به گزارش خبرنگار ایکنا، پروین سلیحی، نماینده ادوار مجلس و همسر شهید لبافینژاد، در نشست «خانواده، زنان و مقاومت» که به همت مجمع ملی خانواده، کانون تکریم زن و خانواده و با همکاری خبرگزاری ایکنا برگزار شد، به بیان تجارب مبارزاتی خود و نقشی که بانوان میتوانند در جهاد و مقاومت ایفا کنند، پرداخت که در ادامه باهم میخوانیم.
آیا ازدواج با شهید لبافینژاد موجب شد مبارزه را آغاز کنید یا اینکه پیش از آن، مبارزه و فعالیت مبارزاتی خود را آغاز کرده بودید؟
اگر امروز از نعمت بزرگ ولایت برخورداریم، مدیون خون شهدا هستیم. هیچ شهیدی متعلق به خانواده و شخص خاصی نیست، بلکه شهدا متعلق به جامعه جهانی هستند. زمانی که زندگی خودم را با شهید لبافینژاد شروع کردم، سن کمی داشتم و ۱۶ ساله بودم؛ قصد ازدواج نداشتم و همیشه پیش خودم میگفتم: خدایا اگر قرار است ازدواج کنم، همسر من فردی مؤمن باشد. آن زمان تصور بر این بود که ایمان داشتن یعنی نماز خواندن و نمیدانستم ایمان میتواند ابعاد مختلفی داشته باشد که خداوند دعای مرا مستجاب کرد. وقتی با ایشان آشنا شدم، مجذوب شخصیتشان شدم. ایشان فرد مبارزی بود، اما چون بنده خالص خدا بود، محبوبیت خاصی بین اطرافیان داشت و همه مجذوب شخصیت او میشدند.
لازمه داشتن یک زندگی خاص آن است که مقدمات آن با دقت چیده شود. زندگی ایشان خاص بود و شاید هر کسی نمیتوانست با او زندگی کند. شرایط آن زمان بسیار خاص، امنیتی و همراه با رعب و وحشت بود و افرادی که فعالیت مبارزاتی میکردند، حتی اجازه نمیدادند خانوادهشان از مبارزات آنان مطلع شوند.
مرداد ماه سال ۵۴ به فاصله یک روز از هم دستگیر شدیم. در تبریز در خانه مخفی زندگی میکردیم، البته خانهای هم بود که همه نشانی آن را داشتند و گاهی به آن خانه میرفتیم. روزی که ایشان را دستگیر کردند، پسرم یک ساله و نیمه بود. من غذا درست کرده و منتظر ایشان بودم که بیایند؛ خسته بودم و کنار سفره خوابم برد و رویای صادقهای دیدم که ایشان را دستگیر کردهاند و من در خواب از ایشان گلایه کردم که چرا مرا تنها گذاشتید؟
وقتی بیدار شدم، سریع یکسری وسایل را از بین بردم و کارهایی که باید را انجام دادم و از خانه خارج شدم و به دنبال بلیت بودم تا به تهران بروم. حتی با یکی از دوستان شهید لبافینژاد تماس گرفتم تا در تهیه بلیت به من کمک کند، اما متوجه شدم آن فرد ترسیده است. پس تصمیم گرفتم از هیچ کس کمک نگیرم و فقط به خدا توکل کردم و بالاخره توانستم برای ساعت هشت شب بلیت پیدا کنم. تا هشت شب در خیابانها راه میرفتم تا زمان سوار شدن به اتوبوس برسد.
از آنجایی که شب قبل با مادر همسرم تماس گرفته بودم و از لحن صحبت او متوجه شده بودم که ساواکیها در منزلشان هستند، وقتی به تهران رسیدم، به منزل خواهر همسرم رفتم؛ اما چند دقیقه بعد، ۱۰ نفر ساواکی در حالی که فرزندم در آغوشم بود، مرا دستگیر کردند. فرزندم را با وحشیگری که در شأن خودشان بود از من گرفتند، چشمانم را بستند و بردند.
