صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۹۶۹۱۴
تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۵۷
خسرو باقری تبیین کرد

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه تربیت دینی باید ویژگی عقلانیت را همچون تاجی بر سر داشته باشد و این ویژگی باید در تمام ابعاد فعالیت دینی ما آشکار باشد، گفت: همچنین تربیت دینی صرفاً با پرهیز و دوری‌گزینی ممکن نمی‌شود، بنابراین باید ابزار و وسایل «تقوای حضور» فراهم شود.

به گزارش ایکنا؛ مؤسسه فرهنگی و هنری «سیبستان خرد» به‌عنوان یک مؤسسه غیردولتی و غیرانتفاعی، فعالیت خود را از سال ۱۳۸۷ آغاز کرده است. این مؤسسه از سال ۱۳۸۸ تاکنون، در راستای پاسخگویی به نیاز‌های جامعه و با بهره‌گیری از تجربیات حاصل از برگزاری دوره‌های متعدد آموزشی، به‌صورت متمرکز بر موضوع «کودک در خانواده» به‌عنوان پایه اصلی و اولیه تشکیل‌دهنده جامعه، فعالیت داشته است.

با توجه به اینکه رشد روانی و معنوی کودکان و شکل‌گیری هویت فردی و جمعی آنها، مستلزم آگاهی مستمر و دائمی از شیوه‌های تعامل با کودکان است، طرح نشست‌های بازخوانش تربیت دینی در این مؤسسه با هدف بازخوانی تربیت دینی صحیح و مبتنی بر مبانی، اصول و روش‌های قرآنی طراحی شده است.

در همین راستا و به‌منظور غنابخشی به محتوای آموزشی این دوره، از خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و متخصص برجسته در حوزه نظری و عملی تربیت دینی، برای ارائه مباحث تخصصی به مربیان و والدین دعوت شده است.

خسرو باقری دوره کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه تعلیم و تربیت را در دانشگاه تربیت مدرس گذرانده و مقطع دکتری را در همان رشته از دانشگاه نیو ساوت ولز استرالیا به پایان رسانده است. وی بخشی از پژوهش‌های خود را به استخراج منابع قرآنی و دینی متناسب با الگو‌های ملی و بومی تربیت اختصاص داده‌ است. از جمله تألیفات ارزشمند وی می‌توان به آثار زیر اشاره کرد؛ «نگاهی دوباره به تربیت اسلامی» (در دو جلد)، «مبانی و شیوه‌های تربیت اخلاقی»، «چیستی تربیت دینی»، «درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی در ایران» (در دو جلد)، «تحلیل و بررسی مفهوم اسلامی تربیت» و ترجمه «دیدگاه‌های جدید در فلسفه تعلیم و تربیت»، ترجمه «خویشتن ازهم‌گسیخته»، ترجمه «روان‌شناسی کودکان محروم از پدر»، ترجمه «در باب استعداد‌های آدمی» و «فلسفه تعلیم و تربیت معاصر».

مجموعه حاضر، نخستین اثر آموزشی وی در قالب دی‌وی‌دی صوتی و تصویری است. امید است این مجموعه گامی مؤثر در راستای شکوفایی فطرت الهی فرزندان ایران اسلامی و یاری‌گر مربیان و خانواده‌هایی باشد که در پی یافتن راهی برای پرورش نسلی پاک و شایسته در دنیای مدرن امروز هستند.

بخش سوم از درس‌گفتار‌های استاد خسرو باقری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با عنوان «ویژگی‌های اصلی تربیت دینی» ارائه شده است.

در بحث گذشته لازم می‌دانم یادآوری کنم که به چه نتایجی دست یافتیم تا براساس آن بتوانیم بحث خود را ادامه دهیم. نکته اساسی که مطرح شد این بود که ابتدا باید مفهوم تربیت دینی را برای خود به درستی تبیین و مشخص کنیم تا بتوانیم متناسب با آن، در جریان تربیت دینی حرکت کنیم.

در بررسی‌ای که درباره مفهوم تربیت انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم که عناصری همچون دانش، معیار و ضابطه، تحرک درونی و نقادی، از جمله مؤلفه‌هایی هستند که در فرآیند تربیت انتظار داریم، محقق شوند. همچنین در بخش مفهوم دین و تدین نیز مشاهده کردیم که باور‌های اعتقادی نیازمند فهم و درک است و تجربه درونی باید اتفاق بیفتد. فرد باید ارتباطی شخصی و قلبی با خداوند برقرار کند و آن التهابات و هیجانات معنوی در او شکل گیرد تا بتوانیم از دین‌ورزی سخن بگوییم. التزام درونی که ناشی از تصمیم یا ایمان فرد است و همچنین عمل متناسب با آن فضای فکری، از دیگر ارکان مهم این فرآیند محسوب می‌شوند.

تحلیل‌هایی که درباره دو مفهوم تربیت و دین انجام شد، ما را به این درک رساند که وقتی تربیت دینی شکل می‌گیرد، نوعی هماهنگی و همگرایی بین این دو حوزه ایجاد می‌شود. در مجموع، این ترکیب باید ما را به مفهومی برساند که هنگام حرکت در مسیر تربیت دینی، همواره همراه و راهنمای ما باشد.

اکنون قصد داریم این بحث را ادامه دهیم و با توجه به چارچوب مفهومی که در تربیت دینی به دست آورده‌ایم، به این پرسش بپردازیم که با توجه به بحرانی که در ابتدای مباحث به آن اشاره کردیم و امروزه در عرصه تربیت دینی شاهد وقوع آن هستیم - بحرانی که انجام کار تربیتی دینی را با دشواری‌هایی مواجه کرده است - چگونه می‌توانیم جریان تربیت دینی را به شیوه‌ای مناسب پیش ببریم؟

تربیت دینی باید ویژگی عقلانیت را همچون تاجی بر سر داشته باشد و این ویژگی باید در تمام ابعاد فعالیت دینی ما آشکار باشد

با توجه به مباحث مفهومی که مطرح شد، قصد دارم سه نکته اساسی را به عنوان ویژگی‌های اصلی تربیت دینی برشمارم. امیدوارم با توجه به این ویژگی‌ها، تربیت دینی بتواند در این عصر و زمانه حضور و تأثیرگذاری مناسبی داشته باشد. این ویژگی‌های اساسی تربیت دینی را به ترتیب مورد بحث قرار می‌دهیم:

نخستین ویژگی، مسئله عقلانیت در تربیت دینی است. با توجه به مفهومی که از تربیت ارائه دادیم و همچنین تعریفی که از دین بیان کردیم، عنصر عقلانیت باید در تربیت دینی جایگاه مهم و اساسی داشته باشد؛ چرا که هم گفتیم تربیت مستلزم دانش است و هم تأکید کردیم که دین دارای بعد اعتقادی است که نیازمند فهم و درک است. بنابراین، تربیت دینی باید ویژگی عقلانیت را همچون تاجی بر سر داشته باشد و این ویژگی باید در تمام ابعاد فعالیت دینی ما آشکار باشد.

