در چنین شرایطی، امام حسن مجتبی(ع) به امامت رسیدند و در برابر دشمنی همچون معاویه قرار گرفتند؛ دشمنی که با بهرهگیری از نیرنگ، دسیسه و سوءاستفاده از موقعیتهای اجتماعی، توانسته بود بسیاری از خواص و تودهها را با خود همراه سازد.
بررسی شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان، نشان میدهد که صلح امام حسن (ع) نه یک انتخاب ساده و داوطلبانه، بلکه تصمیمی تحمیلی و در عین حال راهبردی بود؛ تصمیمی که اگرچه در ظاهر به تثبیت حکومت معاویه انجامید اما حقیقتاً به حفظ اساس اسلام و انتقال تجربهای گرانسنگ به تاریخ انجامید.
از همین رو، خبرنگار ایکنا از قم با حجتالاسلام حمیدرضا مطهری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به گفتوگو پرداخت و درباره بازخوانی این مقطع تاریخی و روشن ساختن ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی صلح امام حسن (ع) و درسهایی که میتوان برای امروز از آن گرفت، سخن به میان آمد که متن گفتوگو را در ادامه باهم میخوانیم:
برای تحلیل صلح تحمیلی که بر امام مجتبی(ع) وارد شد، باید شرایط و وضعیت سیاسی و فرهنگی آن مقطع زمانی را بررسی کنیم. همانطور که میدانید، امام علی (ع) در دوران کوتاه حکومتشان، با سه جنگ ویرانگر مواجه بود که میتوانیم بگوییم بنیان جامعه را ویران میکرد؛ جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان. هر کدام از اینها برای اینکه بنیان یک جامعه را برافکنند، کافی بود زیرا هر کدام جنگی درونی در درون جامعه مسلمانان بودند.
تا قبل از دوران امیرالمومنین امام علی(ع)، مسلمانان در جنگهای مختلفی که داشتند، طرف مقابلشان دشمنان و غیر مسلمانان بودند اما به یکباره در دوران حکومت امیرالمومنین علی (ع) گروههایی در برابر خلیفه رسمی مسلمانان، امام علی (ع) ایستادهاند که در درون همین جامعه بودند، بیعت کرده بودند و جنگ نابرابر را تحمیل کردند. در جنگی که سبب شکلگیری انحرافاتی در جامعه شد، شبهاتی در جامعه پدید آمد؛ در این جنگ در برابر امیرالمومنین(ع) کسانی بودند که منسوب به پیامبر(ص) بودند، کسانی از صحابه پیامبر(ص). اگرچه برخی از آنها از کرده خود پشیمان شدند با سخنان امیرالمومنین(ع) و با بیان خاطراتی از دوران پیامبر(ص)، ولی به هر حال اثرشان را از جامعه مسلمانان گذاشتند.
بعد از نبرد صفین، جریان علم کردن قرآن و پیش آمدن جریان حاکمیت و انحرافی که به تنهایی در جامعه مسلمانان ایجاد کرد که تا امروز اثر آن باقی مانده و گروهی در جامعه اسلامی شکل گرفت به نام خوارج. این گروه درواقع اثر خود را بر جامعه اسلامی گذاشت و یک جنگ دیگری بر امیرالمومنین(ع) تحمیل کرد که این جنگ هم اثرگذاری خودش را تا امروز حفظ کرده است.
پس از این وضعیت که در جامعه عصر امیرالمومنین(ع) رخ داد و امیرالمومنین (ع) توسط همین گروه به شهادت رسید، امام مجتبی (ع) به خلافت رسیدند. گروهها و جریانهای گوناگون در این جامعه حضور داشتند. گروهها و احزابهایی که امام (ع) با آنها قرار بود به جنگ با معاویه برود. امام حسن (ع) در صورتی به خلافت رسید که با دشمنی غدار مواجه بود؛ دشمنی که حامیانش به مراتب از کوفیان همراه امام مجتبی (ع) استوارتر بودند.
در چنین فضایی امام (ع) معاویه را به اطاعت کردن از خلیفه مسلمین که خودشان بودند، ناچار کرد. امام (ع) نامه نوشتند به معاویه و از او خواستند که خلافت ایشان را بپذیرد لذا از همین رو، مشخص میشود که امام حسن (ع) خواهان صلح با معاویه نبودند و قصد واگذاری حکومت به معاویه را نداشتند. ایشان مجبور شدند حکومت را به معاویه واگذار کنند.
اولین قدم امام این بود که نامه نوشتند و از معاویه خواستند که حکومت آن حضرت را بپذیرند. وقتی معاویه نپذیرفت، امام (ع) آماده نبرد با معاویه شدند. اقدام دیگر امام این بود که جاسوسان معاویه را دستگیر کرده و دستور دادند که آنان را مجازات کنند؛ پس امام (ع) بهصورت قاطع در برابر معاویه اقدام کردند و نیروهای خودشان را برای رفتن به جنگ با معاویه آماده کردند.
