صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۰۷۸۸۵
تاریخ انتشار : ۰۷ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۳

در روزی از مهرماه که نظرآباد به مناسبت هفته‌ گردشگری و روز فرهنگی خود میزبان جشنواره‌ غذاهای سنتی بود، آش و نان بهانه‌ای شد برای احیای خاطره‌ جمعی یک سرزمین. در محوطه باشگاه فلق، میان بخار دیگ‌های مسی، بوی نان تنوری و صدای دف و نی، شهری با پیشینه‌ای نه‌هزار ساله بار دیگر خود را در آیینه‌ فرهنگ بومی‌اش به تماشا گذاشت؛ تلاشی برای آشتی دادن نسل امروز با ریشه‌هایی که هنوز در خاک زنده‌اند و در دل مردم می‌تپند.

به گزارش ایکنا از البرز؛ باد ملایمی از سمت دشت‌های باز تنکمنان می‌وزد و بوی خاک تازه‌ را با عطر آش‌های محلی درهم می‌آمیزد. آفتاب مهرماه، نرم و کم‌رمق، از میان درختان کهنسال حاشیه‌ جاده فلق می‌تابد و حیاط بزرگ مجموعه ورزشی، با سایه‌ چادرهای رنگارنگ و صدای خنده‌ مردم پر شده است. هنوز ساعت سه نشده، اما صف غرفه‌ها شکل گرفته و زنان با لباس‌های گل‌دار و روسری‌های توری‌شان در رفت‌وآمدند. روی میزهای چوبی، قابلمه‌های مسی می‌درخشند؛ بخار دیزی‌ها بالا می‌رود و در میان جمعیت، کودکان با کنجکاوی به بشقاب‌هایی نگاه می‌کنند که در آن‌ها رنگ زرد زعفران با سبزی محلی و چاشنی ترش انار آمیخته است.

این‌جا، در گوشه‌ای از استان البرز، جشنواره غذاهای سنتی شهرستان نظرآباد برگزار می‌شود؛ جشنی به مناسبت هفته گردشگری و روز فرهنگی شهرستان با حضور صدها نفر از مردم و مسئولان محلی برپا شده است. اما در واقع آنچه در این عصر گرم مهر رخ می‌دهد، فراتر از یک جشن آشپزی است. اینجا، طعم غذاها بهانه‌ای است برای بازخوانی حافظه‌ جمعی، برای بازگشت به ریشه‌هایی که در خاک هزاران ساله‌ نظرآباد نفس می‌کشند.

در ورودی سالن، دختری نوجوان با لباس محلی، نان داغی را می‌آورد و به دست رهگذران می‌دهد. کنار یکی از غرفه‌ها، پیرزنی با دستانی ترک‌خورده مشغول ورز دادن خمیر است؛ می‌گوید این دستور پخت را از مادرش یاد گرفته و مادر از مادرش و همین‌طور تا چند نسل عقب‌تر. در نگاهش آشپزی نوعی نیایش است؛ ادای احترام به خاک، آب و آفتاب.

در سمت دیگر سالن، چند مرد مسن روی نیمکت نشسته‌اند و از گذشته می‌گویند؛ از زمانی که آسیاب مهدی‌آباد هنوز می‌چرخید و مردم برای آرد کردن گندم‌شان روزها در صف می‌ایستادند. هر کدام از این صداها تکه‌ای از تاریخ شفاهی این سرزمین‌اند که حالا، در قالب جشنواره دوباره کنار هم جمع شده‌اند.

روزی برای بازخوانی هویت

در میان این هیاهو، قدرت‌الله شمیرانی، فرماندار نظرآباد با گام‌هایی آرام از کنار غرفه‌ها می‌گذرد. هر چند دقیقه یک‌بار کسی جلویش را می‌گیرد و چیزی می‌پرسد، اما او لبخندش را از چهره پاک نمی‌کند. وقتی از درباره هدف برگزاری چنین برنامه‌ای می‌پرسم، می‌گوید: هشتم مهر را به عنوان روز فرهنگی نظرآباد انتخاب کرده‌ایم تا یادمان نرود که این شهر فقط یک نقطه روی نقشه نیست؛ تاریخ نُه هزار ساله دارد و هر گوشه‌اش بخشی از هویت ماست و اگر این ریشه‌ها را فراموش کنیم، چیزی از ما باقی نمی‌ماند.

او ادامه می‌دهد: ما برای نخستین بار دبیرخانه دائمی ظرفیت‌های فرهنگی شهرستان را راه‌اندازی کرده‌ایم. این دبیرخانه قرار است همه فعالیت‌های فرهنگی، گردشگری و هنری را در طول سال سامان دهد؛ از ثبت تاریخ شفاهی بزرگان تا حمایت از هنرهای بومی و برنامه‌ریزی برای مراسم محلی. فرهنگ، چیزی نیست که بشود در یک هفته یا یک مراسم خلاصه‌اش کرد. باید مداوم و زنده باشد، درست مثل همین نان داغی که تا وقتی در تنور است، بویش خانه را پر می‌کند.