اگر بخواهیم این مسئله را در زوایای اصلی دین مورد بررسی قرار دهیم، این کار کاملاً امکان‌پذیر است. در این زمینه تقسیم‌بندی‌های مختلفی درباره اجزای دین ارائه شده است. اگرچه این تقسیم‌بندی‌ها ممکن است متفاوت باشند، اما برای نمونه می‌توانیم یکی از آنها را در نظر بگیریم. برخی دین را به سه بخش تقسیم می‌کنند: بخش «اعتقادات»، بخش «اخلاق» و بخش «احکام و عبادات». اگر این تقسیم‌بندی سه‌گانه را به عنوان چارچوبی جامع در نظر بگیریم، می‌توانیم بررسی کنیم که ویژگی عقلانیت چگونه در هر سه بخش می‌تواند جریان داشته باشد.

در بخش اعتقادات دینی، با مسائلی مانند خداشناسی، توحید، معاد، نبوت و سایر اصول دین یا اصول اعتقادات مواجه هستیم (که اصول مذهب نیز می‌تواند به آنها اضافه شود)، در این حوزه به وضوح بیشترین و بارزترین عرصه برای تجلی عقلانیت وجود دارد. یعنی این اعتقادات باید وجه مدلل خود را پیدا کنند و بتوانیم نشان دهیم که چگونه می‌توان این اصول را از طریق بحث، گفت‌و‌گو، منطق و استدلال تبیین کرد.

رابطه بین ایمان آوردن به این اصول و فهمیدن آنها، رابطه‌ای از جنس تقدم و تأخر است. البته این تقدم و تأخر ممکن است از جنبه‌های مختلف متفاوت باشد و از لحاظ زمانی، ممکن است کودکان ابتدا این اعتقادات را بشنوند و بپذیرند، چراکه در ابتدای زندگی قدرت تفکر کافی ندارند و این تقدم زمانی است؛ اما از نظر ساختاری و منطقی، تقدم با فهمیدن است و سپس قبول کردن، هرچند که در عمل ممکن است این ترتیب معکوس باشد.

در فرآیند تربیت، یکی از ویژگی‌های مهم، امکان بازسازی مفاهیم است. نمی‌توانیم به این بهانه که کودکان در مرحله‌ای با مسائل اعتقادی مواجه می‌شوند که قدرت فهمشان هنوز به حد کافی رشد نکرده است، از بازسازی این مفاهیم در مراحل بعدی غافل شویم. زمانی که قوای ذهنی، فکری و عقلی کودکان و نوجوانان گسترش می‌یابد - به ویژه در سنین نوجوانی - این زمان مناسب برای بازسازی همان مفاهیمی است که در دوران کودکی به صورت تلقینی پذیرفته شده‌اند. بر این اساس، نمی‌توانیم بگوییم که فرد ابتدا باید ایمان بیاورد تا سپس بتواند بفهمد.

مسئله‌ای مطرح شده است که برخی از متکلمان معروف گفته‌اند: «ایمان بیاور تا بفهمی» و این عبارت به شعار تبدیل شده است که گویا ابتدا باید به چیزی ایمان آورد تا بعداً بتوان آن را فهمید. رابطه میان ایمان و فهم در این مسائل اعتقادی را نمی‌توان به این صورت تصور کرد که ابتدا باید ایمان آورد و سپس فهمید. یعنی اینکه ابتدا وارد چارچوبی شویم تا بتوانیم ببینیم جهان چگونه است. البته رابطه بین ایمان و فهم، رابطه‌ای پیچیده است. درست است که ایمان نیز بر فهم تأثیر می‌گذارد، اما اگر بخواهیم تقدم و تأخر قائل شویم، نمی‌توان ایمان را مقدم دانست. در واقع، ایمان باید به نحوی متکی بر فهم باشد.

برای مثال، اگر پیامبری بخواهد با جامعه‌ای مشرک سخن بگوید و مطالبی را مطرح کند، اولین گام در این ارتباط چیست؟ آیا می‌تواند از آنها بخواهد که ابتدا ایمان بیاورند تا وارد چارچوب فکری او شوند و سپس جهان را ببینند؟ این امر اصلاً ممکن نیست. حتی ایمان فرضی که به معنای این باشد که «فرض کنید مسلمان یا مؤمن هستید تا ببینید جهان را چگونه می‌بینید» نیز در اینجا کاربرد ندارد؛ بنابراین گام اول باید این باشد که ببینیم ادعا‌های پیامبر درباره جهان چیست؟ هنگامی که می‌گوید خدا یگانه است یا با مرگ نابود نمی‌شوید، این ادعا‌ها توسط افرادی شنیده می‌شود که باور‌های دیگری دارند. اینجا مجدداً عقل است که نقش ایفا می‌کند. نقطه اتصال و مفصل مشترک بین پیامبر و مشرکان، همان عقل است، یعنی هم پیامبر از عقل برخوردار است و هم مشرکان. از این رو ادعا‌های متفاوت پیامبر و ادعا‌های متفاوت مشرکان باید در ترازوی عقل سنجیده شوند. داور این میدان، عقل است و پیامبر باید از عقلانی‌ بودن ادعا‌های خود دفاع کند و مشرکان نیز باید بتوانند ادعا‌های خود را بر این ترازوی عقل بنشانند یا از آنها دست بکشند.

عقل ما را به ایمان می‌رساند و ایمان، ما را به فهم‌ها و دریافت‌های عمیق‌تری هدایت می‌کند و این دور همچنان ادامه می‌یابد. نوعی رابطه بازخوردی بین فهم و ایمان یا عقل و ایمان وجود دارد، اما نقطه آغاز این حرکت، عقل است.

