وی اضافه کرد: همه جریانات فکری معرفتی 150ساله اخیر حتی در هویت دادن به خود، از نسبت خود با غرب سخن میگویند؛ مانند جریان غربزده و غربپرست و غربگرا و ... از اوج افراطی تا جریاناتی که غربستیز هستند و همه در نسبت با غرب به خود هویت میدهند.
اسدپور با بیان اینکه اگر بخواهیم نظام معرفتی و پایهای خود را پیش ببریم، نباید نسبت خود را با تمدن دیگری تعریف کنیم و باید به صورت درونزا هویت ملی خود را بازتولید کنیم، تصریح کرد: نگاه ما به تعالی و استکمال انسان و نسبت حیات دنیوی و ابدیت باید ابتدا در لایه عمیق معرفتی بومی ساختارمند شوند و از طریق آن یک عقبه برای شکلدهی به اندیشه اجتماعی تولید کنیم و آرام آرام به سمت ساختارهای اجتماعی برویم و تعیین تکلیف کنیم که نسبت بین ساختارهای اجتماعی مانند امنیت، اقتصاد و ... چگونه است.
استاد حوزه علمیه با اشاره به اینکه از فقه الحکومه، فقه حکومتی تا فقه حکمرانی هم باید در این فضا تعیین تکلیف شود، افزود: حکمت عملی در سنت اسلامی ما متکلف همین بخش بود تا نسبت بین ساختارها را مشخص کند؛ وقتی ما در تماس با مسئله قرار بگیریم بایدها و نبایدهای هنجاری با فقه مماس خواهد شد و در کنار آن هم لایههای علوم انسانی مطرح است که هنوز نسبت روشن و شفافی با آن برقرار نکردهایم و هنوز مشخص نیست آیا علوم انسانی همان حکمت اجتماعی است یا حکمت عملی و یا هیچکدام و خودش نسبتی با فقه دارد.
اسدپور با بیان اینکه تا سالیان متمادی علما تصور میکردند با جریان حکمی، علوم انسانی اسلامی ایجاد کنند، تصریح کرد: بعد از آن هم تلاش شده است تا با فقه مضاف به علوم انسانی پرداخته شود ولی واقعیت این است که علوم انسانی مجموعهای از همه اینها است و نسبتی که با زیربناهای هنجاری دارد نقطه مغفول در حوزه علمیه است و حوزه هنوز تفاوت علوم انسانی با علوم دیگر را به رسمیت نشناخته است؛ حوزه نظریهپردازی پیرامون پدیدههای انسانی با اینکه زیربنای حکمی و معرفتی سنگینی دارد ولی حکمت ویژگی خاص نظریهپردازی را ندارد کما اینکه با فقه هم تأمین نمیشود.
اسدپور افزود: ما باید به پدیدهها و کنشهای انسانی با مبنای اسلامی خودمان بیندیشیم که اگر اسلامیسازی علوم انسانی با تعریف رایج آن بود، امروزه تقریبا رنگ باخته است؛ زیرا در واقع اسلامیزه کردن علوم انسانی غرب است و نه بنیانگذاری چیز جدیدی متفاوت از علوم انسانی غرب است. علوم انسانی در حوزه و دانشگاه به رسمیت شناخته نشده است.
استاد حوزه علمیه اظهار کرد: به رسمیتشناختن چیزی به نام علوم انسانی نه در دانشگاه و نه در حوزه چندان جا نیفتاده است و وجهی پیدا نکرده است؛ دانشگاه با برج عاجنشینی خود نمیتواند با پدیدههای انسانی بومی جامعه خودمان انس بگیرد و ادبیات حوزه هم فاصله منهجی و روشی با پدیدههای انسانی و اجتماعی دارد و توان مطالعه آن را ندارد. بنابراین مبانی حکمی و امتداد اجتماعی آن باید در نظریهسازی و نظریهپردازی پیرامون پدیدهها شکل بگیرد، سپس هنجارسازی پیرامون یک نظریه، تماس با فقه برقرار کند و فقه مکمل خوبی برای تجویز هنجاری باشد. اگر با این مبنا بنگریم حکمرانی به شدت به لایه تجویزی و هنجاری نزدیک است.