شمیرانی، با نگاهی جدی‌تر، درباره نقش نسل جوان حرف می‌زند: وقتی بچه‌های ما بدانند که در همین خاک چه تمدنی زیسته، دیگر جذب فرهنگ‌های سطحی و وارداتی نمی‌شوند. ما نمی‌خواهیم جوانان را از دنیا جدا کنیم؛ فقط می‌خواهیم ریشه‌شان را بشناسند تا در هر بادی نلغزند. برنامه‌های فرهنگی ما دقیقاً برای همین طراحی شده‌اند برای اینکه تاریخ از کتاب‌ها بیرون بیاید و وارد زندگی شود.

این مسئول ادامه می‌دهد: هدف ما از برگزاری چنین برنامه‌ای فقط سرگرمی نیست؛ ما می‌خواهیم نسل جدید، فرهنگ را تجربه کند، بازی‌های بومی، غذاهای محلی، شعر و موسیقی، این‌ها ابزارهایی هستند برای بازسازی پیوند نسل‌ها.

کمی آن‌سوتر، در گوشه‌ای از سالن که با پارچه‌های سنتی تزیین شده، کارشناس اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی شهرستان نظرآباد، مشغول گفت‌وگو با چند معلم است. وقتی صحبت‌مان شروع می‌شود با لحنی آرام و دقیق می‌گوید: با اجرای این مراسم می‌خواهیم گفت‌وگویی میان گذشته و حال ایجاد کنیم؛ گفت‌وگویی میان میراثی که در خاک و سنگ و خشت مانده و نسلی که قرار است نگهبان این میراث باشد.

او از تجربه‌ بازدید آموزشی صبح روز گذشته یاد می‌کند و ادامه می‌دهد: دیروز سه دستگاه اتوبوس دانش‌آموز را به دیدن آسیاب مهدی‌آباد و چند بنای تاریخی دیگر بردیم. باور کنید چهره‌ بچه‌ها دیدنی بود. آن‌ها وقتی دیوارهای کهن آسیاب را لمس کردند، انگار برای نخستین بار فهمیدند تاریخ یعنی چه. یکی از بچه‌ها گفت «این دیوار نفس می‌کشه». راست هم می‌گفت؛ چون هر خشت از این بناها پر از زندگی است.

این کارشناس تاکید می‌کند: اگر می‌خواهیم میراث‌مان باقی بماند، باید آموزش را از دل تجربه شروع کنیم، نه از روی کتاب. دیدن یک اثر تاریخی، لمس کردنش، شنیدن داستانش از زبان یک پیرمرد محلی، هزار برابر مؤثرتر از خواندن چند صفحه متن درسی است. ما به‌دنبال همین ارتباط زنده‌ایم؛ اینکه دانش‌آموزان، گذشته را لمس کنند، نه فقط بشنوند.

او توضیح می‌دهد: این برنامه‌ها نباید فقط در یک روز فرهنگی خلاصه شوند. ما می‌خواهیم میراث فرهنگی جزئی از آموزش رسمی مدارس شود. فرهنگ و تاریخ، اگر در ذهن و دل نسل جوان نهادینه نشود، دیر یا زود فراموش می‌شود. ما به مداومت نیاز داریم، به جریان‌سازی فرهنگی. روز فرهنگی نظرآباد آغاز یک مسیر است، نه پایان آن.

زنان؛ حافظان خاموش فرهنگ

در میان همه غرفه‌ها، یکی بیشتر از بقیه شلوغ است؛ میز چوبی بزرگی که روی آن دیگ‌های مسی و پارچه‌های رنگی چیده‌اند. پشت میز، زنی حدود 50‌ساله ایستاده، با چهره‌ای آفتاب‌سوخته و دست‌هایی پر از نقش حنا. خودش را «طاهره جوادی» معرفی می‌کند از اهالی قدیمی روستای نجم آباد.غذایش آش است که با سبزی‌های کوهی و دوغ محلی درست می‌شود. می‌گوید این دستور پخت از مادرش مانده و مادرش همیشه می‌گفته آش غذای صبر است؛ چون باید آهسته بپزد، درست مثل زندگی.

از او می‌پرسم چرا در جشنواره شرکت کرده؟ مکثی می‌کند، بعد می‌گوید: برای ما هر کدوم از این غذاها یه خاطره‌ست، من بچه که بودم، هر وقت بوی این آش تو کوچه می‌پیچید، می‌فهمیدم مادر داره مهمون‌داری می‌کنه. حالا دیگه بچه‌هام تو شهرن، شاید حتی اسمش رو هم نشنیده باشن. اومدم اینجا که بدونن هنوز هست، هنوز می‌شه اون مزه‌ها رو زنده کرد.