این دقیقاً همان رویکردی بود که پیامبر در پیش گرفت و این‌گونه نبود که بخواهیم نوعی مصالحه انجام دهیم. برای مثال، به پیامبر گفتند که مدتی خدای ما را عبادت کن  و مدتی هم ما خدای تو را عبادت کنیم و این طور با هم کنار بیاییم. اما مسئله درست و نادرست مطرح بود، نه مصالحه برای رضایت طرفین. اینجا بود که پیامبر فرمود: «من هرگز معبود‌های شما را نخواهم پرستید»، چراکه مسئله وهم و خیال نبود، بلکه مسئله حق و باطل بود. من چگونه می‌توانم چیزی وهمی را بپرستم؟

بنابراین می‌بینیم که از نظر ساختار منطقی، ایمان در ابتدا اتفاق نمی‌افتد (که البته از نظر زمانی کاری به آن نداریم)، ساختار منطقی ماجرا به گونه‌ای است که عقل مقدم است. ابتدا ادعا‌ها باید سنجیده شوند و استحکام آنها بررسی شود و سپس هنگامی که فرد از نظر عقلانی آن را قابل دفاع دید، پذیرش آن می‌تواند به ایمان منجر شود. البته هنگامی که وارد این دایره شدیم، حرکت به صورت حلزونی ادامه می‌یابد؛ یعنی دایره‌ای که پیوسته پیش می‌رود. به این معنا که عقل ما را به ایمان می‌رساند و ایمان، ما را به فهم‌ها و دریافت‌های عمیق‌تری هدایت می‌کند و این دور همچنان ادامه می‌یابد. نوعی رابطه بازخوردی بین فهم و ایمان یا عقل و ایمان وجود دارد، اما نقطه آغاز این حرکت، عقل است.

بر این اساس، هنگامی که می‌خواهیم بخش اعتقادات دین را در تربیت دینی تأمین کنیم، باید توجه داشته باشیم که بنیان مرسوس، استوار و اساسی آن، همان عقلانیت است. البته ممکن است با معضلی مواجه شویم، بدین صورت که برخی از اعتقادات دینی در محدوده‌ای قرار دارند که عقل نمی‌تواند آنها را درک کند؛ یعنی با حدود و مرز‌هایی مواجه شود. در اینجا چه باید کرد؟ آیا باز هم می‌توان گفت که عقلانیت در تربیت دینی نقش اصلی و اساسی دارد؟  برای مثال، ممکن است این پرسش مطرح شود که «خدا چیست؟» در این مورد می‌توان اندیشید، اما آیا می‌توان به نتیجه قطعی رسید؟ خیر. عقل انسان در برخی موارد به مرز‌هایی برخورد می‌کند که نمی‌تواند از آنها عبور کند. در اینجا چه باید گفت؟ مسئله عقلانیت چه می‌شود؟ پاسخ این است که عقل محدودیت‌هایی دارد و طبیعتاً خود عقل آمادگی پذیرش محدودیت‌هایش را دارد. به عبارتی دیگر، پذیرش محدودیت‌های عقل، خود امری عقلانی است. هر انسان عاقلی هنگامی که حدود عقل خود را تشخیص دهد، آنها را خواهد پذیرفت و این همان کاری است که عقلای جهان نیز به آن پرداخته‌اند.

برخی از متفکران و فیلسوفان کوشیده‌اند حدود و ثغور عقل را مورد بررسی قرار دهند؛ بدین معنا که مشخص کنند عقل انسان اساساً قادر به درک چه اموری است و از درک چه اموری ناتوان است. مسئله تفکر در ذات خداوند و چیستی او نیز می‌تواند یکی از این موارد باشد. در متون اسلامی نیز مشاهده می‌کنیم که گاهی توصیه شده است: «در ذات خدا اندیشه نکنید، بلکه در آثار خدا تأمل کنید.» این سخن به هیچ وجه به معنای ناسازگاری دیانت با عقلانیت نیست، بلکه صرفاً بیانگر محدودیت حوزه عمل عقل در این زمینه خاص است.  

این وضعیت را می‌توان با مثالی روشن‌تر کرد؛ فرض کنید جانوری از جنگلی عبور کرده و ردپای آن بر روی برف باقی مانده است. در اینجا جریان فکری ما متوقف نمی‌شود و بیشتر براساس ردپا به تفکر و استدلال می‌پردازیم و این خود نوعی تعقل و تفکر محسوب می‌شود. اما اگر فرض کنیم موجودی از کرات دیگر به جنگل آمده و رد شده باشد، در حالی که هرگز آن را ندیده‌ایم، اگرچه می‌توانیم براساس آثار باقی‌مانده به تأمل بپردازیم و به نتایجی برسیم، اما احتمالاً هیچگاه نخواهیم توانست به شکل دقیق مشخص کنیم که آن موجود چگونه ظاهری دارد، چه قدی دارد یا سایر ویژگی‌هایش چیست. در این مورد، نشستن و اندیشیدن درباره قیافه آن موجود کاری عبث خواهد بود، اما بررسی آثار آن کاملاً معقول و نتیجه‌بخش است.

مسئله تفکر در ذات خداوند نیز از همین سنخ است. هنگامی که بخشی از اعتقادات دینی خارج از دسترس عقل انسان قرار گیرد، طبیعی است که عقل در آن حوزه نمی‌تواند کارایی داشته باشد. جالب اینجاست که اساساً چنین مسائلی جزء اعتقادات دینی محسوب نمی‌شوند. برای مثال، هیچگاه به فردی گفته نمی‌شود که درباره چیستی ذات خداوند بحث کند. اعتقادات دینی در حد و حدود عقل تعریف شده‌اند؛ مثلاً اینکه خداوند یگانه است، وجودش ضروری است، شرک، قابل دفاع نیست و همه این موارد قابل بحث و بررسی عقلانی هستند. اما اینکه مثلاً خداوند از چه جنس یا ماهیتی است، اساساً جزو اعتقادات دینی نیست. بنابراین، در اعتقادات دینی کار غیرعقلانی انجام نمی‌دهیم و اعتقادات در محدوده عقل شکل گرفته‌اند، نه فراتر از آن. بحث درباره حدود عقل، موضوعی است که باید توسط عقلا مورد بررسی قرار گیرد که البته چنین کرده‌اند. بر این اساس، در بحث اعتقادات دینی، با وجود تمام حدود عقل، می‌توان گفت توجه به بعد عقلانی کاملاً جایگاه خود را دارد.

