صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۷۳۱۶۴
تاریخ انتشار : ۰۳ فروردين ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۶
یادی از جلسه قرآن مادر شهید اسلامی‌پور

مادر در منزل دو جلسه داشت، یکی جلسه قرآن که بعضاً با ختم انعام همراه بود و جلسه دیگر جلسه ختم صلوات که جمعه عصرها برپا می‌شد و خانه با عطر صلوات معطّر می‌شد. جلسات قرآن خانگی مادر در زمان ۸ سال دفاع مقدس به پایگاه پشتیبانی برای رزمندگان، سرکشی به خانواده شهدا و نیز حضور بانوان در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در بخش رختشوی خانه گسترش یافت.

وقتی چشم باز کردم، خودم را در خانه باصفای «بی بی» دیدم. «بی بی» مادربزرگ مادری‌ام بود. همه او را بی بی صدا می‌کردیم نه به خاطر اینکه پدرش سید بود، بلکه به خاطر اهل تدین بودن و طهارتش.

او سال‌ها در منزل علمای دزفول رفت و آمد داشت و با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما قرآن را خوب فرا گرفته و احکام را هم می‌دانست، به همین سبب در منزل خود از دیرباز جلسه قرآنش برپا بود. مادر هم به همین سبب اهل جلسه بود و با زیر و بم قرآن آشنا.

دهه ۴۰ به واسطه شغل پدر راهی اندیمشک شد. خانواده در محله ساختمان (کوی شهدا فعلی) سکنی گزیدند. محله‌ای فقیرنشین با مردمانی خونگرم و اهل کار و تلاش. پدر صبح زود راهی محل کار خود در راه آهن می‌شد و به واسطه شغلش که بنّای ساختمان بود هر روز می‌بایست بین ایستگاه اندیمشک تا دورود در رفت و آمد باشد. این فاصله بین کارکنان راه آهن به طول خط معروف بود.

در حوادث انقلاب به واسطه نزدیکی منزل با مسجد امام حسین(ع) پای حجت‌الاسلام صفایی، روحانی مبارز و انقلابی شهرمان به منزل ما باز شد و کم کم جلسات خانگی قرآن شکل گرفت. البته با شروع جنگ تحمیلی این جلسات شور و شوق بیشتری داشت و در روزهای پر التهاب موشک باران هم این جلسات تعطیل نشد. آن روزها مادر در منزل دو جلسه داشت، یکی جلسه قرآن که بعضاً با ختم انعام همراه بود و معمولاً روزهای یکشنبه و جلسه دیگر جلسه ختم صلوات که جمعه عصرها برپا می‌شد و خانه با عطر صلوات معطّر می‌شد.

خانم‌های همسایه در اتاق پذیرایی دور تا دور می‌نشستند و هر صفحه از سوره انعام را می‌خواندند و مادر هم اشکال آنها را می‌گرفت، البته در کنار او زنی با فضیلت و روشندل بود که همه او را «عمه ملکه» صدا می‌زدند. عمه ملکه مربی قرآن و احکام بود. البته این جلسات دوره‌ای بود و برخی روزها در منزل دیگر همسایگان و دوستان مادر هم برپا می‌شد، اما پایگاه اصلی و کتاب‌های ادعیه و تسبیح‌های صلوات در طاقچه منزل ما جای داشتند و هر کدام از حاضرين جلسه برای هفته بعد قصد میزبانی داشت می‌بایست آنها را از مادر تحویل بگیرد.

در ماه مبارک رمضان هم ختم قرآن برپا بود که هر روز یک جزء قرآن ختم می‌شد. در این ماه ده جزء اول در منزل ما برگزار می‌شد، ده جزء دوم در منزل شهید حاجی محمد زارع که خانم‌ها او را «ننه عبدالکریم» صدا می‌زدند برپا بود و ده جزء آخر در منزل محقر ننه عیدی. او پیرزنی خوشرو و با کمال بود که در کنار منزلش مغازه نفت فروشی داشت و تقریباً تنها مغازه نفت فروشی منطقه بود و مشهدی محمد(حاج محمد اکنون) پدر شهید حاجی محمد زارع تنها نفت فروش این کوی.

روزهای جمعه ختم صلوات بود. پارچه سبز رنگی به ابعاد ۳۰ در ۳۰ خط نوشته خطاط قدیمی شهر استاد صفر رحیمی که بر در منزل نصب می‌شد تا نشانی باشد برای کسانی که از راه دور می‌آیند با جعبه‌ای چوبی که درون آن ۱۴۰ عدد سکه یا باقله و همراه جا تسبیحی فلزی به ارتفاع ۳۰ سانتی‌متر در وسط اتاق گذاشته می‌شد تا خانم‌ها تسبیح بردارند و به ازای هر دانه باقله ۱۰۰ صلوات ختم کنند. جمع صلوات‌ها به نیت ۱۴ معصوم ۱۴ هزار صلوات می‌شد.

از دل این جلسات، صندوق خانگی شکل گرفت؛ صندوقی که با کارتون جای تاید درست شده بود و هر کس به قدر توان خود در آن مشارکت داشت. عواید این صندوق صرف جهیزیه و درمان برخی خانوارهای آبرومند می‌شد که به صورت بلاعوض صورت می‌گرفت.

جلسات قرآن خانگی مادر در زمان ۸ سال دفاع مقدس به پایگاه پشتیبانی برای رزمندگان، سرکشی به خانواده شهدا و نیز حضور بانوان در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در بخش رختشوی خانه گسترش یافت. مادر می‌گفت: برخی اوقات جلسه قرآن و یا ختم صلوات را در منزل سازمانی بیمارستان که محل سکونت فرماندهان سپاه اعزامی از تهران یا شهرهای دیگر بود برگزار می‌کردیم که آنها احساس غربت و تنهایی نکنند.

این جلسات بعد از جنگ تحمیلی هم ادامه داشت و تقریباً مادر تا آخرین روزهای حیاتش هم روزهای زوج هفته، اول صبح در منزل به دختران و بانوان مشتاق، مصحف شریف آموزش می‌داد. او یکی از اتاق‌های منزل را پس از شهادت برادر به حسینیه‌ تبدیل کرده بود به نام «حسینیه شهید غلامعلی اسلامی پور».

بسیاری از همسایگان و آشنایان شاگرد ایشان بودند که هنگام آسمانی شدن این مادر شهید با اشک مزارش را شستشو دادند. تا جایی که در ذهن دارم برخی خانم‌های همسایه که خود مادر شهید و یا رزمنده بودند عضو ثابت و شاید هسته اولیه این جلسات بودند که برخی اکنون در جوار مادر در بهشت برین روزی‌خور خوان گسترده الهی هستند. مادرانی که به نام فرزندانشان شناخته می‌شدند: ننه صفر، ننه ابراهیم، ننه محمد و ...

عباس اسلامی پور، نویسنده دفاع مقدس و برادر شهید غلامعلی اسلامی پور

انتهای پیام