صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۶۱۵۲۷۰
تاریخ انتشار : ۱۴ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۷
گفت‌وگوی ایکنا با مادر شهید تقوی؛

گروه جهاد و حماسه: مادر شهید حجت‌الاسلام سیدمهدی تقوی با اشاره به دلسوزی،‌ محبت و مشکل‌گشا بودن فرزندش در قبال دوستان، اقوام و اطرافیان، لقمه حلال را در رسیدن این شهید به فیض شهادت موثر دانست.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سید مهدی تقوی، رئیس سابق سازمان فعالیت‌های قرآنی دانشگاهیان کشور در جریان حمله تروریستی داعش به مجلس شورای اسلامی در روز 17 خرداد به شهادت رسید. به منظور شناخت بیشتر ویژگی‌های تربیتی و شخصیتی این شهید قرآنی با مادر ایشان به گفت‌وگو نشسته‌ایم که متن آن را در زیر می‌خوانید؛

ـ لطفاً درباره دوران کودکی شهید تقوی و اینکه ایشان چه خصوصیات داشت برای ما بگویید.

سیدمهدی فرزند اولم بود. من سه پسر و دو دختر داشتم. سیدمهدی در مزرعه به دنیا آمد. کسانی که در هنگام تولد اطراف من بودند، گفتند این چه فرزندی است که در مزرعه به دنیا آمده است. با آن که در آن زمان شرم و حیا جایگاه خاصی داشت و من نیز از این موضوع مبرا نبودم،‌ رو به اطرافیان گفتم، این فرزند از همه بهتر می‌شود و والاتر خواهد بود. آن زمان مانند حال نبود که فرزندان را به اصطلاح لوس بار آوریم و خیلی به آنها توجه کنیم.

سیدمهدی خصوصیات خاصی داشت. خیلی مهربان بود. همیشه به آرامی صحبت می‌کرد. محال بود که کسی مشکلی داشته باشد و به او رو بیندازد،‌ و سیدمهدی برایش کاری انجام ندهد. تا زمانی که کار او را به سرانجام نمی‌رساند،‌ موضوع را رها نمی‌کرد.

این فرزند با دیگر فرزندانم تفاوت داشت. اخلاق بسیار خوبی داشت و آرام بود. هیچ‌گاه ندیدم عصبانی بشود و تند برخورد کند. وقتی اعضای خانواده با هم صحبت می‌کردند،‌ پیوسته سفارش می‌کرد که مراقب باشیم غیبت نکنیم.

ـ درباره دورانی که شهید به جبهه رفتند و هنگامی که به لباس روحانیت درآمدند توضیح دهید.

هنگامی که خواست وارد حوزه علمیه شود، به من گفت که می‌خواهد طلبه شود. به او گفتم که اگر می‌خواهی طلبه بشوی،‌ باید آن قدر ادامه دهی تا به جایی در این عرصه برسی که برای خودت کسی شوی. نه از این نظر که به جایگاه و پست و مقام والا برسد، بلکه منظورم از نظر معنوی بود. به او گفتم دوست دارم کارهای بزرگ انجام دهی. ایشان هم به من گفت که همان کاری را که شما می‌گویید انجام می‌دهم.

زمانی که سیدمهدی عزم خود را جزم کرد تا به جبهه برود،‌ به او گفتم دوست ندارم زود به شهادت برسی. اگر چه شهادت را دوست دارم،‌ ولی می‌خواهم کارهای زیادی انجام دهی و بعد شهید شوی. همین هم شد. خوشحال هستم از اینکه توانست کارهای بسیاری را انجام دهد و از نظر معنوی هم جایگاه والایی را کسب کند. عمرش را با برکت گذراند و به شهادت رسید.