پیشترها این صحبتها را مطرح نمیکردم، چون باور داشتم که افراد دیگری بیش از من سختی کشیدهاند، اما بعدها به این فکر کردم که هر کدام از ما در بیان این حقایق وظایفی داریم.
۱۰ روز قبل از اینکه همسرم را تیرباران کنند، ایشان با من دیداری داشتند و به من گفتند: ۱۰ روز دیگر تیرباران میشوم؛ همسرم با اشتیاق و آرامش این حرفها را به من گفت و من هم با قدرتی که حتی خودم هم فکر آن را نمیکردم، به ایشان گفتم: قرار ما این نبود که رفیق نیمهراه هم باشیم، این رسمش نبود؛ شما به دیدار خداوند میروید، خوش به حال شما و دعا کنید که خدا ما را هم لایق بداند و ما را به بندگان صالح و شهدایی که بهترین انسانها هستند، ملحق کند.
حکم من هم اعدام بود، اما چون سن من کمتر از ۱۸ سال بود، همسرم اصرار داشتند که در کمیته اطفال مرا محاکمه کنند.
حکم اعدام همسرم مربوط به ترور چند مستشار آمریکایی بود. تعدادی از کسانی که با ایشان بودند، تغییر عقیده داده و جزو گروهک منافقین شده بودند. همسرم در دادگاه اعلام کردند که ریختن خون منافقان بر هر مسلمانی واجب است، اما این به معنای آن نیست که اگر از منافقان ضربه خوردیم، با رژیم سازش کنیم و خطاب به عمال رژیم پهلوی گفتند: شما یزیدیان زمان هستید، شما علفهای هرزی هستید که اجازه نخواهید داد گلها در این بوستان رشد کنند. تا علفهای هرز در جامعه هست، اجازه رشد به انسانها داده نمیشود و ما باید با شما مبارزه کنیم تا ریشه ظلم را برکنیم؛ ما درسآموخته عاشورا هستیم. با این دفاعیهای که ایشان در دادگاه کردند، دوباره به زندان برده شده و شدیداً شکنجه شدند.(این مطالب توسط طاهره سجادی، همپرونده ایشان نقل شده است.)
همسرم به من گفتند: ۱۵ تا ۲۰ سال ممکن است در زندان باشید، اما وقتی بیرون آمدید، احساس خستگی نکنید؛ تا طاغوت هست، وظیفه مبارزه داریم. ایشان سوره انشراق را میخواندند و میگفتند: کسانی که از پیامبر(ص) تبعیت میکنند، خستگی در زندگی برای آنان معنا ندارد؛ «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ پس هنگامی که از کار مهمی فارغ میشوی، به مهم دیگری بپرداز.» (آیه ۷ سوره انشراق)
۱۰ روز بعد، طبق علائم و شواهد، برای من یقین حاصل شد که شهید لبافینژاد تیرباران شدند. فردای آن روز تا ظهر در زندان به تنهایی مراسم ختم گرفتم. ظهر بسیار خسته بودم و به خواب رفتم و در خواب دیدم که ایشان وارد سلول من شدند و بسیار خوشحال هستند و شعف عجیبی در چهرهشان بود و با حسرت به ایشان نگاه میکردم. به حدی خوشحال بود که انگار میخواست خبر این فیضی که به دست آورده را به من برساند و خوشحال شدم که ایشان به خواسته خود رسیدند.
