اینکه یک روحانی خوش ذوق بسیار بااستعداد در اوج جوانی، در سالهای اقامت در شهر مذهبی نجف در اواسط قرن بیستم، وسط دروس رسمی فقه و اصول آن هم در حلقه نخست درس فقیهترین فقهای زمان، در کنار درسهایی که به تصریح همگان به کمال میآموخت و از عهده تدریس آنها نیز به کمال و اتقان برمیآمد، زیر عبای رنگ و رو رفته خویش، با فقر مستاصلانهای که کشیدن چند نخ سیگار را نیز برای او دشوار میکرد، مثل یک پژوهشگر مصمم اروپایی در کالجهایی مثل هاروارد و پرینستون اولین و آخرین کتابهای مربوط به دو دانش «فیزیک» و «فلسفه» را حمل کند و در جستوجوی یافتن مرز نامرئی و ناشناختهای که میان این دو علم کشیده شده است، روزها و شبهای بی شماری را با تئوریهای متقدمین و متأخرین هستیشناسی قدیم و جدید درباره ذره و ماده سیر و سفر کند و آنگاه کتابی را با نام بهتانگیز «ارتباط انسان - جهان» را به جهان عرضه کند، به راستی کاری شبیه معجزه است، معجزهای باور نکردنی.
و چنین است دیگر کارهای او. او آنگاه که همگان به اعتراض فکر میکردند و شورمندانه از سیاست میگفتند و مینوشتند و نسلی آماده برای ستیز را برای نبردهای نه تنها ایدئولوژیک که حتی نبردهای فیزیکی و مسلحانه همهجانبه آماده میکردند، بدون اینکه ذرهای از تفکرات و مطالعات قبلیاش درباره ذره و ماده اعراض کند و حتی فاصله بگیرد، شروع به پژوهش در متنی نامتنظره و در واقع نامنتظرهترین متن ممکن در آن سالها یعنی «مثنوی معنوی» کرد. برای این مقصود، در قدم نخست با حفظ علاقه و اشتیاق قبلی خودش به فیزیک و فلسفه، چند سال از عمر را به تدریس مثنوی به گروهی از شیفتگان اندیشههای ناشناخته اختصاص داد و سپس برای مدت چند سال، تمرکز بی پایانش را صرف نگارش تفسیر مثنوی به سبکی خاص کرد و درست زمانی که مبارزان و مجاهدان زمان، سالهای زیستن در حصارهای مبارزه و زندان را روزی پس از روزی میشمردند و با تابش آفتاب و سایه و حوادث ریز و درشت اندازه میگرفتند، او خواندن رمان را هم به منظومهای که تا آن روز شامل «فقه و اصول» از یک طرف و «فلسفه و فیزیک» و البته «مثنوی» از سوی دیگر بود، اضافه کرد و چنین بود که وقتی در اواخر دهه چهل خورشیدی در اوج التهاب مبارزات نسل دانشگاهی و روشنفکر نخستین مجلدات تفسیر مثنویاش را با عنوان جدید و جذاب «تفسیر و نقد و تحلیل» به لباس چاپ و انتشار مزین کرد، همگان دیدند که کتابش با بندهای حساس و نفسگیر شاهکارهای رایج روزگار «جنگ و صلح» تولستوی، «بینوایان» ویکتور هوگو، «برادران کارامازوف» داستایوفسکی، «دره زنبق» بالزاک، «یادداشتهای زیرزمینی» داستایوفسکی و هر چیزی که در این تراز بود، آغشته شده است. این حرکت و این اثر که بی هیچ داد و فریادی بزرگترین و مفصلترین شرح و تفسیر مثنوی را وارد اقلیم فرهنگ کرده بود، در اصل یکی دیگر از شگفتیها و شگفتسازیهای مرد بهت روزگار بود اما نه اولین آنها بود و نه آخرین آنها.
او بهت در بهت به زندگی، فعالیت و تحقیق و تفحص و تلاش و تکاپوی خود ادامه داد و هرگز دست از آنچه باور داشت، برنداشت. بنابراین آنچه در واپسین سالهای عمر خود میخواند و مینوشت نیز، برکنار از داب مبهوت کنندهاش نبود تا امروز رو به نام بلند و متعالی او بایستیم، کلاه از سر برداریم، به نشان تعظیم و احترامش، دست بر سینه بگذاریم و بگوییم:
ای مرد بهت و بهتها! اینک با اینکه سالها از عمر حکومت و سلسلهای که تو با بهتهای بنیاد براندازت پایهگذاری کردهای میگذرد، ولی ما نه در ظاهر و نه در پنهان کسی را نمیشناسیم که چونان تو به آستان واقعیت برود و در موقف حقیقت چونان تو بایستد و تعجب نخواهی کرد اگر بگوییم هنوز که هنوز است، کسی شروع به خواندن کتاب بهت تو نکرده است.
به قلم کریم فیضی
انتهای پیام