صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۱۸۴۰۵۰
تاریخ انتشار : ۰۵ آذر ۱۴۰۲ - ۰۸:۲۴
گفت‌وگوی ایکنا با فرزند آیت‌الله ناصری / ۲

فرزند آیت‌الله محمدعلی ناصری(ره) قصه‌ای شنیدنی را از این استاد اخلاق درباره حق‌الناس روایت می‌کند.

حجت‌الاسلام محمدرضا ناصری، فرزند آیت‌الله محمدعلی ناصری؛ استاد اخلاق شهر اصفهان در گفت‌وگو با ایکنا، درباره حق‌الناس می‌گوید: در منابر این قصه را می‌گفتند که یکی از روحانیون برای من تعریف کرد که ما با پای پیاده به کربلا می‌رفتیم؛ در بین راه کفش من پاره شد و وارد کاروانسرایی شدیم و کفش را به پینه‌دوزی دادم تا پینه کند و خواستم اجرت بدهم ولی پولم درشت بود لذا پینه‌دوز به ما گفت بروید و در راه برگشت حساب کنید؛ ما رفتیم و برگشتیم طرف فوت کرده بود و من آن مبلغ را از شکافِ در داخل مغازه انداختم تا ورثه بردارند. شب در عالم رؤیا دیدم که محشر به پا شده و ناگهان دیدم کوهی از آتش به سمت من آمد و دیدم همان پینه‌دوز به من گفت اجرت و مزد مرا بده و من دیدم پولی ندارم و گفتم که پول را داخل مغازه انداختم ولی او قبول نکرد و گفت اگر پول نداری بیا من تو را به سینه خودم بفشارم ولی قبول نکردم؛ بعد گفت که کف دستم را روی سینه تو بگذارم ولی قبول نکردم و بعد گفت پس سر انگشتم را روی سینه تو بگذارم؛ قبول کردم و وقتی گذاشت از آتش آن سینه من سوخت طوری که سال‌ها از آن خواب می‌گذرد اما هنوز از سوزش آن، از سینه من چرک و خون می‌آید. لذا درباره حق‌الناس هم خیلی توصیه داشتند و هم خودشان خیلی رعایت می‌کردند و هم در منزل به ما و والده تذکر می‌دادند.

 

انتهای پیام