وی بیان کرد: رجال نجاشی از کتب مهم کتابشناسی شیعه است که در آن کتب شیعیان را گزارش کرده است. در این کتاب، آثار زیادی با موضوع مقتل امام حسین(ع) گزارش شده است، اما آثار برای امام حسن(ع) خیلی کمتر است و همین مقدار کم هم به دست ما نرسیده است. از این رو وقتی میخواهیم تاریخ امام حسن(ع) را بررسی کنیم، قدم به قدم آن مخدوش است.
نویسنده کتاب «بازتاب تفکر عثمانی در واقعه عاشورا» با بیان اینکه پنج سال است که روی این قضیه تمرکز کرده و گزارشی پیدا نکرده است که مخدوش نباشد، گفت: برخی مشهورات هم در این زمینه جای چند و چون فراوان دارد و آنچه در اینجا طرح میکنیم هم حرف آخر نیست. بر اساس مطالعات و استنادات ما از منابع کهن شیعی و اهل تسنن است، اما جای کار فراوان است. معتقدم ما در زمینه کار برای امام مجتبی(ع) در خانه اول هستیم و این نشان میدهد در این زمینه کم کاری شده است.
هدایتپناه افزود: گرچه کتابها و مقالات زیادی درباره ایشان نوشته شده، اما بین آنها تکرار مکررات فراوان است. مسائل بغرنجی در تاریخ امام مجتبی(ع) وجود دارد و خطاهای فراوانی نیز به دلیل عدم آشنایی و توجه به زیر مبناهای این مباحث، به جود آمده و باعث شده است که ما در دام و تلههایی بیفتیم که بنی عباس و بنی امیه برای امام مجتبی(ع) به وجود آوردند، به طوری که برخی از گزارشهای آنها در منابع شیعی نیز ورود کرده است.
این مدرس حوزه و دانشگاه گفت: حضرت امیرالمؤمنین(ع) در رمضان سال ۴۰ هجری به شهادت رسیدند و امام حسن مجتبی(ع) در روز ۲۲ یا ۲۳ رمضان آن سال به خلافت میرسند. حوادث دوره امام مجتبی(ع) چنین نیست که بگویم ابتدا به ساکن از خلافت ایشان شروع شد، خیلی از مسائل اجتماعی سیاسی و مذهبی به دوره امیرالمومنین(ع) برمیگردد.
این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: در آن دوره جبهه عراق در مقابل جبهه شام، یک جریان شکننده و متزلزل و شکست خورده است. مسأله «حکمیت» تنها در صفین مطرح نشد، بلکه مسائل بغرنجی بعد از خود به وجود آورد؛ اولاً با اختلاف درونی که به وجود آمد، خوارج با یک دیدگاه خاصی ظهور کردند و بعد از آن هم معاویه توسط عمروعاص به عنوان خلیفه معرفی شد.
وی افزود: مسئله دوم این است که وقتی جبهه عراق فهمیدند در حکمیت فریب خوردهاند، این فکر دوباره در میان جامعه مطرح شد که نکند حرف خوارج درست بود. خوارج مخالف حکمیت بودند. شایعات و حرف و حدیثها بالا گرفت به طوری که برخی سران به حضرت امیرالمومنین(ع) پیغام دادند که مردم گرفتار شک و شبهه شدهاند که در اینجا امام حسن مجتبی(ع) بالای منبر رفتند و سیاست امیرالمؤمنین(ع) را تبیین کردند. مواردی وجود دارد که امام حسن مجتبی(ع) عملکرد امیرالمؤمنین را تبیین میکنند و این مطلب برخلاف سخنان مستشرقان و کسانی است که میگویند امام حسن(ع) مخالف سیاستهای امیرالمؤمنین(ع) است.
این پژوهشگر تاریخ اسلام گفت: در پشت جبهه جنگ صفین چنانکه نصر بن مزاحم در کتاب «وقعه صفین» گزارش میکند وقتی حضرت از جنگ صفین برمیگردند به ایشان میگویند که نظر خواص جامعه این است که «ما اتفاق داشتیم اما از وقتی علی بن ابیطالب آمده است این اتفاق به هم خورده. ما با هم برادر بودیم و الان دشمن هم هستیم.» به تعبیری در این سخن جای جلاد و شهید عوض شده است. امیرالمؤمنین(ع) از این سخن ناراحت شدند و فرمودند آیا کسی که علیه حکومت شرعی مسلمین طغیان کرده و زیر بار آن نمیرود باعث این قضایا نیست و من باعث این قضایا شدهام؟!
