صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۸۰۳۶۰۶
تاریخ انتشار : ۰۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۵

یا شاهچراغ، منم رقیه که به پا بوست اومدم. اگه تو نبودی، نمیدونم حرف دلمو به کی می‌گفتم. نه اینکه بخوام غر بزنم و ناشکری کنم، نه! اما بعضی وقتا دلم هول می‌کنه. اگه فردا روز منم مثل مادرم سرمو گذاشتم روی زمین، این 4 تا داداشم رو به کی بسپرم!؟ اینا مثل بچه خودم میمونن. تر و خشک‌شون می‌کنم. عین بچه دلشون پاکه، اما خب غصه ام می‌گیره. بچه‌های هم‌سن برادرام، بزرگ شدن، اما اینا بزرگ هم که شدن هنوز بچه هستن. توی کوچه‌ها هنوز مثل اون وقتا بالا پایین می‌پرن. آقام وقتی هر کدوم از داداشم به دنیا اومدن به اسم هر کدوم یه نخل کاشت. نخل‌ها بزرگ شدن و به بار نشستن، اما این چهارتا طفل معصوم... آقام اون وقتا مثل الان زمین‌گیر نبود. تو رو به غریبی‌ات قسمت می‌دم که شفاعت اینا رو بکن. این داداشام لنگه این نخل‌ها بشن، سبز و بلند.