من موحد شده بودم، بری از لات و منات
بار، بر بستم و دنبال تو رفتم، عرفات
دیدم آن دشت مصفای خدا، چون عرصات
خضر میگشت به دنبال تو، ای آب حیات
با دعای عرفه، یافتم اسرار نجات
محو شد از دل سرگشته، تمام شبهات
چون گدایان، طلبیدم ز لبان تو، زکات
فطرتم گفت بگو: از دل و جانت صلوات
****
عرفه، داستان شیدایی است
سر به سر، عشق پاک و زیبایی است
رهنما، ره شناس این وادی
بهترین، عارف آهو رائی است
او حسین(ع) است، مکتبی دارد
عاشقان را، ستوده مولایی است
پیشگاه خدا، تقرب او
از نگاه بشر، معمایی است
با خداوند، الفتی دارد
درس و مشقش، هماره شیدایی است
میتوان گفت: آن خداباور
عاشق و حقپرست و سودایی است
علی(ع) آموزگار او بوده
آنچه آموخته، تماشایی است
خورده او، شیر پاک زهرا(س) را
جسم و جان حسین، زهرایی است
انتهای پیام