مولانا جلالالدین از شخصیتهای بزرگ و سترگ در ادبیات فارسی است که منظومه عظیم و عرفانی مثنوی معنوی را سروده است. حیات و زندگی مولانا اساساً با شمس تبریزی گره خورده و لذا برای بررسی زندگی و شخصیت مولانا لازم است گزارشاتی نیز از احوالات شمس تبریزی مد نظر داشته باشیم.
رابطه مریدی- مرادی نخستین چیزی است که پس از آن دیدار معروف مولانا و شمس در میان آن دو رخ میدهد و این یک رابطه عرفانی است که بر مبنای آن شمس نقش آموزگار را برای مولانا ایفا میکند و سرچشمه تمامی این تعالیم عشق است؛ عشقی که بر اساس میل به دستیابی به حقیقت است. مولانا برای بیان این مفاهیم سرشار عرفانی از رمز و تمثیل بهره میجوید، زیرا این تنها روشی است که میتوان از آن برای این تعالیم بلندمرتبه استفاده کرد و در همین صورت است که میتوان فراتر از مرزهای جغرافیایی حرکت و روحهای تشنه حقیقت را نیز از دریای عظیم عرفانی سیراب کرد. در همین خصوص و بهمناسبت بزرگداشت روز مولانا، خبرنگار ایکنای خراسان رضوی گفتوگویی با حامد مهراد، دانشآموخته دکتری ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی انجام داده است که در ادامه میخوانیم؛
ایکنا _ مفهوم مرید و مرادی در انديشه مولوی چه جایگاهی دارد؟ (نقش شمس تبریزی در شکلگیری شخصیت عرفانی و شعری مولوی و ایجاد این رابطه مریدی- مرادی چیست؟)
رابطه مرید و مراد از بنیادیترین ارکان تربیت سلوکی به شمار میآید. مولانا نیز همچون بسیاری از مشایخ و عارفان پیش از خود، بر این باور بود که سالک برای پیمودن راه حقیقت نیازمند راهنمایی است که نه صرفاً آموزگار دانایی نظری، بلکه مجسمه زنده سلوک عملی و معنوی باشد. در آثار او، از جمله در مثنوی و غزلیات شمس، پیوند مرید و مرادی بهمثابه پیوندی حیاتی و وجودی طرح میشود که نه بر پایه اطاعت کورکورانه، بلکه بر اساس عشق، تحول درونی و تجربه مشترک حقیقت است.
شمس تبریزی در این چارچوب، نقشی تعیینکننده در حیات مولوی ایفا میکند. پیش از ملاقات با شمس، مولانا شخصیتی ممتاز در فقه، حدیث و علوم دینی بود، اما در مواجهه با شمس، افقی تازه در تجربه عرفانی او گشوده شد. شمس با شخصیت کاریزماتیک و رویکرد انتقادی خود نسبت به دانش رسمی و عادات فکری زمانه، توانست مولانا را از محدوده عالِم دینی به عرصه پهناور عشق وارد کند. این دگرگونی نه صرفاً یک تحول فکری، بلکه نوعی انقلاب روحی بود که ریشه در همان رابطه مریدی و مرادی داشت، رابطهای که در آن مولوی از شمس الهام گرفت، اما در ادامه از مقام مریدی فراتر رفت و خود به مرادی بزرگ در تاریخ عرفان تبدیل شد.
به بیان دیگر، رابطه مولوی و شمس الگویی بارز از مرید و مرادی است که در آن، مراد نهتنها هدایتگر سلوک معنوی مرید است، بلکه جرقهای برای زایش خلاقیت ادبی و هنری نیز به شمار میآید و از دل همین تجربه وجودی، آثار سترگی چون «دیوان شمس» پدید آمدند که امروز از شاهکارهای بیبدیل عرفان و ادبیات جهانی محسوب میشوند.
ایکنا _ چرا مولوی قصه های مثنوی را به شکل رمزی و تمثیلی بیان می کند و مهم ترین نمادهای شعر مولوی کدامند؟
قصهپردازی در مثنوی معنوی، صرفاً برای سرگرمی یا روایت تاریخ نیست، بلکه ابزاری برای بیان مفاهیم پیچیده عرفانی و فلسفی است. مولوی بهخوبی میدانست که آموزههای عمیق معنوی را نمیتوان به زبان مستقیم و منطقی عرضه کرد، زیرا این زبان محدود به حوزه عقل و استدلال است، حال آنکه تجربه عرفانی از جنس شهود و ذوق است. از اینرو، او به زبان رمز و تمثیل روی میآورد تا لایههای پنهان معنویت را بهصورتی قابل دریافت برای ذهن و جان مخاطب آشکار کند.
