«سلام بر شما شنوندگان عزیز
امروز میخواهم از رازی بگویم که در دل تاریخ پنهان است … رازی که با جوهر نوشته نشد، با خون نوشته شد. از روزهایی که خورشید، از پشت دود و خاکستر به سختی نفس میکشید، اما در دلها نوری بود که خاموش نمیشد.
روزی که جوانان این سرزمین، با دستهای خالی اما قلبهایی پر از ایمان، به میدان رفتند و ایمانشان، سپرشان شد.
قرآن، این راز را در یک وعده آسمانی فاش میکند: إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ
اگر خدا را یاری کنید، خدا هم شما را یاری میکند و قدمهایتان را استوار میسازد.
روزی بود که دشمن از همه سو تاخت …
مادران، کنار در ایستاده بودند، چشم به جاده دوخته بودند؛ جادهای که یا فرزندشان را برمیگرداند، یا تابوتی پیچیده در پرچم.
در خط مقدم، یک دست جوان تفنگ را میفشرد و دست دیگرش، قرآن کوچکی را که مادر در جیبش گذاشته بود. هر گلولهای که از دشمن میآمد، با ذکر «یا حسین» پاسخ داده میشد و هر اشکی که بر گونه میچکید، به خاک گرم سنگر میرسید و بوی بهشت میگرفت.
قرآن میگوید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا؛ همه با هم به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.
امروز اما، دشمن لباسش را عوض کرده … شمشیرش را غلاف کرده و با لبخندی سرد و فریبنده آمده است. دیگر صدای انفجار نمیآید، اما جنگ ادامه دارد؛ جنگی که اینبار، ایمان را نشانه گرفته، همدلی را کمرنگ میکند و وحدت را میتراشد.
ای همنسلان من…
پرچمی که روزی بر شانههای خاکی رزمندگان بود، امروز بر دوش ماست. ما، همان سربازانیم، فقط میدانمان تغییر کرده. اگر دیروز میدان خاکریز بود، امروز میدانش کلاسها و دانشگاهها و فضای مجازی است.
باید همانطور که آنها در برابر گلوله ایستادند، ما هم در برابر تهدیدها و شبههها بایستیم. باید قرآن را از قاب کتابخانهها پایین بیاوریم و در زندگیمان جاری کنیم. باید اختلافها را کنار بگذاریم و دلهایمان را به هم گره بزنیم.
و باز قرآن میگوید: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوا وَالَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ
آری… خدا با ماست، اگر ما با هم باشیم.
پس بیایید این «با هم بودن» را پاس بداریم…
تا فردا، تاریخ، نام ما را هم در کنار فاتحان بنویسد و مادران این سرزمین، وقتی عکس فرزندانشان را نگاه میکنند، لبخند بزنند و بگویند: این نسل هم سربلند ماند …
انتهای پیام