قیصر! به خواب رفتی و حال زمین بد است
حال زمین بدون تو ای نازنین بد است
صبح سهشنبه و همه روزنامهها
زل میزنند روی نگاهت٬ و این بد است!
رفتی درون قاب و فقط میکنی نگاه
مُهر سکوت بر لب تو٬ بیش ازین بد است
یادت نمیرود که بخندی٬ ولی چرا
آنجا بدون خنده نشستی؟! همین بد است
قیصر! به خواب رفتهای آیا و یا ...؟! بگو
اما مگو که مردهای و بعد از این...! بد است
مُردن کجا و شعر تو؟! قیصر بلند شو
شوخی بس است٬ قافیههایی چنین بد است
قیصر! هنوز اول عشق است و ... نازنین
بزم عزا برای تو عاشقترین بد است
شاعر! پیاده شو ز قطاری که رفته است
حال غزل بدون تو٬ ای نازنین! بد است
****
شاعر اگر باشی، جهان را خوب میفهمی
شعر زمین و آسمان را خوب میفهمی
خیس تماشا میشوی در فرصت باران
زیبایی رنگین کمان را خوب میفهمی
با چشمهای شاعرت زُل میزنی بر گل
حس لطیف باغبان را خوب میفهمی
دست نوازش میکشی روی سر دنیا
عاشق شدن ...، این داستان را خوب میفهمی
در دفتر دل، مشق لیلی میکنی هر شب
خط و نشان عاشقان را خوب میفهمی
از «بیتو هرگز» تا «همیشه دوستت دارم»
این واژههای مهربان را خوب میفهمی
مثل امین شعر «قیصر»، نور میپاشی
«آیینههای ناگهان» را خوب میفهمی
شاعر اگر باشی، لبالب میشوی از عشق
زیباترین راز جهان را خوب میفهمی
انتهای پیام