استاد حوزه علمیه بیان کرد: تماس حکمرانی با فقه خیلی بیشتر از تماس آن با علوم انسانی است، یعنی بیش از همه باید از فقه، بیان باید و نباید حکمرانی را انتظار داشته باشیم ولی فقه به شدت مصرفکننده است و از مبانی حکمت عملی و نظری متأثر میشود و اینطور نیست که هنجار فقه هنجاری باشد که یک فرض همیشه مطلوب و نظاممندی در آن باشد.
اسدپور با بیان اینکه فقه در تطور تاریخی خود خیلی رنجور و نحیف است، اظهار کرد: اگر تطور تاریخ اندیشه را دنبال کنیم فقه همیشه در مرحله آخر تجویز و اقدام نیست و همیشه از نظریات علوم پاییندستی خود بهره برده است و متناسب با آن تجویز و هنجار خود را ارائه کرده است.
وی بیان کرد: به نظر بنده در لایه فلسفه فقه، با این تصور که فقه یک لایه ایستای تمدنی دارد عبور کنیم و به نظر میرسد حکمای ما فلسفه فقه محکمتری تا خود فقها ترسیم کردهاند. فلسفه فقهی که فارابی داشته است در پیش فرض الهیاتی فقهای ما وجود نداشته است و فقهای ما راه حل مسائل فقهی انضمامی را ترسیم نکرهاند.
استاد حوزه علمیه با بیان اینکه فلسفه فقه آنچنانی، برای فقهای ما آرزو است، تصریح کرد: باید بین حوزه فقه و حکمرانی مماس ایجاد شود گرچه هر دو بعد به شدت متأثر از حوزههای اندیشگی دیگر است. عین این مدل در ادبیات امام راحل(ره) تحقق یافته است. امام عامدانه و با یک پروژه حیات اندیشهای خود را مدیریت کرده است.
اسدپور افزود: در واقع نقطه پژوهش و تولید امام لایههای معرفتی بوده است، ایشان تمامی آثار حکمی و عرفانی خود را در طول 20 سال تا سال 1323 نوشته است و بیانیه قیام لله ایشان در ابتدای دهه 20 تم فلسفه سیاسی امام بوده است. نکته مورد تأکید بنده این است که امام از بازخوانی که از فلسفه و حکمت داشته است آن را به یک فلسفه شریعت میرساند و در این وضع، گویی دستگاه فلسفی ما میتواند حدود و ثغور و قلمرو شریعت را صورتبندی کند. ایشان از سال 1324 تا 1334 یک دهه متمرکز بر روش فهم شریعت و اجتهاد شدند و آن چه رایج بوده است را متناسب با فلسفه شریعت نمیدانستهاند.
اسدپور اضافه کرد: مهمترین فلسفه شریعتی که امام صورتبندی کرده است، مقوله حکمرانی و فلسفه سیاست است که در منشور روحانیت آمده است، حکومت، فلسفه عملی تمام شریعت و فقه است. امام(ره) در سال 1307 تا 1309 صورتبندی کرده است و مبتنی بر آن یک دهه بر ساخت نظام اصولی خود تمرکز کرد، امام واقعا نظامسازی کرده است.
استاد حوزه علمیه با بیان اینکه نظامسازی امام، نفی و ابطال نظامات گذشته نیست بلکه تکمیل و مهیمن بودن بر آنها است، گفت: مثلا نظریه خطابات قانونی امام در صورتبندی کلی اندیشه امام(ره) در زمنیه اصول یک نقش اساسی دارد و امام به شریعت به مثابه تدوین یک قانونگذار مینگرد و مقام استنباط و اجتهاد و اجرا را از این مدل تقنینی میگیرد که به شدت متأثر از فلسفه حکمای ما مانند فارابی و شیخ الرئیس و ملاصدرا است. امام خمینی(ره) یک دوره کامل نظام اصولی را نوشتند که البته قلمشان سهل و ممتنع است؛ یعنی از یکسو با ادبیات رایج همراهی کرده است که ساختار علم را فرو نپاشد و از طرف دیگر واقعا در نظامات آن علم تصرف و تغییر ایجاد کرده است.
اسدپور ادامه داد: به همین دلیل هیچکدام از شاگردان امام یک قرائت واحد اصولی از امام ارائه نکردهاند و متفتن به این نکته نشدهاند که امام مؤسس یک نظام اصولی جدید است؛ امام سه دوره فقه نجف، قم و تهران هم دارد که اگر خوب فهم کنیم تا حد زیادی ما را با دغدغههای حکمرانی مماس خواهد کرد.
انتهای پیام