ـ آیا طی دوران بارداری و بعد از آن ملزم به انجام فعالیت‌های معنوی خاصی بودید؟ به نظر شما چه موضوعی سبب شد که فرزند شما به این جایگاه دست پیدا کند؟

از حرام‌خواری پرهیز می‌کردم. البته این کار را درباره همه فرزندانم انجام می‌دادم. به این موضوع خیلی حساس بودم و حتی اگر می‌خواستم وارد زمین پدرم شوم،‌ اجازه می‌گرفتم. گاهی اوقات که از مطب دکتر در دوران بارداری بر می‌گشتیم،‌ کسانی که با من سوار بر وانت بودند،‌ وقتی میوه‌هایی را که بر زمین ریخته است می‌دیدند،‌ ماشین را نگه می‌داشتند و به جمع‌آوری میوه‌ها می‌پرداختند تا آنها را بخورند. ولی من ذره‌ای از آنها بر نمی‌داشتم. دیگران به من اعتراض می‌کردند که میوه‌هایی که بیرون باغ ریخته است حلال است، ولی من نمی‌دانستم که صاحب باغ واقعا راضی است یا خیر. برای همین هم از آنها استفاده نمی‌کردم.

رفتار من در این باره باعث تعجب دیگران بود. این در حالی بود که سن و سالی هم نداشتم. در آن زمان ذکری را نمی‌دانستم که بخوانم، تنها به خواندن قرآن و نماز اول وقت می‌پرداختم. با این همه بر روی حرام بودن و حلال بودن لقمه‌ای که می‌خوردم حساس بودم.

یک بار به منزل مادرم رفته بودم. یک هلو جلوی من گذاشت که بخورم. گفتم این از کجا آمده است؟ گفت ما این همه زمین داریم،‌ چه سؤالی است که می‌پرسی؟ و بعد گفت که از زمین خودمان است. حساسیت به حلال بودن لقمه همیشه در وجودم بود.

یک‌بار نیز چنین اتفاقی درباره میوه‌هایی که خواهرم به من داد پیش آمد. خواهرم و برادر همسرش همسایه بودند و با هم قرار گذاشته بودند که اگر میوه باغ یکی،‌ در زمین دیگری ریخت، حلال و برای طرف مقابل قابل استفاده باشد. با این حال آنقدر اصرار کردم تا برادر همسرش اعلام رضایت کرد. آن گاه خیالم آسوده شد.

نکته دیگر اینکه از قدیم‌الایام در مجالس عروسی شرکت نمی‌کردم. تنها مراسمی که در آنجا حضور داشتم،‌ مراسم خانواده شهیدان سجادیان بود که 5 شهید تقدیم انقلاب کردند. در باقی مراسم به دلیل استفاده از موسیقی حضور نمی‌یافتم. یک بار که در چنین مراسمی شرکت کردم،‌ وقتی اوضاع را دیدم ناخودآگاه حالم نامساعد شد. این بود که توبه کردم و دیگر در چنین شرایطی شرکت نکردم. بر سر این موضوع بسیاری از اطرافیان با من بدرفتاری کردند.

درباره کلماتی که دو معنی از آنها قابل بهره‌برداری بود نیز حساسیت داشتم و آنها را به کار نمی‌بردم. پرهیز از دروغ‌گویی و غیبت از دیگر موضوعاتی بود که سعی بر رعایت آن داشتم.

دامادم نیز طلبه است. یک روز که حال من نامساعد بود با هم به خارج از منزل رفتیم. در راه در این باره که در منبر فردا چه مبحثی را مطرح کند با من صحبت می‌کرد. من هم به او می‌گفتم که خدا کمک می‌کند. در همین اثنی درختی که شاخه‌هایش از باغ بیرون زده بود را دیدیم. دامادم به من گفت که از میوه‌های این باغ بخوریم. گفتم نه. ایشان گفت که می‌گویند از نظر شرعی اشکالی ندارد. ولی باز هم من نپذیرفتم. گفتم شاید صاحب باغ راضی نباشد. نمی‌گذاشتم ذره‌ای لقمه شبهه‌ناک وارد زندگی ما شود.

ـ آیا این خصائص در فرزندان نیز بروز و ظهور پیدا کرده بود؟

بله. سیدمهدی تقوی نیز همین روحیه را داشت. درباره موضوعاتی که پیرامون آنها صحبت می‌شد خیلی مراقبت می‌کرد و همیشه می‌گفتم مبادا گناه کنیم. گاهی که اشتباهی از او سر می‌زد، ساعت‌ها رو به قبله می‌ایستاد و خدا را صدا می‌زد. در پایان هم از من می‌پرسید که خدا او را می‌بخشد؟ باز هم ناراحت بود و پیوسته می‌گفت خدایا من را ببخش.

