمد. حضرت بیآنکه حتی به کیسه نگاه کند، آن را پر از دینار کرد و به او داد. وقتی علت را پرسیدند، فرمود: «از خدا شرم دارم دستی به سویم دراز شود و خالی بازگردد». این جمله نشان میدهد که کرامت امام فقط در بخشش مال نبود و همزمان عزت و غرور نیازمندان را هم حفظ میکرد.
در تاریخ آمده است مردی از شام که سالها تحت تبلیغات مسموم دشمنان بود به امام ناسزا گفت. اطرافیان برآشفتند و آماده واکنش شدند اما امام تنها لبخند زد. سپس با آرامشی مثالزدنی گفت: «اگر غریبی تو را پناه میدهیم؛ اگر گرسنهای، سیرت میکنیم؛ اگر نیازمندی، بینیازت میسازیم». همان مردی که برای دشنام آمده بود، ناگهان اشک ریخت و گفت: «پیش از این تو را بدترین انسانها میدانستم اما حالا تو و پدرت را نیکترینها میبینم». شاید همین روایت نشان دهد که چرا او را «کریم» مینامند؛ کریمی که با یک لبخند، بغض دشمنیها را شکست.
مهربانی امام حسن(ع) تنها شامل انسانها نمیشد. نقل است روزی مشغول غذاخوردن بود که سگی روبهرویش نشست. حضرت هر لقمهای که خود برمیداشت، لقمهای هم برای آن حیوان میانداخت. وقتی اطرافیان خواستند سگ را دور کنند، فرمود: «از خدا حیا میکنم که خود بخورم و جانداری مقابلم باشد و چیزی نصیبش نشود». این تصویر نمایی روشن از نگاه انسانی و رحمت بیمرز اوست؛ نگاهی که در روزگار ما بیش از همیشه نیازمند یادآوری است.
امروز در جامعهای زندگی میکنیم که مشغلهها و رقابتها گاهی ما را از همسایه و همکارمان بیخبر میکند. در چنین فضایی، زندگی امام حسن(ع) چراغی است برای بازگشت به مهربانی. این امام بزرگ نشان میدهد بزرگی نه در قدرتطلبی که در گذشت است؛ یاد میدهد که ثروت واقعی نه آن چیزی است که در حساب بانکیمان جمع میکنیم بلکه چیزی است که در دل دیگران میکاریم.
اگر در هیاهوی زندگی مدرن به دنبال آرامش باشیم، کافی است نگاهی دوباره به سیره او بیندازیم. امامی که میتوانست انتقام بگیرد، اما بخشید. میتوانست درها را ببندد اما سفرهاش را گشود. میتوانست بیتفاوت باشد اما دست نیازمندان را گرفت.
امام حسن(ع) مظلوم زندگی کرد و مظلوم به شهادت رسید. اما تاریخ او را تنها با غربت به یاد نمیآورد. او را با کرامت میشناسد؛ با لبخندی که زهر کینهها را شست، با سفرهای که برای همه باز بود و با بارانی که هنوز هم بر دلهای خسته ما میبارد.
شاید راز ماندگاری امام حسن(ع) در همین است: بیش از هر چیز انسانی بود که مهربانی را به اوج رساند و در روزگاری که عطش محبت بیشتر از همیشه حس میشود زندگیش میتواند الهامبخش ما باشد؛ بارانی که قرنها پیش بارید، اما قطرههایش هنوز هم بر دلهای خشک امروز مینشیند...
مریم اصغرپور
انتهای پیام