وی چندان عبادت کرد به شب و روز که از همه کارها بازماند، و پایهای مبارک وی بیاماسید؛ تا خداوند تعالی گفت: «طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی(1و2 طه)» و نیز روا بود که اندر حال گزارد فرمان رویت طاعت از بنده برخیزد؛ کما کان للنبی علیه السلام: «وانه لیغان علی قلبی حتی کنت استغفر الله فی کل یوم سبعین مرة» هر روزی هفتاد بار من بر کردار خویش استغفار کنم؛ از آنچه به خود و به کردار خود میننگریست تا معجب شدی به طاعت خود از تعظیم امر حق میننگریست و میگفت: «طاعت من سزای وی نیست.»
سمنون محب رضی الله عنه گوید: «ذهب المحبون لله بشرف الدنیا و الاخرة لان النبی صلی الله علیه و سلم قال: المرء مع من احب.» دوستان خدای تعالی اندر شرف دنیا و آخرتاند؛ از آنچه پیغمبر میگوید صلی الله علیه که: مرد با آن کس باشد که ورا دوست گیرد پس ایشان در دنیا و عقبی با حق باشند و خطا روا نباشد با آن که با وی بود پس شرف دنبا آن بود که حق با ایشان است و شرف عقبی آنکه ایشان با حق باشند و یحیی بن معاذ الرازی رحمه الله علیه گوید: «حقیقة المحبة ما لا ینقص بالجفا و لا یزید بالبر و العطاء.»
محبت به جفا کم نشود و به بر و عطا زیادت نگردد؛ از آنچه این هر دو اندر محبت سبباند و اسباب اندر حال عیان متلاشی بود، و دوست را بلای دوست خوش باشد و وفا و جفا اندر تحقیق محبت متساوی بود؛ چون محبت حاصل بود وفا چون جفا باشد و جفا چون وفا و اندر حکایات معروف است که: شبلی را به تهمت جنون اندر بیمارستان بازداشتند. گروهی به زیارت وی آمدند پرسید: «من انتم؟» قالوا «احباوک» سنگ اندر ایشان انداختن گرفت. جمله به هزیمت شدند گفت: «لو کنتم احبائی لما فررتم من بلائی؟ فاصبروا علی بلائی.» اگر دوستان من آید از بلای من چرا میگریزید؟ که دوست از بلای دوست نگریزد. اندر این معنی سخن بسیار آید و من بر این مایه بسنده کردم و بالله التوفیق.
انتهای پیام