یک روز که سیدمهدی کودک بود،‌ همه اعضای خانواده ما به خانه مادربزرگ او رفتند. من بیمار بودم و نرفتم. وقتی دیگران به او اصرار کردند که با آنها برود. می‌گفت مادر من بیمار است، او را رها نمی‌کنم. از ابتدا به من رسیدگی می‌کرد و تا به پایان نیز همین طور بود. اکنون تعجب می‌کنم که چطور بدون او زنده هستم. تصور می‌کنم به خاطر حفاظت از فرزندان کوچک او زنده مانده‌ام. سیدمهدی احترام بسیاری به من می‌گذاشت. در قبال پدرش، پدربزرگ و مادربزرگش نیز این گونه بود.

هنگامی که یکی از اقوام ما بیمار بود، سیدمهدی یک روز به قم آمد و گفت که «مامان نظر شما چیست که ایشان را به منزلم ببرم؟» تشویقش کردم. پسرم به من گفت که «ایشان خیلی دلش شکسته است. فرزندانش او را اذیت کرده‌اند.» او را به نزد خودش برد و به محض اینکه به منزل پسرم رسیدند،‌ شخصی از راه رسید و 10 هزار تومان که آن زمان پول زیادی بود به او داد. پسرم رو به خویشاوندمان کرد و گفت «دیدید ناراحت بودید و نمی‌خواستید بیایید. روزی شما جلوتر آمد».

ـ از دیگر ویژگی‌های اخلاقی شهید تقوی برای ما بگویید.

سیدمهدی خیلی بامحبت بود. در دورانی که در جهاد دانشگاهی کار می‌کرد از همکارانش درباره پسرم سوال کردم که آنها نیز تأیید می‌کردند. پسرم در دوران کودکی، خواهر و برادرهایش را نیز مدیریت می‌کرد. به آنها می‌گفت که مادر زحمت کشیده و غذا درست کرده است، ما هم باید کمک کنیم؛ یک نفر سفره را جمع کند و یک نفر هم ظرف‌ها را بشوید. این وظایف را نیز بین همه فرزندانم تقسیم می‌کرد.

بعدها همین رفتار را در قبال همسر و فرزندانش داشت و از کودکانش می‌خواست تا به مادرشان کمک کنند. خیلی محبت می‌کرد. نمی‌گذاشت که بارها همگی برعهده یک نفر باشد و سنگینی کند. خودش هم کمک می‌کرد. وقتی دیر به منزل می‌آمد و می‌خواستم برایش غذا را گرم کنم،‌ اجازه نمی‌داد. می‌گفت بگویید غذا کجاست، من خودم گرم می‌کنم.

نکته مهمی که در رفتارهای سیدمهدی برایم جذاب بود،‌ آن بود که هر گاه از قم نزد ما می‌آمد،‌ سعی می‌کردم یک غذای لذیذ برایش درست کنم. او اعتراض می‌کرد و می‌گفت که مادر تا این حد به فکر غذای ما نباش، به فکر ایمان ما باشد. در میان اقوام و خویشاوندان حتی یک نفر وجود ندارد که از ایشان بدی دیده باشد. وقتی سیدمهدی شهید شد، همه اطرافیان و اقوام خیلی متأثر شدند.

ـ رفتار شهید در قبال اقوام و کسانی که رفتار مناسبی نداشتند چطور بود؟

پسرم با برخی از اقوام که ظاهر مناسبی نداشتند و یا بدرفتاری‌هایی داشتند،‌ با روی خوش برخورد می‌کرد و با همین روند سعی می‌کرد آنها را به راه بیاورد.

سیدمهدی سعی داشت برای هر کدام از اقوام که مشکلی داشتند کاری انجام دهد. نمی‌گذاشت ناراحتی بکشند و غصه بخورند. می‌گفت ناراحت نباشید. به من هم همیشه می‌گفت که مادر غصه نخور، درست می‌شود. هیچ موضوعی را سخت نمی‌گرفت. شهادت حق او بود. من هم راضی به رضای خدا هستم. ان‌شاءالله خداوند توفیق دهد که راه او را ادامه دهیم.