شما بعد از دو سال و نیم زندگی مشترک با شهید لبافینژاد میتوانستید پس از شهادتشان یک زندگی عادی داشته باشید، اما ۵۰ سال بعد از شهادت ایشان، همچنان به عنوان یک کنشگر در جریان مقاومت فعال هستید. چه چیزی باعث شد بعد از شهادت همسر در مسیر مقاومت باقی بمانید؟
این حداقل وظیفه هر مؤمن و مسلمانی است؛ کسی که در دایره دین قرار میگیرد و خدا را محور زندگی خود قرار میدهد، باید چنین رفتار کند. هنگامی که زندگی مشترک خود را آغاز کردیم، ایشان به من پیشنهاد کرد رساله حضرت امام را بخوانم و گفت: من تجربه خوبی از این کار دارم و شما هم این کار را انجام دهید. به من میگفتند که ممکن است نتوانید مطالب رساله امام را حفظ کنید، اما در پسذهن شما باقی خواهد ماند که خداوند در این زمینه سخن گفته است. مثلاً در کنار اعمال عبادی، در خصوص جهاد نیز سخن گفته شده و قوانین و مقرراتی نیز در خصوص حاکمیت مطرح شده است. با خواندن این مطالب برای من تکلیف شد که این حاکمیت، یک حاکمیت طاغوت است و اگر ما مسلمان هستیم و مرجع تقلید داریم، نباید از قوانین موجود در حکومت طاغوت تبعیت کنیم.
در جامعه میدیدیم که حاکمیتی ایجاد کردهاند که مورد رضای خدا نیست و حکومت را غصب کردهاند و این تفکر در من شکل گرفت که اگر احساس تکلیف کردیم که باید مقابله کنیم و بایستیم، این کار تبعاتی هم دارد؛ زندان، شکنجه و محرومیت نیز دارد و باید تمرین کنیم که این سختیها به عنوان وظیفه است و وقتی برای ادای تکلیف و رضای خداوند سختی را تحمل کنیم، خداوند حلاوتی در انجام آن کار قرار میدهد.
آیا آنچه شهدا میخواستند، جامه عمل پوشید؟ آیا شرایط اقتصادی و ... کنونی موجب نشده احساس پشیمانی کنید؟ آنچه اکنون داریم، ارزش شهید شدن همسرتان و ۵۰ سال سختی که خودتان متحمل شدید را داشت؟
صد درصد. وقتی میبینم جوانانی که شرایط آن دوران را درک نکردهاند، صحبتهایی را مطرح میکنند، غصه میخورم که چرا نتوانستیم این جریان را به خوبی برای آنان تبیین کنیم.
البته سخت است که ابعاد آن همه جنایت را تبیین کرد و به تصویر کشید به نحوی که برای نسل کنونی قابل لمس باشد. آن دوران کل ایران زندان بود. حتی وقتی میخواستیم به یک جلسه عادی برویم، محدودیتها زیاد بود و اصلاً درست نیست که آن زمان را با اکنون قیاس کنیم. مهمترین مسئله این است که ما به تکلیفمان عمل کردیم و البته که به نتایج بزرگی دست پیدا کردیم و انشاءالله این مسیر ادامه پیدا خواهد کرد. امروز بسیاری از مسائل برای کشور ما و جامعه بشری روشن شده است و امیدواریم شاهد حاکمیت حق و عدالت و تحقق تمدن بزرگ اسلامی به دست حضرت ولی عصر(عج) باشیم.
شما فرزند نوزاد داشتید و سختیهای زندان را تحمل کردید. آیا فعالیت و کنشگری را منافی نقش همسری و مادری میدانید؟
همه ما مسئول هستیم و مسئولیتهای مختلف از هم جدا نیستند؛ هر کسی با تدبیر خود باید هر کدام از وظایف خود را به حد توان انجام دهد. اگر مادری نتواند در اجتماع فعال باشد، با این نیت که فرزندش فرد مؤثری باشد، باید فرزندش را تربیت کند و همین کار به معنای عمل به مسئولیت اجتماعی است. امروزه با وسایل ارتباط جمعی حتی در خانه هم میتوان کنشگری داشت و مؤثر بود. مسئولیتهای مختلف هر فردی از هم جدا نیستند و فقط باید بدانیم در هر عرصه وظیفه ما چیست و انجام آن وظیفه را مدیریت کنیم.