نباید تصور کنیم که دینداری و تربیت دینی با پرسش‌گری منافات دارد. نمونه بارز این رویکرد را در داستان حضرت ابراهیم (ع) مشاهده می‌کنیم که با خداوند به گفت‌و‌گو می‌نشیند و درباره چگونگی زنده شدن مردگان سؤال می‌کند

هنگامی که کودکان با سؤالاتی درباره اعتقادات دینی مواجه می‌شوند، این سؤالات دو حالت دارند: یا در محدوده عقل هستند یا خارج از آن. در مواردی که خارج از محدوده عقل باشند، طبیعتاً پاسخی وجود ندارد، نه اینکه پاسخ وجود دارد و ما آن را نمی‌دهیم. این وضعیت در سایر حوزه‌های معرفتی نیز صادق است. برای مثال، هنوز نمی‌دانیم در ذات ماده چه می‌گذرد. با تمام پیشرفت‌های فیزیک، از ساختار اتم و اجزای آن مانند کوارک‌ها اطلاع داریم، اما از آنچه فراتر از اینهاست، آگاهی نداریم. در این موارد، محدودیت‌های شناختی خود را می‌پذیریم. همین رویکرد را می‌توان در مورد سایر محدودیت‌های عقل، از جمله شناخت ذات خداوند به کار برد. تفاوتی بین ذات ماده و ذات خداوند در این زمینه نیست. عقل انسان در مواجهه با مرز‌های شناخت متوقف می‌شود تا شاید در آینده بتواند از این محدودیت‌ها عبور کند.

اما در مورد سؤالاتی که در حیطه عقل قرار می‌گیرند و عقل توانایی بررسی آنها را دارد، باید از این پرسش‌ها استقبال کنیم و نباید سؤالات را سرکوب کنیم یا از آنها بترسیم. اگر دانش کافی نداریم، باید به کسب آن همت گماریم تا در حد توان علمی خود بتوانیم از این مسائل دفاع کنیم. نباید تصور کنیم که دینداری و تربیت دینی با پرسش‌گری منافات دارد. نمونه بارز این رویکرد را در داستان حضرت ابراهیم(ع) مشاهده می‌کنیم که با خداوند به گفت‌و‌گو می‌نشیند و درباره چگونگی زنده شدن مردگان سؤال می‌کند. خداوند از ابراهیم می‌پرسد: «آیا به معاد ایمان نداری؟»، ابراهیم پاسخ می‌دهد: «چرا ایمان دارم، اما می‌خواهد قلبم به یقین برسد.» این گفت‌و‌گو نشان می‌دهد که ایمان ابراهیم در آن مرحله هنوز ایمان ابتدایی بوده و اگر این ایمان با منطق و تبیین عقلی همراه شود، به ایمانی بالاتر و همراه با یقین دست می‌یابد.

این مثال به وضوح نشان می‌دهد که می‌توان بین ایمان و پرسش‌گری جمع کرد. چنین نیست که اگر کسی ایمان داشته باشد، دیگر نباید سوال کند. همانطور که اشاره شد، آن حرکت حلزونی که ذکر کردیم (تعامل دائمی بین عقل و ایمان) باعث می‌شود، ایمان دارای مراتب مختلفی شود؛ ایمان‌های با فهم کم، ایمان‌های با فهم بیشتر و ایمان‌های با فهم گسترده. هر یک از این مراحل، نشان‌دهنده تعامل مستمر بین عقلانیت و ایمان در سیر تکاملی انسان است.

بنابراین، این تصور نادرست که ممکن است در تربیت دینی ما شکل گرفته باشد، که کودکان احساس کنند پرسشگری امری ناپسند است و تنها باید مطالب را پذیرفت - به هیچ وجه قابل قبول نیست. اگر عقلانیت را به عنوان پیشانی دین معرفی می‌کنیم، چنین رویکردی نباید وجود داشته باشد. برعکس، باید فضایی برای بحث و گفت‌وگوی عمیق و طولانی فراهم شود، به ویژه در عصر حاضر که عصر ارتباطات اندیشه‌ها و طرح جدی‌تر و پربارتر مسائل است.

امروزه شاهد هستیم که افرادی مانند ریچارد داوکینز کتابی با عنوان «توهم خدا» نوشته‌اند و با استدلالاتی مدعی شده‌اند که خداوند یک توهم است. پرسش اینجاست که محیط‌های دینی چه واکنشی در برابر چنین آثاری باید داشته باشند؟ آیا باید بی‌اعتنایی کنند یا آنها را نادیده بگیرند؟ پاسخ قطعاً منفی است. برعکس، اینگونه آثار باید مورد بحث و بررسی قرار گیرند. به نظر من، یک مربی تربیت دینی باید خود چنین کتاب‌هایی را مطرح کند و به جای فرار از آنها، این مباحث را در کانون توجه و متن بحث قرار دهد. زیرا در عمل، کودکان و نوجوانان با این اندیشه‌ها در ارتباط هستند و با چشم‌پوشی و اجتناب، این افکار از بین نمی‌روند. اگر عقلانیت را در دین ضروری بدانیم، باید اینگونه آثار را در مرکز بحث‌های خود قرار دهیم.

البته باید توجه داشت که این کتاب یک اثر فنی است که توسط یک دانشمند نوشته شده است؛ بنابراین ما نیز باید خود را به سطحی از دانش مجهز کنیم تا بتوانیم به درستی با آن مواجه شویم. اینجاست که متوجه می‌شویم تربیت دینی در زمان حاضر دشوارتر شده و مربیان به قابلیت‌های بیشتری نیاز دارند. نباید تربیت دینی را صرفاً به فعالیت‌های فوق برنامه یا گشت و گذار محدود کنیم. بخش اساسی دین، اعتقادات آن است که باید با پایه‌های عقلانی استوار شود.

تربیت دینی در زمان حاضر دشوارتر شده و مربیان به قابلیت‌های بیشتری نیاز دارند. ما نباید تربیت دینی را صرفاً به فعالیت‌های فوق برنامه یا گشت و گذار محدود کنیم

در جهان امروز که جهان عقلا و خردمندان است، در برابر سؤالات پیچیده‌ای قرار داریم که باید به صورت محققانه مورد بررسی قرار گیرند. چه بسا باید کودکان را با این سؤالات رو‌به‌رو کنیم، زیرا هدف ما این نیست که آنها زود و خام یعنی با سرعت و بدون تفکر اعلام ایمان کنند. در جهانی که مرز‌ها گشوده شده و افراد به کشور‌های مختلف سفر می‌کنند، با اندیشه‌های متنوعی مواجه می‌شوند؛ بنابراین باید با قابلیت امروز بتوانیم سؤال‌ها و مسئله‌های امروز را در متن اعتقادات دینی به بحث بگذاریم.

این گفت‌و‌گو باید بدون تعصب انجام شود و کودکان نباید احساس کنند که ما از قبل تصمیم گرفته‌ایم و هر چه بگوییم باید پذیرفته شود. بلکه باید یک گفت‌وگوی واقعاً منطقی شکل گیرد و تعصب پیش از بررسی نباید وجود داشته باشد و او کاملاً باید احساس کند که ما فرد منطقی هستیم. وقتی با سؤال پیچیده‌ای مواجه می‌شویم، باید تحمل داشته باشیم و نه اینکه نشنیده و نفهمیده بگوییم: «این‌ها را دور بریز!» اینها حرف کسانی است که چنین و چنان هستند. از نظر منطقی، این نوع برخورد مصداق «مغالطه اندیشه و اندیشه‌گر» است که در آن به جای بررسی اندیشه، شخصیت صاحب اندیشه زیر سؤال قرار می‌گیرد.

