محمد(ص) در ظاهر همان انسان گمنامی بود که بسان هزاران گمنامِ عصر خود دوران خردسالی، نوجوانی و جوانی را طی کرد. از قضای روزگار سایه مهر و عطوفت والدین را در همان دوران آغازین حیات از دست داد و یتیمی و غربت را با پوست و استخوان خود چشید.
محیطی که در آن میزیست متوحشترین محیط فرهنگی در عصر خود بود و زمانی که در آن پا به عرصه وجود گذاشت، تاریکترین دوران عصر به حساب میآمد؛ دورانی که در آن هیچ اثر روشنی از علم، دانش و تمدن به چشم نمیآمد. دورانی که هیچ وسیله و ابزار شناخته شده امروزین مانند رسانهها برای ثبت رخدادها و بزرگ کردن صادقانه یا کاذبانه چهرهها قابل تصور نبود.
پیامبر در میانسالی در مکه به پیامبری برانگیخته شد، اما در دوران سیزده سال حضور در مکه اجازه چندانی برای بروز و نمودی از اندیشه و منش به ایشان داده نشد. او و همه یاران اندکش در محاصره کامل و در بایکوت خبری کامل نگاه داشته شدند و بارها تا سرحد مرگ و شهادت پیش رفتند.
آن گاه که پیامبر(ص) با رنج جانکاه و خطر فراگیر راهی مدینه شد، در ظاهر شوکت پدید آمد و دوران انزوا و انعزال به دوران شهود و شکوه تبدیل شد، اما چندی نپایید که از درون جامعه اسلامی پدیده آزاردهنده نفاق و از برون هجوم بی امان مشرکان و همراهی یهود و نصارا خودنمایی کرد و آرامش و آسایش را از آن چهره پرتبسم و آرام گرفت تا آنجا که حتی امن و امان در خانه او هم کمتر یافت شد.
تحمیل 80 غزوه و سریه و ماجراهای تلخ هر روزه دوست و دشمن آن قدر فزون و شکننده بود که برای در هم شکستن تاب و توان سلسلهای از کوهها کافی مینمود. این انسان الهی در این دوران به ظاهر طلایی مدینه، تنها 10سال فرصت یافت که در لابهلای همه افت و خیزها، از خود خودی نشان دهد و از جلوات بی بدیل خود جلوهای آشکار سازد. همه اینها کاری کرد که عمر او به 63 سال نرسد، یعنی حدود یک شصتم عمر لقمان و یک چهلم عمر نوح و یک سوم عمر ابراهیم و یک دوم عمر موسی (ع) و ...
چگونه یک انسان در حدود 15سده پیش در تاریکترین دوران تاریخ در مقایسه با عصر ما و در منحطترین محیط فرهنگی در مقایسه با محیط فرهنگی ایران و روم آن روز، در عمری بس کوتاه که تقریباً مجالی برای به تصویر کشیدن خود نداشت و نیافت، این چنین در تاریخ بشری میماند و دین او امروز بزرگترین دین دنیا شناخته میشود و بخشهایی زیادی از جهان حتی در کشورهای اروپایی را تحت تاثیر خود قرار میدهد؟
پیامبر چگونه این چنین در اعماق دل و جان پیروان خود نفوذ و تاثیر دارد که پانزده سده پس از ارتحال او، صدها نفر از پیروانش برای دفاع از شخصیت و به عشق و ارادت به او در رخدادهایی همچون ماجرای کتاب آیات شیطانی و انتشار تصاویر موهن در مطبوعات غرب، جان خود را فدا میکنند؟
چگونه متصور است که در تمام پهنه تاریخ اسلام از آغاز تا کنون موذّنان بالای مأذنهها و نمازگزاران در دل نمازهای روزانه خود با شور و شیدایی او را به رسالت و وارستگی میستایند و دلها به نام او ابتهاج مییابد و چشمها از یاد او اشکبار میشود؟ راستی او با میلیونها دل شیفته خود چه کرد و چه نوری در آنان تاباند که اینچنین واله و وامدار او هستند و چون پروانه از سوختن به دور شمع وجود او سیر نمیشوند؟
آیا به این پرسش مهم، پاسخی جز این میتوان داد که مانایی در جانها و جاودانی در دلها، زمان، مکان، محیط، ابزار و افزار عصر مدرنیته نمیشناسد؛ بلکه باید به حقیقت و به کمال و تمام و به ظاهر و باطن و به همه وجود و همه هستی ناب و پاک شد و ناب و پاک زیست؛ الهی اندیشید و الهی کوشید و الهی زیست؛ زیباوشانه نفس کشید و زیباوشانه به جانها جان بخشید؟
باری، آنکس که جان جهانیان در اختیار او و دلها در قبضه قدرت اوست، میداند چگونه چنین بنده نابی را در جهان جاودانه و مانا سازد. مگر خود نفرمود: «إِنَّ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا»(مریم، 96)؛ مگر خود به پیامبر وعده نداد که به او مقام محمود و رفعت نام خواهد بخشید: «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا (اسراء، 79) «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ»(انشراح، 4)
مهم پای به راه نهادن و هیچ نگفتن است؛
گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
که در آن صورت نام او بسان سخن عشق در گنبد دوار ماندگار و مانا خواهد شد؛
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
انتهای پیام