امام حسن(ع) نیروها را به فرماندهی عبیدالله بن عباس در نخیله، پادگان نظامی کوفه گذاشتند و خودشان نیز به مدائن برای گردآوری نیرو رفتند. درواقع نه تنها عبیدالله بن عباس را به عنوان فرمانده سپاه گذاشتند، بلکه یک جانشین هم برای او تعیین کردند و او کسی نبود جز قیسبن سعد از فرمانداران عصر امیرالمومنین(ع). همه اینها نشان میدهد که امام (ع) خواهان صلح با معاویه نبودند.
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در این مقطع رخ داد، این بود که معاویه سعی کرد شایعه صلح را در جامعه منتشر کند. شایعه صلح در جامعه منتشر شد و یک گروه از همان خوارجی که امیرالمومنین امام علی (ع) را به شهادت رساندند، با شنیدن شایعه صلح، اقدام به ترور امام (ع) و صدور حکم تکفیر او را رقم زدند که نتیجه آن، مجروح شدن امام حسن(ع) شد.
در چنین فضا و در چنین شرایطی، پیشنهاد صلح از سوی معاویه مطرح شد. همراهان امام (ع) که بنا بود در برابر معاویه بایستند، عده قلیلی از شیعیان بودند، علاوهبر این، در بین این لشکر قلیل، عدهای پیرو سران قبایل بودند؛ کسانی که به دلیل حضور رئیس قبیله در همراهی امام حضور داشتند و اگر رئیس قبیله جدا میشد، اینان نیز جدا میشدند.
همان اتفاقی که در جریان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) رخ داد. عدهای که به مسلم پیوسته بودند، به محض جدا شدن رئیس قبیله، آنان نیز پیرو رئیس قبیله شدند و از مسلم کناره گرفتند.
گروه دیگر، پیروان بنیامیه بودند؛ طرفداران حزب اموی؛ کسانی که نامه نگاشتند به معاویه و اعلام کردند که حاضرند حسن بن علی(ع) را به معاویه تحویل دهند. گروه دیگری که همراه امام بودند، همان خوارجی بودند که به محض شنیدن شایعه صلح، بدون تحقیق و تفحص، حکم تکفیر امام را دادند. اینان به سبب دشمنی با معاویه، همراه امام شده بودند.
علاوهبر این، معاویه نیز به فکر دسیسهچینی افتاد و کوشید سران سپاه امام (ع) را با خود همراه کند؛ از جمله عبیدالله بن عباس. معاویه، عبیدالله بن عباس را با خود همراه کرد. پس از رفتوآمدهای گوناگون و وعدههای مختلف، سرانجام عبیدالله از سپاه امام جدا شد. با جدا شدن عبیدالله بن عباس، دو سوم سپاه امام جدا شد رفت و تنها چهار هزار نفر از دوازده هزار، ماندند.
بعد از این همه رخداد و واقعه، امام حسن(ع) باز هم خواهان صلح با معاویه نبودند بلکه این موضوع را به مشورت با کوفیان واگذار کردند. این در حالی بود که دو سوم سپاه ایشان جدا شده و توسط خوارج مجروح شده بودند. سخن امام (ع) در اینجا بسیار شنیدنی است که فرمودند: «معاویه پیشنهادی برای صلح مطرح کرده است که هیچ خیری در آن نیست. اگر آماده جنگ هستید، به جنگ با معاویه بروید.» پس از این فرمایش امام، فریاد صلح کوفیان با معاویه بلند شد و هیچکس به جنگ با وی نرفت و امام حسن(ع) ناچار شد صلح را بپذیرد و صلح بر امام حسن(ع) تحمیل شد.
اگر بخواهیم نقش خواص را در تحمیل بر امام حسن(ع) بررسی کنیم، باید به دوران امیرالمؤمنین امام علی(ع) بازگردیم. در آن هنگام که جنگ صفین در جریان بود و نزدیک بود که سپاه امام علی(ع) پیروز میدان باشد و بساط حکومت معاویه برچیده شود، عدهای از خواص با دیدن قرآنهای بر سر نیزه که توسط پیشنهاد عمروعاص به معاویه، اجرا شد، تلاش کردند تا امام علی (ع) را وادار به پذیرش صلح کنند.
اتفاق دیگر را در جریان تحمیل پذیرش صلح توسط امام حسن(ع)، کسانی مانند عبیدالله بن عباس رقم زدند که از سپاه امام حسن(ع) جدا شده و همراه سپاه معاویه شدند؛ لذا آنچه که باید گفته شود، صلح تحمیل شده بر این امام بزرگوار است.
یکی از مهمترین اقدامات بنی امیه، جریان جعل حدیث است. در عصر معاویه، این جریان، شدت بیشتری پیدا کرد، گرچه جعل حدیث از دوران پیامبر آغاز شد به طوری که پیامبراکرم (ص) فرمودند: «من زندهام و نسبتهایی به من میدهند که اگر نباشم، این نسبتها بیشتر خواهد شد.» و سپس پیامبر(ص) معیار شناخت حق از باطل را معین میسازند و میفرمایند: «آنچه را که مطابق کتاب خدا بود، بپذیرید و هرچه مطابق کتاب خدا نبود به دیوار بکوبید.»
