این روزها به هر چه گذشتم کبود بود
هر سایهای که دست تکان داد، دود بود!
این روزها ادامه نان و پنیر و چای
اخبار منفجرشده صبح زود بود
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیست
محبوب من چقدر جهان بیوجود بود
ما همچنان به سایهای از عشق دلخوشیم
عشقی که زخم و زندگیاش تار و پود بود
پلکی زدیم و وقت خداحافظی رسید
ساعت برای با تو نشستن حسود بود
دنیا نخواست یا من و تو کم گذاشتیم
با من بگو قرار من اینها نبود! بود؟!
انتهای پیام