باید صرف نظر از اینکه نویسنده یک اثر کیست، آیا بی‌خدا است، مشرک، صهیونیست و ... یا دارای گرایشات خاص است، صرفاً به بررسی محتوای اندیشه بپردازیم. این دو مقوله کاملاً باید از هم جدا باشند. باید از سنت ابراهیمی در تربیت دینی خود الهام بگیریم؛ پرسشگری کنیم و با پرسش‌ها برخوردی محققانه داشته باشیم و در جستجوی یقین و روشنگری باشیم. ایمان‌های خام، دست نخوره و ضعیف در برابر چالش‌های گسترده امروزی دوام نمی‌آورند. بنابراین، استحکام بخشیدن به ایمان از طریق عقلانیت، هم ضرورت دارد و هم تقویت‌کننده خود ایمان و اعتقاد خواهد بود؛ بنابراین در بخش اعتقادات، جایگاه بسیار مهمی برای عقلانیت قائل هستیم. اما در بخش دوم که اخلاقیات است، بخشی از دین که به روابط اجتماعی و ارزش‌های اخلاقی مانند عدالت، امانتداری و دیگر فضایل می‌پردازد، نیز می‌توان رابطه آن را با عقلانیت بررسی کرد. برای مثال، در قرآن کریم آمده است: «وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ نباید دشمنی با گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به پرهیزگاری نزدیک‌تر است.» این آیه تأکید می‌کند که مراقب باشید، زمانی که با گروهی در تعارض هستی، بدکرداری و بدگفتاری آنها نباید باعث شود که عدالت را رعایت نکنید. باید عدالت را رعایت کنید و این، به تقوا نزدیکتر است.  

برای مثال، وقتی می‌خواهید با فردی بحث کنید و او به شما اهانت کند، حال شما عصبانی شوید و طوری رفتار کنید که غیرعادلانه باشد. اینجا به ما می‌گوید که عدالت را رعایت کنید. این عدالت یکی از ارزش‌های اخلاقی بسیار مهم دینی است و یا ارزش‌های اخلاقی دیگر مانند امانتداری و خیانت نکردن در امانت یا حسادت نکردن و ... چه رابطه‌ای با عقلانیت دارد؟ آیا اینها منطق دارند و می‌شود آنها را تبیین کرد؟ پاسخ مثبت است و می‌تواند همه اخلاقیات را با ضابطه‌ها و معیار‌هایی که بیان شده است، آنها را مورد بررسی قرار داد و این بررسی می‌تواند از نظر آثار شخصیتی این اخلاقیات یا آثاری که در روابط اجتماعی دارند، باشد. روانشناسان امروز مطالعات گسترده‌ای درباره کسانی که حسودی یا بخشش می‌کند، انجام داده‌اند. بررسی آثار شخصیتی بخشش، مانند توانایی گذشت از خطای دیگران و عدم تمایل به انتقام‌گیری، کاملاً در حوزه مطالعات علمی و عقلانی قرار دارد. ده‌ها مقاله علمی درباره تأثیرات بخشش (Forgivness) بر شخصیت انسان نوشته شده است.

همچنین می‌توان آثار اجتماعی این رفتار‌های اخلاقی را بررسی کرد. برای مثال، اعتماد و عدم اعتماد در جامعه را که دارای شواهد علمی و عینی فراوانی دارد، می‌توان بررسی کرد، یا جامعه‌ای که مبتنی بر دروغگویی یا راستگویی باشد، اینها چه تفاوتی در نظام اجتماعی به وجود می‌آورد؛ بنابراین پرسش اساسی این است؛ دستورات اخلاقی خداوند چه نسبتی با عقلانیت دارند؟ آیا منطقی در پس این دستورات وجود دارد؟ آیا این دستورات صرفاً تحکمی هستند (یعنی صرفاً، چون خداوند فرموده، باید اجرا شوند) یا دارای معیار و منطقی هستند؟

این مسئله در تاریخ اسلام مورد بحث برخی فرقه‌های کلامی بوده است، به ویژه در نزاعی که بین اشاعره و معتزله درباره حسن و قبح ذاتی افعال بوده است. اینکه آیا خداوند به کار‌های خوب فرمان می‌دهد یا هرچه خداوند فرمان دهد، خوب است؟ این بحث عمیق فلسفی نشان می‌دهد که اخلاقیات دینی می‌توانند دارای مبانی عقلانی باشند، اگر بگوییم معیار خاصی وجود ندارد و وقتی خداوند دستور دهد، معلوم می‌شود که چه چیزی خوب یا بد است.

بر فرض اینکه اگر خداوند ما را به دروغگویی دعوت می‌کرد، دروغگویی خوب بود و اگر از راستگویی نهی می‌کرد، راستگویی بد می‌شد. آیا این طور است یا اینکه خداوند اصولاً به چیز‌های خوب که دارای اصالت خوب هستند، دعوت می‌کند؟ البته اصالت نه به این معناست که دارای معیار‌های خارج از خداوند باشد که خداوند از چیزی تبعیت می‌کند. چون خداوند با معیارها، وحدت دارد. ولی همین جنبه معیاری در دستورات الهی آشکار می‌شود. اگر این طور باشد در زمینه اخلاقیات نیز باید کاوش عقلانی را انجام دهیم و جنبه اجتماعی و فردی و ... را در این مسئله مورد توجه قرار دهیم.

دین در کلیت خود با عقلانیت درهم تنیده شده است، یعنی عقلانیت با همان محدودیت‌ها و ویژگی‌هایی که در سایر عرصه‌های زندگی برای عقل قائل هستیم

در بخش سوم دین که مربوط به احکام و عبادات است، ممکن است بیشترین شبهه درباره عقلانی بودن وجود داشته باشد. در برخی موارد، توضیح صریحی برای احکام ارائه نشده و اصطلاح «تعبد» مطرح شده است که گاه در مقابل عقلانیت قرار می‌گیرد. اما آیا این تقابل «تعبد» و «عقلانیت» صحیح است؟ من با این تقابل موافق نیستم.