وی خاطرنشان کرد: جنگ صفین یک پیروزی حتمی بود که با ندانمکاری و سادگی گروهی به یک شکست حتمی تبدیل شد، به طوری که بعد از آن جبهه عراق قد علم نکرد. جماعتی که خطاکار و مسبب اصلی این وضع بودند، الان خود مدعی شدهاند و نمیخواهند خطای خود را بپذیرند. این سخن آنها به امیر المؤمنین(ع) نشانگر فرار آنها از مسئولیت است. جبهه عراق دارای این شکنندگیها است. در متن جامعه چنین افکاری وجود دارد. بعد از جنگ صفین و رخ دادن جنگ داخلی در نهروان، تبعات زیادی در جامعه به وجود آمده و اینها باعث میشود که رویکردهای مذهبی به دنبالش نیز به وجود بیاید. برای مثال ما در منابع این عبارت را میبینیم: «کان علویا صار عثمانیا» فردی علوی بود، اما به تفکر و عثمانی گرایش پیدا میکند. این تغییر گرایش مربوط به افراد عام جامعه نیست، بلکه شخصیتهای طراز اول جامعه؛ افرادی مثل ابوعبدالرحمان سلمی که از فقهای دوره خود است، در این شرایط به تفکر عثمانی گرایش پیدا میکند.
هدایتپناه ادامه داد: معاویه بعد از پیروزی صفین و نهروان، حرکت غارات را رقم میزند؛ گروههای هزار نفره یا پانصد نفره را بسیج میکرد و به شهرهایی که تحت حکومت امیرالمؤمنین(ع) بودند حمله و امنیت جامعه را مخدوش کرد میکرد.
وی با اشاره به این سخن امیرالمؤمنین(ع) که فرمودند: «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ» گفت: اگر بهترین برنامهها را هم داشته باشم، تا وقتی کارگزاران مخالف من باشند و یا این برنامهها را در تضاد با منافع خود ببینند، این برنامهها اجرا نمیشوند. جامعه بعد از جنگ جمل و صفین تلفات سنگین داده است و حاضر نیست در مقابل غارات دفاع کند. نکوهش حضرت نسبت به این مردم در خطبههای ایشان موجود است.
به گفته این محقق تاریخ اسلام، شهادت امیرالمؤمنین(ع) شوکی به جامعه وارد میکند؛ اما این شوک، شوکی نیست که بتواند پراکندگی و تشتت و اختلافات درونی جامعه را ترمیم کند. ما در دوره امیرالمؤمنین(ع) خیانت کارگزاران را میبینیم. برخی از اشراف و بزرگان عراق با معاویه مکاتبه داشتند. تحلیل سیاست راهبردی امام حسن(ع) بدون شناخت این جامعه شکننده امکان پذیر نیست.
این استاد حوزه و دانشگاه با بیان اینکه امام حسن مجتبی(ع) کسی نیست که این جامعه را نشناسد، توضیح داد: ایشان در دوره امیرالمؤمنین(ع) در متن قضایا هستند و مسائل جامعه و خیانت اشرف را دیدهاند. ایشان تلاشهای حضرت امیرالمؤمنین(ع) دیده و خطبههای ایشان را برای بیدار کردن مردم شنیدهاند. در چنین شرایطی امام حسن مجتبی(ع) حکومت را به دست میگیرند.
وی با اشاره به دو نظریه در تحلیل سیاستهای راهبردی امام حسن مجتبی(ع) گفت: یک نظریه مربوط به مورخان اهل سنت و خاورشناسان است و یک نظریه متعلق به شیعیان. طرح مسئله این است که آیا سیاست راهبردی امام حسن مجتبی صلح گرایانه است؟ یعنی ایشان برای صلح پیشدستی کرده است یا نه اول جهاد بود و بعد بر اساس مسائلی که پیش آمد به صلح گرایش پیدا کردند؟ بحث اهل سنت و خاورشناسان این نیست که آیا امام حسن(ع) اول پیشنهاد صلح دادند یا معاویه. اختلاف این دو نظریه (اهل سنت و شعیان) به موضوعات بنیادین برمیگردد.