در نگاهش چیزی از اندوه و افتخار توأمان هست. وقتی از او درباره نسل جدید می‌پرسم، لبخند محوی می‌زند و می‌گوید: بچه‌های امروز همه چیز دارن، جز صبر. آش با صبر درست می‌شه. این جشنواره برای من یه جور درس دادن به نسل جدیده؛ یه یادآوری که زندگی فقط سرعت و گوشی نیست. یه قابلمه مسی و کمی حوصله، می‌تونه یه دنیا معنا بسازه.

میراثی که هنوز می‌تپد

با غروب آفتاب، صدای همهمه آرام‌تر می‌شود. نور نارنجی آسمان بر دیگ‌های مسی می‌افتد و شعله‌ اجاق‌ها را طلایی‌تر می‌کند. بچه‌ها با پرچم‌های کوچک سبز و قرمز در دست، دور صحنه می‌چرخند. پیرمردی با صدایی گرفته، شعری از یک شاعر محلی را می‌خواند:

«زمین من، هنوز بوی گندم می‌دهد،
هنوز از دل خاک، صدای مادرم می‌آید»...

حاضران ساکت‌اند و در لحظه‌ای کوتاه، همه چیز رنگ دیگری می‌گیرد؛ گویی تمام این صحنه از دیگ‌های بخار‌کرده تا چهره‌های غبارآلود و خسته تبدیل شده به تصویری از مقاومت آرام مردمی که نمی‌خواهند گذشته‌شان در سکوت فراموش شود.

در گوشه‌ای از محوطه، کارشناس میراث فرهنگی شهرستان نظرآباد و فرماندار نظرآباد ایستاده‌اند و باهم حرف می‌زنند. از دور فقط کلمات بریده‌ای شنیده می‌شود: «ادامه‌دار باشد... آموزش... دبیرخانه»...

اما در چهره‌هایشان چیزی از خستگی و امید توأمان است. شاید می‌دانند که حفظ فرهنگ کار ساده‌ای نیست؛ نه با یک جشن، نه با یک سخنرانی. فرهنگ چیزی است که باید در دل مردم زنده بماند، در رفتار روزمره، در بازی کودکان، در بوی نانی که از تنور بیرون می‌آید.

چند زن محلی آخرین ظرف‌ها را جمع می‌کنند. طاهره جوادی، همان زنی که آشش محبوب جشنواره شده بود، دیگ مسی‌اش را می‌شوید و زیر لب می‌گوید: «همین که بچه‌ها امروز دور این دیگ جمع شدن، یعنی هنوز امید هست».

کمی آن‌سوتر، چند دانش‌آموز با گوشی‌هایشان از غرفه‌ها عکس می‌گیرند. شاید همین عکس‌ها، روزی در صفحه‌ای مجازی منتشر شود و جوان دیگری را به فکر فرو ببرد که این سرزمین، فقط کوچه و خیابان و ساختمان نیست، تاریخی زنده است که در قاب‌های ساده‌ی زندگی جریان دارد.

باد عصرگاهی آخرین پرده‌های جشن را آرام می‌جنباند. صدای دف، که از دور به گوش می‌رسد، حالا شبیه ضربان قلبی است که آرام‌تر اما پیوسته می‌تپد. نظرآباد، پس از ساعاتی پرهیاهو، دوباره در سکوت خود فرو می‌رود اما در گوشه‌ای از ذهن مردم، بوی آش، صدای نی و شعر آن پیرمرد هنوز باقی است.

روز فرهنگی نظرآباد و جشنواره‌ غذاهای سنتی، فراتر از یک گردهمایی ساده، تلاشی بود برای آشتی دادن نسل‌ها؛ پلی میان گذشته‌ای که در خاک و حافظه پنهان شده و نسلی که هر روز بیشتر در جهان دیجیتال غرق می‌شود. این جشن نشان داد که میراث فرهنگی نه در موزه‌ها که در رفتار و دست‌های مردمی جریان دارد که هنوز بلدند خمیر را ورز دهند و با نغمه‌های محلی بخندند.

آن‌چه امروز در نظرآباد رخ داد، بیش از هر چیز یادآور این حقیقت بود که فرهنگ اگر در زندگی جاری بماند، از میان نمی‌رود. راز ماندگاری این حرکت در همان «حال» ساده‌ مردم است؛ در خنده‌ کودکی که بوی نان تازه را برای نخستین بار حس می‌کند، در نگاه پیرزنی که می‌داند این طعم‌ها ریشه‌های یک ملت‌اند...

انتهای پیام