صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۱۲۰۷۶
تاریخ انتشار : ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۴

کتاب «خواب‌های زنگ‌‎دار»؛ زندگی‌نامه شهید اکبر خردپیشه‌شیرازی؛ رزمنده‌ای که خدمات علمی، حوزوی و نظامی‌اش به بخش‌ها و شاخه‌های متعددی تقسیم می‌شد، به قلم رضا وحید منتشر شد.

به گزارش ایکنا؛ مخاطب در کتاب «خواب‌‌های زنگ‌‎دار» به مرور خاطرات رزمنده‌‎ای می‌‎نشیند که خدمات علمی، حوزوی و نظامی‌اش به بخش‌ها و شاخه‌های متعددی تقسیم می‌شد. او  طلبه حوزه علمیه قم، پایه‌‎گذار «کمیته دِه‎بید» فارس، فرمانده «گردان تبوک» در عملیات بیت‌‏المقدس، مسئول آموزش «پادگان 21 حمزه» تهران، فرمانده «یگان دریایی سپاه»، مسئول «پادگان شهدای خیبر قم» و آموزش سربازان و بسیجیان بود.

فرمانده‌ای که سرباز را در اوج نیاز به نیرو در زمان جنگ تحمیلی ترخیص می‌‏کرد تا دل همسرش را به دست بیاورد.

رضا وحید در کتاب «خواب‌های زنگ‌دار» رزمنده‌ای را روایت می‌کند که در هر مسئولیتی که پذیرفت درخشید و سرانجام در عملیات کربلای 4 در جزیره «بوارین» به شهادت رسید.

کتاب «خواب‌های زنگ‎دار» به قلم رضا وحید در 352 صفحه و با قیمت 140هزار تومان توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد و روانه‌ بازار نشر شده است.

علاقه‌‏مندان برای تهیه کتاب می‏توانند به کتابفروشی‌های سراسر کشور و یا سایت انتشارات کتاب جمکران کتاب به آدرس www.ketabejamkaran.ir مراجعه کنند.

تیرباری که کسی محلش نمی‌داد بر دوش اکبر جان گرفت

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: روزهای آموزش که تمام شد، نوبت پذیرش اکبر شد، اما بعد از آموزش گفتند: «چند روز برو مرخصی و شنبه بیا سپاه.»

وقتی بعد از دو سه روز آمد سپاه، دید خبری نیست. هر روز می‌‏آمد و تا ظهر در آسایشگاه می‏‌نشست؛ ولی کسی کاری به او نمی‌‏سپرد. دیگر خسته شده بود. یک روز آمد آسایشگاه و دید تعدادی نیرو آمد. پرسید: «خبریه؟!» گفتند: «قراره توی میدون آستانه رژه بریم.»

تعدادی کلت و کلاش تاشو بود که بچه‏‌ها سرش دعوا داشتند. یک تیربار هم کناری افتاده بود؛ ولی کسی به‏ آن محل نمی‌‏گذاشت. شیخ ‏اکبر تیربار را برداشت و روی کولش گذاشت و دو سه ردیف نوار فشنگش را دور کمرش بست و آماده شد برای رژه.

وقتی با آن تیربار سنگین جلوی فرمانده آن وقت سپاه، مرحوم حجت‌‎‏الاسلام «ایرانی» رژه رفت، از اکبر خوشش آمد و مشخصاتش را از بچه‌‏ها گرفت.

انتهای پیام