تمثیلهای مثنوی بهگونهای طراحی شدهاند که خواننده را از ظاهر روایت به باطن معنا سوق دهند. قصههایی همچون داستان طوطی و بازرگان، موسی و شبان یا فیل در تاریکی، هر یک نمایانگر مفاهیم بنیادینی چون آزادی روح، ارزش صداقت و محدودیتهای ادراک انسانیاند. این شیوه سبب میشود که مخاطب نه صرفاً شنونده، بلکه شریک در فرایند معناسازی باشد، بنابراین، باید گفت که رمز و تمثیل در مثنوی نه ابزار زبانی ساده، بلکه دستگاهی معرفتی است که مخاطب را از سطح داستان به عمق حقیقت هدایت میکند وهمین ویژگی سبب شده است که مثنوی در طول قرون متمادی نهتنها متن عرفانی، بلکه اثری تربیتی و انسانشناسانه برای فرهنگهای گوناگون باشد.
ایکنا _ به نظر شما چه عاملی در شخصیت مولانا قابلیت انتقال و جهانشمولی عام داشته است؟
جهانشمول بودن شخصیت مولانا بیش از هر چیز ریشه در ماهیت انسانی و فرافرهنگی اندیشه او دارد. مولوی اگرچه در بستر فرهنگی و دینی خاصی پرورش یافته، اما آموزههای اصلیاش به پرسشها و نیازهای بنیادین انسان میپردازد، پرسشهایی درباره عشق، رنج، مرگ، معنا و پیوند انسان با هستی. همین پرداختن به دغدغههای همگانی، او را از محدوده یک شاعر بومی یا حتی یک متفکر اسلامی فراتر برده و به چهرهای جهانی بدل کرده است. یکی از عوامل اصلی این جهانشمولی، تأکید مولوی بر عشق بهعنوان جوهر حیات است. عشق در نگاه او مرزهای دین، نژاد و فرهنگ را درمینوردد و تجربهای مشترک و قابل فهم برای همه انسانهاست. او عشق را نیرویی کیهانی میبیند که هم انسان را دگرگون میکند و هم ضامن پیوند او با حقیقت است.
عامل دیگر، نگاه انسانگرایانه و روانشناسانه مولوی است. او با زبان شعر، عمیقترین لایههای روان آدمی را توصیف میکند؛ از اضطراب و ترس گرفته تا امید و شوق. همین جنبه سبب شده که آثارش در روزگار معاصر نیز برای روانشناسان، فیلسوفان و اندیشمندان حوزه معنویت جذابیت ویژه داشته باشد.
در نهایت، باید گفت جهانشمولی مولوی از آن روست که او بیش از هر چیز بر «انسان» تأکید میکند، انسانی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و اعتقادی، در جستوجوی حقیقت و آرامش بوده و به همین دلیل است که اشعار و اندیشههای او از آسیای میانه و ایران تا اروپا و آمریکا خوانده و بازخوانده میشوند و همچنان الهامبخش نسلهای گوناگوناند.
ایکنا _ پرسشی که اساساً در رابطه با شمس و مولانا مطرح است، این است که چرا و چگونه مولانا بعد از آن دیدار معروف با شمس، تحت تاثیر او قرار میگیرد؟
دیدار مولانا با شمس تبریزی یکی از نقاط عطف در تاریخ عرفان ایرانی و ادبیات فارسی است. پرسش اساسی این است که چرا مولانا با وجود جایگاه علمی و اجتماعی رفیعش، تا این حد مجذوب شمس شد و چگونه این دیدار به دگرگونی بنیادین شخصیت او انجامید.
نخست باید توجه داشت که مولانا پیش از ملاقات با شمس، فقیه و مدرسی نامآور بود که در علوم رسمی و تعلیمی تبحر داشت، اما روح او تشنه تجربهای عمیقتر و شورمندانهتر از حقیقت بود، به بیان دیگر، درون مولانا ظرفیت بالقوه یک تحول عظیم وجود داشت که نیازمند جرقهای بود تا بالفعل شود. شمس با شخصیت کاریزماتیک، نگاه انتقادی به ظواهر دینی و تأکید بر عشق بهعنوان محور سلوک، همان جرقه را فراهم کرد.
عامل مهم دیگر، بیپروایی شمس در شکستن قالبهای رایج علمی و اجتماعی بود. او مولانا را از دایره محفوظات و علوم رسمی بیرون کشید و به تجربه بیواسطه حقیقت دعوت کرد. این مواجهه برای مولانا تکاندهنده، اما در عین حال رهاییبخش بود، زیرا او را با ساحتی از معنویت روبهرو کرد که با زبان کتاب و درس به دست نمیآمد.
از حیث روانشناختی نیز میتوان گفت که شمس نقشی آینهوار برای مولانا ایفا کرد. او وجوه پنهان شخصیت مولانا ــ استعدادها، توان عاشقی و میل به رهایی از قید و بندها ــ را آشکار ساخت و به همین دلیل، تأثیر شمس صرفاً آموزشی یا فکری نبود، بلکه تحولی وجودی و وجودشناسانه بود.
در نتیجه، دیدار مولانا و شمس را باید نه فقط ملاقات دو فرد، بلکه برخورد دو افق دانست: افق دانش رسمی و افق شور عاشقانه. مولانا با تأثیرپذیری از شمس توانست این دو را درهم آمیزد و به چهرهای بدل شود که هم عارف و شاعر است و هم آموزگار جهانی عشق و حقیقت.
انتهای پیام