هدایتپناه تصریح کرد: مسئله این است که صلح و جهاد را چگونه طرح کنیم. آنها به دنبال این هستند که شخصیت امام حسن(ع) را در چه مدلی طرح کنند. این مهم است؛ یعنی بر اساس اسناد تاریخی امام دوم شیعیان از نظر فکری مذهبی سیاسی و شخصیتی چه مدلی است. تفاوت در اینجاست. اهل سنت و خاورشناسان و بعضاً دگراندیشان داخلی میخواهند بگویند امام حسن مجتبی(ع) از نظر شخصیتی یک فرد راحتطلب و عافیتطلب است که با این روحیه حکومت را فروخت. از نظر فکری هم سیاستهای ایشان را مخالف سیاستهای امیرالمومنین معرفی میکنند و معتقدند راهبرد ایشان نه جنگ و ادامه صفین که از همان ابتدا ایشان در پی یک صلح بود. بر اساس گزارش اهل تسنن و خاورشناسان، امام عاجزانه تقاضای صلح میکنند و با داشتن نیروهای فراوان به خاطر تمایلات مادی پیشنهاد صلح کردند. آنها از همان ابتدا صحنه را به شکلی توصیف میکنند که به فکر و هدف خود نزدیک شوند و روایات دروغین در این زمینه وجود دارد.
هدایتپناه در ادامه به توضیح نظریه شیعیان درباره سیاست راهبردی امام مجتبی(ع) پرداخت و گفت: سیاست راهبردی امام حسن مجتبی(ع) در مقابله معاویه جهاد است. بخشی از جامعه هم خواهان جهان است. دلایل این مطلب از سخنان امام مجتبی(ع) برمیآید که میفرمودند: «اگر نیرو داشتم شبانهروز علیه معاویه جنگ میکردم.» از طرفی ایشان تبیینگر سیاستهای امیرالمؤمنین در دوره حیاتشان بود، به این معنی که سیاست امامحسنمجتبی(ع) منطبق بر سیاست امیرالمومنین است.
وی خاطرنشان کرد: بنابراین سیاست امام جهاد است، اما با توجه به نیروهای کم و وضعیت موجود آیا میتوانیم بگوییم امام حسن(ع) حقیقتاً به این به این نیروها امید دارند؟ خود امام در پاسخ به جاریه بن قدامه که از ایشان می پرسد چرا حرکت نمیکنید؟ فرمودند اگر یک دهم یا نصف مردم عقیده تو را داشتند جنگ میکردم. این سخنی است که به حجر بن عدی نیز میگویند.
نویسنده کتاب «زبیریان و تدوین سیره نبوی » ادامه داد: به نظریه جهاد که دقت کنیم گویا اینطور مطرح میشود که امام تحلیل نظامی دقیقی از اوضاع و احوال سیاسی ندارند. امام حسن مجتبی(ع) نیازی به ساباط مدائن نداشتند تا جامعه شناسیشان قوی شود، اما اگر تحرکی انجام نمیدادند جماعتی میگفتند چرا امام حرکت نمیکند. با توجه به این قضیه وقتی آن خیانتها در ساباط مدائن و در مسکِن اتفاق میافتد باز هم برای آنها شبهه پیش میآمد که چرا امام تن به صلح داد. چه برسد به اینکه امام بخواهند در ابتدای خلافت، از صلح سخن بگویند.
وی تأکید کرد: امام مجتبی(ع) کسی نیست که فهم سیاسی، نظامی، اجتماعی و مردمشناسی شان این قدر باشد که در ساباط مدائن تازه به این نتیجه برسند که با کمک این مردم نمیشود جنگ کرد، ایشان جامعه را میشناختند. بر اساس این مبنا امام یا باید در کوفه میماند و معاویه در شام به خلافت خود ادامه میداد و به توازن قدرت رضایت بدهند که در این صورت آیا میتوان این تضمین را داد که معاویه به کوفه هجوم نبرد؟
هدایتپناه اظهار کرد: پس یک صورت مسئله این است که کوفه برای ما و شامات برای شما. که این قابل پذیرش نیست. صورت دوم این است که ما تسلیم بشویم. این هم قابل پذیرش نیست، چرا که معاویهای که تا الانبار آمده است آیا تا کوفه نمیآید؟ پایان سخن اینکه اگر امام حسن مجتبی(ع) حرکتی انجام نمیدادند ـ ولو به ظاهر نظامی ـ یا باید بگوییم که به توازن قدرت رضایت میدادند یا در خانه خود مینشستند که در این صورت با شناختی که از معاویه وجود دارد (که به قراردادهایش پایبند نیست)چه تضمینی بود بدون قرارداد آن هم در زمان ضعف سپاه امام حسن(ع) به کوفه حمله نکند و همه را قتل عام نکند؟ اگر این قرارداد نبود معاویه این کار را انجام میداد.
انتهای پیام