نخست باید توجه داشت که در احکام دینی، آنچه به عنوان فروع دین بیان شده است، منطق اصلی هر کدام مشخص است. برای مثال نماز، که قرآن به فلسفه نماز اشاره کرده است. منطق روزه گرفتن نیز در آیه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» تبیین شده که شما برای اینکه بر امیال خود مسلط شوید و برای اینکه بتوانید آنها را تحت اختیار بگیرید و از تعرضات میل‌ها و هوس‌ها که در وجود انسان کشمکش دارد، مصون بمانید، روزه دستورالعملی برای این مسئله است و تمرینی برای تسلط یافتن بر میل‌های جسور و مصر است، گاهی میل‌ها شدیداً ما را طلب می‌کنند، همانطور که میل‌های غریزی این طور هستند، همانند کودکان که اسیر امیال خود هستند و به محض اینکه گرسنه شوند، فریادشان بلند می‌شود و باید غذا میل کنند و یا هنگامی که خسته شوند، باید بخوابند. البته در سنین بالاتر می‌توان پاسخ به این امیال را به تأخیر انداخت و با این منطق، درواقع تمرین می‌کنیم که مسلط شویم. حج و دیگر عبادات نیز هر کدام دارای حکمت‌های مشخصی هستند.  

حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهج‌البلاغه به تبیین فلسفه احکام دینی از جمله نماز، روزه، حج، جهاد و سایر واجبات پرداخته و دلایل تشریع هر یک را به‌صورت مبسوط بیان فرموده‌اند. در این بیان، اصول اساسی این احکام به‌وضوح مشخص شده است، هرچند ممکن است در برخی جزئیات، تصریحی وجود نداشته باشد و مبهم باشد.

برای مثال، اگرچه فلسفه کلی نماز روشن است، اما جزئیاتی مانند چگونگی ادای نماز در هر وقت یا مدت آن به‌صراحت بیان نشده است و چرا در وقت‌های گوناگون توزیع شده است. این الگو در سایر احکام نیز مشاهده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که اصول بنیادین دین - اعم از اعتقادات، اخلاقیات و احکام - همگی عقل‌پذیر و منطقی هستند، ولی ممکن است در پاره‌ای از جزئیات فرعی مانند چگونه و چقدر عبادت کنیم، توضیحی ارائه نشده باشد.  این رویکرد نشان می‌دهد که دین به طور کلی با عقلانیت سازگار است و حتی در مواردی که به ظاهر تعبدی می‌نماید، می‌توان به دنبال حکمت‌ها و دلایل عقلانی بود.

سؤال می‌کنم، اگر در موضوعی غیر از دین، با موقعیتی مواجه شوید که حدود ۹۸ درصد آن وضوح منطقی و عقلانی داشته باشد و فقط ۲ درصد آن مبهم باقی بماند، چگونه تصمیم‌گیری می‌کنید و چه برداشتی از این وضعیت خواهید داشت؟ فرض کنید به بیماری سختی مبتلا شده‌اید و نیاز به درمان دارید. در چنین شرایطی چه می‌کنید؟ بدیهی است که بدون تحقیق به سراغ هر پزشکی نمی‌رویم. ابتدا بررسی می‌کنیم؛ چه پزشکانی در این زمینه تخصص دارند؟ کدام یک معتبرتر هستند؟ مدارک و سوابق علمی و عملیشان چگونه است؟ چه کسانی نتایج درمانی بهتری داشته‌اند؟ تمام این تحقیقات را انجام می‌دهیم تا اطمینان حاصل کنیم که پزشک مورد نظر، فردی حاذق، مسلط و با تجربه است. سپس نزد او می‌رویم، مشکل خود را شرح می‌دهیم و او نیز توضیح می‌دهد که مثلاً نیاز به عمل جراحی دارید و دلایل این نیاز را بیان می‌کند تا ما را متقاعد کند.  

اما وقتی نوبت به جزئیات اجرایی عمل می‌رسد، ممکن است همه چیز با همان وضوح ابتدایی توضیح داده نشود. مثلاً پزشک ممکن است مکانیسم دقیق داروی بیهوشی یا جزئیات فنی عمل را توضیح ندهد - شاید، چون ضرورتی هم نداشته باشد. نکته مهم این است که ما از صلاحیت کلی پزشک مطمئن هستیم و دلایل اصلی نیاز به عمل را فهمیده‌ایم. در این مرحله می‌گوییم: «بقیه را می‌پذیرم». این دقیقاً شیوه عقلانی رفتار در چنین موقعیت‌هایی است.

اگر فردی بگوید: «من از این پزشک نمی‌پرسم که مکانیسم داروی بیهوشی چگونه است»، آیا کارش را غیرعقلانی می‌دانیم؟ خیر، می‌گوییم رفتارش درست است. این مثال نشان می‌دهد که «تعبد» در مقابل «عقلانیت» قرار ندارد. وقتی شما توصیه پزشک را در مراحل نهایی می‌پذیرید، به این معنا نیست که عقلتان تعطیل شده است. بلکه دقیقاً به دلیل همان بررسی‌های اولیه است که این پذیرش را دارید. این پذیرش نهایی، همچون نقطه‌ای در یک نقاشی بزرگ است که خود بخشی از همان فرآیند عقلانی محسوب می‌شود؛ بنابراین دین در کلیت خود با عقلانیت درهم تنیده شده است، یعنی عقلانیت با همان محدودیت‌ها و ویژگی‌هایی که در سایر عرصه‌های زندگی برای عقل قائل هستیم (مثل وجود برخی جزئیات نامشخص) در حوزه دین نیز وجود دارد. تفاوتی بین این دو حوزه نیست. چگونه در سایر امور زندگی عقلانی عمل می‌کنیم، همان شیوه در دین نیز جریان دارد. این‌گونه نیست که در جایی به عقلانیت تکیه کنیم و در جای دیگر به تعبد محض.عبودیت و عقلانیت نه تنها مقابل هم نیستند، بلکه ملازم یکدیگرند. یعنی گردن نهادن (که همان تعبد است) باید به خاطر عقلانیت باشد. وقتی چیزی را عقلانی یافتید، پذیرش آن همان تعبد است

در واقع، عبودیت و عقلانیت نه تنها مقابل هم نیستند، بلکه ملازم یکدیگرند. یعنی گردن نهادن (که همان تعبد است) باید به خاطر عقلانیت باشد. وقتی چیزی را عقلانی یافتید، پذیرش آن همان تعبد است. مثال دیگری بزنم: وقتی فردی متوجه می‌شود رژیم غذایی خاصی برایش مفید است، پس از فهم دلایل این مفید بودن، تابع آن رژیم می‌شود و دقیقاً آن را رعایت می‌کند. اگر بپرسیم چرا این رژیم را رعایت می‌کنی؟ پاسخش عقلانی است. اما همین رعایت دقیق، نمود تعبد است. پس می‌بینیم که عقلانیت و تعبد دو روی یک سکه‌اند؛ اگر به دلایل توجه کنیم، عقلانیت است و اگر به پذیرش آن دلایل بنگریم، عبودیت است. این دو از هم جدا نیستند که بگوییم در جایی نمی‌فهمیم و فقط تبعیت می‌کنیم؛ بنابراین نتیجه می‌گیریم که یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های تربیت دینی در عصر حاضر این است که باید وجهه و وجه عقلانی آن آشکار شود. همان‌گونه که دیدیم، در تمام ابعاد دین، این عقلانیت به همان شکلی که در امور علمی یا زندگی روزمره اعمال می‌کنیم، قابل پیاده‌سازی است.

