صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۵۶۲۶۶۱
تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۴

گروه جهاد و حماسه: مادر شهید حجت اسدی از خاطرات کودکی این شهید مدافع حرم سخن می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) شهید «حجت اسدی» از فعالان عرصه فرهنگی استان قزوین و مداح اهل بیت(ع) بود که در کسوت خادمی شهدا در یادمان‌های مختلف دفاع مقدس به زائران راهیان نور خدمت می‌کرد. وی در سال گذشته داوطلبانه برای دفاع از حریم آل الله ره سپار سوریه شد و بعد از جهاد در راه خدا در سن 34 سالگی و در شب شهادت حضرت زهرا(س) از ناحیه پهلو و بازو ترکش خورد و به شهادت رسید، از او سه فرزند پسر به یادگار مانده است.



مادر این شهید بزرگوار به نقل یک خاطره از دوران کودکی شهید حجت اسدی پرداخت که در ادامه می‌خوانیم:
وقتی آقاحجت دوازده ساله بود کاری کرد که من بسیار عصبانی شدم، یک روز متوجه شدم او در منزل و محله نیست، خیلی نگران شده بودم و از همه سراغش را می‌گرفتم تا اینکه یکی از همسایه‌ها گفت آقا حجت به همراه دو نفر از دوستانش به استخر و سونا رفته‌اند، آن زمان استخر سونای غیاث‌آباد تازه ساخته شده بود صبر کردم تا آمد. هیچ وقت نمی‌توانست دروغ بگوید، وقتی وارد منزل شد درها را قفل کردم و کنارش نشستم، گفتم: پسرم کجا بودی؟ گفت: فوتبال. گفتم: تو که به خاطر عینکت هیچ وقت فوتبال نمی‌رفتی. راستش را بگو چرا چشمهایت قرمز شده؟ گفت: رفتم استخر و سونا. گفتم: از چه کسی اجازه گرفتی و رفتی؟ گفت: ترسیدم شما اجازه ندهید برای همین بدون اطلاع رفتم.
من بلند شدم و با مگس کش پلاستیکی دو ضربه به پاهایش زدم. همین که زدم از جا پرید و فریاد زد؛ یا ایهاالناس به دادم برسید مادرم مرا کشت. من دیگر من خنده‌ام گرفت و نزدمش. بچه خیلی زبر و زرنگی بود سریع از زیر کتک خوردن فرار می‌کرد و در اتاق را می‌بست تا من عصبانیتم فروکش می‌کرد بیرون می آمد. همان یک بار بود که تنبیه مفصل شد دیگر کاری نکرد که من و پدرش ناراحت شویم. بعد از آن آمد و به خاطر کارش معذرت خواهی کرد. گفت: مادر به خاطر اینکه شما اجازه نمی‌دادید بدون خبر رفتم. گفتم: پسرم شما در سنی نیستی که بتوانی تنها به استخر بروی. پس از آن پدرش او را چند بار به استخر و سونا برد.



دوستان و همرزمان این شهید نقل می‌کنند: همیشه کارهای فرهنگی سنگین با آقا حجت بود. وی در یادمان‌های شهدای والفجر یک و جبهه‌های غرب، صحن‌های جدید و نمایشگاه‌های حرم حضرت معصومه(س)، اردوگاه شهدای علم و فناوری فعال بود و با مسئولان فرهنگی بعثه رهبری و حاضران در برنامه حسینیه قمی‌های کربلا در ایام اربعین همکاری داشت.

با پهلوی غرق خون و بازوی کبود، تا مرقد بی‌نشان مادر رفتند

یوسف رحیمی، از شاعران معاصر کشور نیز شعری به وی تقدیم کرده است:
با عطر غریب یاس پرپر رفتند
از مرتبه‌ی عشق فراتر رفتند
با پهلوی غرق خون و بازوی کبود
تا مرقد بی‌نشان مادر رفتند