این اتفاق در واقع از عصر پیامبر آغاز شده است؛ پس از رحلتِ پیامبر، به دلایل مختلف شدت پیدا کرد و در دوره معاویه با توجه به اینکه معاویه جایگاهی نداشت و حق اظهارنظر حتی درباره حکومت نداشت، جریان جعل حدیث را به راه انداختند تا خودشان را به مقبولیت برسانند.
یک اقدام بسیار مهم که بنی امیه بدان تأکید داشتند، جعل حدیث بود. جعل حدیث به منظور فضیلتسازی برای افرادی که فاقد فضایل بودند و فضیلتزدایی از افرادی که فضایل فراوان داشتند. تنها کسانی که در برابر این اقدامات بنی امیه ایستادند و در برابر اقدامات معاویه ایستادند و در هر جایی که لازم بود اظهار نظر کنند، اهل بیت(ع) و در رأس آنها امام حسن(ع) و سپس امام حسین(ع) بودند که در موارد مختلف ما شاهد موضعگیری امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در برابر جریان جعل حدیث هستیم.
یکی از مهمترین نکات در بحث سیره اهل بیت(ع) به صورت مشخص این است که بهرهبرداری امروزی از این سیره باید موردنظر باشد اما باید توجه داشته باشید که بهرهبرداری امروزی باید بر مبنای استخراج یک الگو از اهل بیت (ع) باشد و بر اساس این الگو حرکت کنیم. وقتی که امام حسن(ع) در برابر کسی مانند معاویه قرار میگیرد و آن اتفاقات رقم میخورد، یکی از مهمترین نکاتی که ما از این سیره امام مجتبی (ع) باید توجه داشته باشیم این است که امام (ع) چرا ناچار شد صلح را بپذیرد؟
معاویه پس از اینکه در کوفه مسلط و مستقر میشود، در مجلسی که امام حسن(ع) هم حضور دارد، میگوید: «حسن بن علی، خودش را شایسته حکومت ندانست و من را شایسته حکومت دانسته است.» بلافاصله بعد از صحبتهای معاویه، امام حسن(ع) میفرماید: «معاویه چنین ادعایی کرده، چنین گمانی کرده که من او را شایسته حکومت میدانم؛ قطعاً چنین نیست و این سخن دروغ است. اگر من این صلح را پذیرفتهام، به خاطر این نیست که او را شایسته حکومت میدانم، در واقع این امت هستند که ما را یاری نکردند و من ناچار شدم که حکومت را به معاویه واگذار کنم.»
پس یک اصل مسلمی که ما باید از سیره امام حسن(ع) استخراج کنیم این است که به یاری اهل بیت (ع) توجه داشته باشیم و مکتب اهل بیت (ع) را واگذار نکنیم، اگر از یاری امام دست بکشیم، همان اتفاقی خواهد افتاد که در عصر امام حسن(ع) افتاد.
امام حسن(ع) با صراحت خود را به امیرالمؤمنین امام علی (ع) و حتی قبلتر از آن حضرت، یعنی به هارون که توسط قوم حضرت موسی (ع) کنار گذاشته شد و تنها ماند، تشبیه میکند چرا که امت او را تنها گذاشته است.
امروزه اگر بخواهیم در جنگ فرهنگی غالب شویم، به اعتقاد من تمسک به اهل بیت(ع) و رفتار مطابق با آنچه که اهل بیت(ع) رفتار کردهاند، میتواند یک معیار و ابزار مناسب باشد، اهل بیت(ع) در مناسبتهای مختلف، در زمانهای گوناگون و در موقعیتهای متفاوت، با شیوههای مختلف رفتار کردهاند.
توجه داشته باشید که ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا امام حسن(ع) نیز با معاویه وارد جنگ نشد؟ اگر امام حسن(ع) با معاویه میجنگیدند و به شهادت میرسیدند، این واقعه در تاریخ ثبت میشد اما به گونهای که معاویه میخواست، چون معاویه روایت را به نفع خود منعکس میکرد، امام حسن(ع) با علم به این جریان و آگاه به پیامدهای آن، صلح را از روی آگاهی و هدفی استراتژیک پذیرفت تا از خلع سلاح دشمن و حفاظت از هدفهای بلندمدت اسلام بهره بگیرد.
امام حسین (ع) نیز در دو دوران امامت خود با دو رفتار مشخص جلوه میکند؛ در دوران معاویه و همچنین در دوران یزید. قیام امام حسین (ع) علیه یزید در واقع استمرار همان الگوی ایستادگی و نهضت است که از مسیر حرکت عقیدتی و تاریخی خود منحرف نشد و تأثیر عمیقی در جوامع اسلامی گذاشت. اگر به این نکته توجه کنیم که در زمانهای مختلف، امامان اهلبیت (ع) چگونه و با چه شیوههایی عمل کردند، میتوانیم در جنگ فرهنگی، پیروز میدان شویم.
گفتوگو و فیلم از هانیه محمدنژاد
انتهای پیام