عبودیت و عقلانیت نه تنها مقابل هم نیستند، بلکه ملازم یکدیگرند. یعنی گردن نهادن (که همان تعبد است) باید به خاطر عقلانیت باشد. وقتی چیزی را عقلانی یافتید، پذیرش آن همان تعبد است

دومین ویژگی اساسی تربیت دینی، آمادگی برای محیط‌های باز است؛ چرا که محیط‌های امروزی دیگر بسته نیستند. از این ویژگی با عنوان «تقوای حضور» یاد می‌کنم. به این معنا که تربیت دینی باید «تقوای حضور» را به عنوان یکی از شاخصه‌های اصلی خود در نظر بگیرد.

در بررسی مفهوم تقوا باید گفت که تقوا به معنای ایجاد مصونیت و ایمنی در وجود انسان است. این مصونیت می‌تواند از دو طریق حاصل شود؛ گاهی از طریق پرهیز و گاهی از طریق حضور. بنابراین، ترجمه تقوا به صرف «پرهیز» نادرست است؛ چرا که پرهیز فقط یکی از اشکال تقوا محسوب می‌شود.

فرض کنید در شهری مانند تهران با انواع بیماری‌ها و آلودگی‌ها مواجه هستیم. گاهی اوقات توصیه می‌شود که به دلیل آلودگی شدید هوا، از منزل خارج نشوید. در این حالت، با پرهیز و دوری گزیدن از عوامل مضر، مصونیت پیدا می‌کنیم. این رویکرد، یکی از مصادیق تقواست؛ یعنی توانایی حفظ خود از عوامل منفی در مواقعی که امکان اجتناب وجود دارد.

در اندیشه اسلامی، مسئله تقوای حضور مطرح شده است؛ یعنی باید به این فکر باشیم که افراد بتوانند در محیط‌های باز و آلوده، سالم و مصون بمانند

اما در شرایط کنونی، با پیچیدگی و درهم‌تنیدگی روابط اجتماعی، همیشه امکان پرهیز کامل فراهم نیست. اینجا این پرسش مطرح می‌شود که آیا با عدم امکان پرهیز، مفهوم تقوا از بین می‌رود؟ آیا در چنین شرایطی نمی‌توان تقوا را رعایت کرد؟ در پاسخ باید گفت که در اینجا «تقوای حضور» معنا پیدا می‌کند. همان‌گونه که می‌توانید در شهری مانند تهران زندگی کنید و با وجود آلودگی، ناگزیر به حضور در آن هستید، اما می‌توان به دو شیوه خود را مصون نگه داشت؛ یکی از طریق پرهیز (در مواقع امکان‌پذیر) و دیگری از طریق تقوای حضور.

در واقع باید تدابیر مناسبی مانند ورزش، تغذیه صحیح و رعایت اصول بهداشتی درنظر گرفت تا بتوان در محیطی ناسالم نیز سلامت خود را حفظ کرد. وقتی حضور در چنین محیطی اجتناب‌ناپذیر است، باید به دنبال راه‌هایی برای تأمین تقوا به شیوه‌ای دیگر باشیم. در اندیشه اسلامی، مسئله تقوای حضور مطرح شده است؛ یعنی باید به این فکر باشیم که افراد بتوانند در محیط‌های باز و آلوده، سالم و مصون بمانند.

تربیت دینی نیز باید به این مسئله توجه کند. دیگر نمی‌توان صرفاً با منع کردن، بازداشتن و توصیه به پرهیز، فرزندان را تربیت کرد. در جایی که پرهیز امکان‌پذیر نیست، آیا تربیت دینی تعطیل می‌شود؟ قطعاً نه. در چنین شرایطی باید به فکر تقویت بنیه درونی افراد بود؛ باید پرورش را به گونه‌ای سامان داد که فرد بتواند حتی در شرایط نامساعد نیز مقاوم باشد. همان‌طور که فردی با ورزش منظم، تغذیه سالم و سبک زندگی مناسب می‌تواند در شهری مانند تهران به زندگی سالم ادامه دهد، تربیت دینی نیز باید افراد را برای حضور در محیط‌های چالش‌برانگیز آماده کند.

آیه‌ای که اشاره می‌کند که «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» یعنی اگر بنیه‌های درونیتان را تقویت کنید، دیگر جای نگرانی نیست. هنگامی که هدایت را دریافت کنید و این روشن‌بینی در وجودتان نهادینه شود، از گمراهی مصون خواهید ماند. مانند کسی که در دریای پرتلاطم غرق نمی‌شود، زیرا شناگری آموخته است. دو راه برای نجات از غرق‌شدگی وجود دارد؛ نخست، وارد آب نشدن و دوم، آموختن شنا در آب. البته در برخی موارد می‌توان از ورود به آب اجتناب کرد، اما مواقعی هم پیش می‌آید که ناگزیر به حضور در آب هستیم.  

امروز دورانِ همین چالش است. تربیت دینی صرفاً با پرهیز و دوری‌گزینی ممکن نمی‌شود، بنابراین باید ابزار و وسایل «تقوای حضور» فراهم شود. البته جزئیات و روش‌های عملیاتی کردن این مفهوم را در مباحث آینده به تفصیل بررسی خواهیم کرد.  

سومین ویژگی تربیت دینی، مسئله «ارزیابی و نقادی» است که با مفاهیم تربیت و تدین تناسب کامل دارد. تربیت دینی امروز نیازمند نقادی و ارزیابی است از دو منظر؛ یکی از جهت نقد درون‌جامعه‌ای (معطوف به جامعه مسلمانان) و دوم نقد برون‌جامعه‌ای (معطوف به جوامع غیرمسلمان) است. مشکل امروز ما در تربیت دینی این است که این دو نوع نقد یا ضعیف است یا به صفر میل می‌کند.

