وی افزود: تک تک ما به عنوان یک انسان مهمترین ویژگی که داریم و وجه تمایز ما با حیوانات است، تفکر انسانی است و در فلسفه ارسطو هم بالاترین فضیلت، تفکر است. ما هر دینی که داشته باشیم، اعم از آسمانی و غیرآسمانی و اهل هر کشوری که باشیم، این سؤال برای ما وجود دارد که من چکارهام، چه باید بکنم، وظیفه من چیست و چگونه زندگی خوبی داشته باشم؛ یک فیلسوف فرانسوی میگوید وقتی فلسفه پدید آمد، این سؤال پیش آمد که در جهانی پر از خطرات و لغزشها چگونه میتوان زندگی آرامی داشته باشیم.
وی با بیان اینکه این فلاسفه برای زندگی خوب سه ضلع آرامش، شادی و فضیلت تعریف کردهاند، اظهار کرد: در یونان باستان بالاترین فضیلت، تفکر است و البته پول داشتن و در جای خوب متولدشدن و داشتن معلمان خوب هم فضیلتی بیرونی است و این فضایل بر روی فضایل درونی خیلی اثر میگذارد و کسی که خانواده اهل دانش و خوبی دارد بر فضیلت درونی او هم مؤثر است لذا شعار اول فلسفه این است که خودت را بشناس و خود را باش و خودت را بهتر کن.
علیزمانی با بیان اینکه داشتن جان و روح خوب در فلسفه هدف است و همه دانشها و علوم باید از ما چنین روحی بسازد، اظهار کرد: این موجود خوب، خوب بودنش هم در تفکر ما به عقلانیت است؛ البته امیال و احساسات و عواطف دارد ولی محور برنامهریزی او عقلانیت او هست. کسی که فیلسوف است، مانند راننده هم مسیر و هم هدف و هم ماشین را خوب میشناسد.
استاد دانشگاه تهران اظهار کرد: مقصودم از فلسفه به مثابه روش زندگی است و همه دانشهای نظری در انتها باید به موجودی دارای روح خوب برسد و به من بگوید من که هستم و چکارهام و قرار است به کجا برسم؛ یعنی فلسفه باید میوه داشته باشد؛ در عبارات عهد جدید است که باید درخت میوه داشته باشد و از دل فلسفه هم باید معنای زندگی بیرون بیاید که خوب باشد. آن وقت فلسفه دین در جایی است که فلسفه و دین با هم ترکیب میشوند؛ فیلسوف در مورد باورهای دینی تأمل میکند که آیا صادق هستند یا خیر و یا معنادارهستند؟ در واقع در مورد مفاهیم دینی به صورت آزاد داوری میکند لذا فیلسوف دین ملحد و شکاک داریم و فیلسوف دین خداباور داریم.
علیزمانی اضافه کرد: انسانی که الان وجود دارد انسان سابق نیست؛ جسم او همان جسم است و چه بسا اجداد ما از ما قویتر و نیرومندتر بودند ولی عالم درون ما را درون ما میسازد. البته نگاه فیزیکی فقط جسم است و بس؛ عالم ما عالم علایق و اندیشههای ما هست و عالم دیگری متولد شده است. فردی که هر دم سجادهنشین با وقاری بود الان بازیچه کودکان شده است و علایق او تغییر یافته است.
علیزمانی بیان کرد: اصلاً مسیر انسان امروز عوض شده زیرا جان او عوض شده است؛ ما وقتی در مورد اکنون حرف میزنیم و باید حرف بزنیم و گذشته باید به درد اکنون ما بخورد آن هم تمام چیزی که از سنت و میراث قبل داریم. امیرمؤمنان(ع) در مورد پیامبر(ص) فرموده است طبیب دوار بطبه. قرآن هم پیامبر(ص) را طبیب و رحمت برای مؤمنان عنوان کرده است؛ فلسفه دین الان با دوره دیگری مواجه است و چند حادثه عامل آن است.
وی افزود: چند زلزله رخ داده است؛ اولین زلزله تغییر مدل زمینمرکزی به خورشیدمرکزی و زمین ثابت و خلیفه خدا بود ولی کیهانشناسی جدید آن را بهم زد و زمین را متحرک دانست لذا اولین چیزی که مطرح شد آن که من در مرکز عالم نیستم و زمین هم مرکز عالم نیست. خود این نوع کیهانشناسی تأثیر عجیبی بر روی متألهان آن زمان گذاشت و در نهایت گالیله که مدعی گردش زمین بود، زندانی شد و به دار آویخته شد.
استاد دانشگاه تهران با بیان اینکه برخی انگاره خدای ساعتساز را مطرح کردند و گفتند خدا زمانی دوباره دخالت خواهد کرد که رخنهای ایجاد شود، افزود: نیوتن کتب زیادی با موضوع الهیات دارد و او معقتد بود که خدا مهندس است و هرقدر ما ماشین را بهتر بشناسیم، خدا را بهتر خواهیم شناخت؛ خدا طراح عالم است؛ بحران از زمانی شروع شد که داروین تغییرات را مکانیکی توصیف کرد و قصه انسان را هم مانند بقیه موجودات تفسیر کرد و انسان که خلیفه خدا و تافته جدابافته بود زیر سؤال رفت و حتی معنای زندگی هم زیر سؤال رفت.
وی افزود: داستان تکامل، آثار عجیبی برجای گذاشت؛ در تکامل زیستی، اخلاقی و اقتصادی و ... انسان کنونی ناطق ارسطویی به معنای انتزاعی آن نیست یا ابرمرد نیچه و یا تعریف دیگری از او داریم.
وی اظهار کرد: با فروریختن معنای زندگی، بزرگترین مشکل انسان امروزی خود او هست و نمیداند چگونه باید به زندگی معنا بدهد؛ یعنی تمام چیزهایی که بشر مانند سرعت و قدرت و تغییر و تحول قصد داشت به دست آورد، به دست آورده است ولی او به چرایی زیستن نیاز دارد و اینکه من چرا زندگی میکنم؟
علیزمانی تصریح کرد: یک فیلسوف آمریکایی میگوید انسان شکننده است هرقدر هم که قدرت داشته باشد؛ محدودیت او همچنان سرجایش هست و انسان تنها شده است.
استاد دانشگاه تهران تصریح کرد: به نظر بنده مهمترین مسئله در فلسفه دین آینده موضوع شکنندگی انسان و پوچی زندگی و بحران معناست. انسان جدید به معنای تام کلمه نمیتواند عاشق شود، آن عشقی که مولوی آن را در اشعارش بیان کرده است.