اما چه ضرورتی دارد که این نقد معطوف به جامعه اسلامی باشد؟ ما برداشت‌هایی از اسلام و ایمان داریم که گاهی ممکن است وضع مخدوشی وجود داشته باشد. آنچه امروز به‌عنوان اسلام در محیط‌های تربیتی مطرح می‌شود، ممکن است آفت‌زده باشد. به همین دلیل گاهی پرسش‌های جوانان ناشی از همین آفت‌هاست، پرسش‌هایی که به‌جای پاسخ‌گویی منطقی، صرفاً به توجیه‌گری متوسل می‌شویم. حقیقت این است که در این موارد با مشکلات بنیادین مواجهیم و باید فضای نقد و خودارزیابی دقیق، جدی و همه‌جانبه را بپذیریم.  

آنچه در جامعه اسلامی می‌گذرد و برداشت‌های کنونی ما از اسلام است، نیازمند بازنگری اساسی است. باب این نقد‌ها را نباید بست؛ باید شنید، تحمل کرد، بررسی کرد و در موارد لازم، پذیرفت و تغییر ایجاد کرد. اسلام امروز ما، یعنی برداشت‌های رایج از اسلام که، دچار نقص‌های جدی است و این بازشناسی امری حیاتی محسوب می‌شود و هرگونه مغالطه در این زمینه (یعنی انکار نیاز به نقد و اصلاح) گمراه‌کننده خواهد بود.

اسلام امروز ما، یعنی برداشت‌های رایج از اسلام که، دچار نقص‌های جدی است و این بازشناسی امری حیاتی محسوب می‌شود و هرگونه مغالطه در این زمینه (یعنی انکار نیاز به نقد و اصلاح) گمراه‌کننده خواهد بود

این پرسش مطرح است که چگونه اسلام قابل نقد است؟ باید توجه داشت که اسلام به عنوان دین الهی که از سوی خداوند نازل شده است، با تلقی و برداشت ما از اسلام دو مقوله متمایز هستند. طبق تعریف، ذات مقدس الهی از هر خطا و اشتباهی مبراست؛ بنابراین هرگونه اشکال یا نقصی که در دین یا ادیان خداوند مشاهده می‌شود، به دینداران و نحوه عملکرد آنها بازمی‌گردد. متأسفانه در طول تاریخ، دینداران گاه آسیب‌های جدی به چهره دین وارد کرده‌اند.

مشکل اساسی اینجاست که در فرآیند تربیت دینی، معمولاً این تمایز بین دین اصیل و عملکرد دینداران برای متربیان روشن نمی‌شود. در نتیجه نوعی خسوف مفهومی رخ می‌دهد که در آن، سیمای واقعی دین پشت عملکرد نادرست دینداران پنهان می‌ماند. وظیفه ما به عنوان معلمان و مربیان، شکستن این حجاب و انجام نقد و بررسی عمیق و محققانه نسبت به برداشت‌های موجود از اسلام است.

نقد و بررسی صحیح می‌تواند نتایج بسیار مثبتی داشته باشد، اما متأسفانه بسیاری از جریان‌های فکری درون جامعه اسلامی هنوز آمادگی لازم برای این گفت‌وگوی انتقادی و پذیرش نیاز به اصلاحات را ندارند. این نقد باید دو جانبه باشد؛ نخست نقد درون‌گفتمانی و دوم نقد برون‌گفتمانی نسبت به تعامل با دیگر جوامع.

ذکر این نکته ضروری است که نقد با تخریب متفاوت است. نقد، تخریب سازنده است و شامل تشخیص نقاط قوت و ضعف است، در حالی که ما غالباً دچار دوگانگی نادرست می‌شویم؛ از یک سو در مواجهه با خود، کاملاً خودرأی و غیرانتقادی عمل می‌کنیم و از سوی دیگر در برخورد با دیگران، دیدگاهی کاملاً سلبی داریم. این نگرش باعث شده است،  نسل جدید ما را متهم به بی‌انصافی و غیرمنتقد بودن کند. آنها می‌گویند: «شما همیشه از حرف‌های خودتان تعریف می‌کنید و معتقدید هرچه شما بگویید درست است و هرچه دیگران بگویند غلط است.» این سخن را بار‌ها از نوجوانانی که با آنها گفت‌و‌گو می‌کنم، شنیده‌ام. علت این وضعیت چیست؟ چون ما این تصویر را در ذهن آنها ایجاد کرده‌ایم. حال باید با حرکتی متعادل‌کننده، هر دو جنبه را اصلاح کنیم؛ یعنی در مواجهه درونی، باید بیش از پیش به شناسایی نقاط ضعف خود بپردازیم؛ چیزی که پیش‌ از این کمتر به آن توجه می‌کردیم و در مواجهه بیرونی، باید نقاط مثبت دیگران را نیز ببینیم و برجسته کنیم.

نشان دهیم که انسان متدین حق‌جو کسی است که حتی وقتی کتابی از یک متفکر غربی را می‌خواند، به‌صورت محققانه آن را بررسی می‌کند و می‌گوید: «این بخش درست است و آن بخش نادرست.» نمی‌توانیم کلی‌گویی کنیم و بگوییم «همه سخنان ما حق است و همه سخنان دیگران باطل».

همان‌طور که باید درباره خودمان شنونده‌ای دقیق باشیم و نقاط ضعفمان را بیابیم، در مواجهه با دیگران نیز باید نقاط قوت آنها را جست‌و‌جو و تبیین کنیم. اگر فردی در فرآیند تربیت به این ویژگی دست یابد که قدرت ارزیابی و تشخیص سره از ناسره را پیدا کند. توانایی تمایز بین درست و نادرست و قوت و ضعف را به‌دست آورد،  این همان مطلوب ماست. چرا که چنین فردی همواره گزینشگر است و هرگز در امواج فکری و فرهنگی غرق نمی‌شود.

امواج گاه افراد را با خود می‌برند، زیرا آنها جذب می‌شوند و فردی که جذب می‌شود، قدرت تفکیک ندارد. اگر ما این توانایی تمایز و تحلیل را در افراد پرورش دهیم، آن‌گاه این انسان‌های تربیت‌یافته همواره ترازوی سنجشی در دست خواهند داشت و پیوسته به تفکیک و ارزیابی می‌پردازند. در نتیجه، مصونیت فکری چنین افرادی در بالاترین حد خواهد بود و آن «تقوای حضور» که درباره‌اش سخن گفتیم، نیز محقق خواهد شد.

این بحث را خاتمه می‌دهیم و ان‌شاءالله در ادامه به ابعاد دیگری از تربیت دینی خواهیم پرداخت.

انتهای پیام