قوه شنوایی یکی از حواس پنجگانه از مجاری مهم در انتقال مفاهیم، دانش و علم به ذهن و قلب آدمی است و اگر حسی مفاهیم و حقایق را بر قلب و ذهن وارد و حاکم سازد، سایر حسها از آن تبعیت کرده و بهره میگیرند و به تفسیر و تبیین دادهها میپردازند و از همان دریچه به جهان مینگرند.
مولوی در بیانی زیبا این پیوستگی و پیروی حسها از یکدیگر را به تبعیت رمهای شبیه کرده که اگر گوسفندی از میانشان از جویی برجهد، بقیه هم چنین کنند.
«چون ز جو جست از گله یک گوسفند/ پس پیاپی جمله زان سو برجهند
گوسفندان حواست را بران/ در چرا از اخرج المرعی چران
تا در آنجا سنبل و ریحان چرند/ تا به گلزار حقایق ره برند/هر حست پیغمبر حسها شود».
از اینرو، حضرت بر درستی دریافت و انتقال مفاهیم و معانی از طریق حسها تأکید دارند و تدبیر در راه صواب پیمودن را فضیلت و صفت پارسایی و تقوا میدانند که خداوند آن را نشان و سبب برتری دانسته و فرمودند: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ بیگمان گرامیترين شما در نزد خداوند پرهيزگارترين شماست».(سوره حجرات/آیه 13).
امارت بر حواس ازجمله چشم و گوش هنر و فضیلتی ارجمند و نشان از طهارت روح و جان آدمی دارد، چنانکه قرآن درک حقایق را از آن پاکان میداند و میفرماید: «لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ؛ كه جز پاكشدگان بر آن دست ندارند.»(سوره واقعه/آیه 79).
این نگاه است که حیات، نشاط و قوام جامعه را به علم میداند و میفرمایند: «بالعلم تکون الحیاة؛ با علم حیات تثبیت میشود» و در دُرَر دیگر خطاب به کمیل بنزیاد علم و تحصیل آن را از ارکان دین برشمردند: «یَا کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ! مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی حَیَاتِهِ وَ جَمِیلَ الْأُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ یَا کُمَیْلُ هَلَکَ خُزَّانُ الْأَمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ، أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِیالْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً؛ اى کمیل بن زیاد، شناخت فضیلت علم، رکنى از ارکان دین است که باید بدان گردن نهاد، به علم است که آدمى، تا هنگامى که زنده است به اطاعت پروردگارش پردازد و پس از مرگش نام نیک او بر جاى ماند. علم، حاکم است و مال، محکوم، اى کمیل، مردهاند آنان که گنج وران مالاند، هر چند به ظاهر زندهاند اما علما تا جهان برپا است برجاىاند، اجسادشان از میان مىرود، ولى آثارشان در دلها موجود است.
از اینرو، علم در گفتمان اسلامی با تعریف کتب لغت، معجم و فرهنگ از علم و کلمات دیگری مانند دانش، دانایی، حکمت، علوم الهی یا معرفت، همانند است و همسان نیست.
در این منظر، علم مفهومی است که تعریف آن واژههای دیگر را نیز ممکن است دربر بگیرد اما تمام مفهوم موردنظر در آن نگنجند که انسان نیازمند آن است تا در خود یک تعالی روحانی و اخلاقی بیابد یا قدرتی که پیشرفتهای چشمگیر را به رضایت معنوی و روحانی پیوند دهد و چنین تعالی و رشدی را در مؤسسههای پر شکوه آموزش و پژوهش نمیتوان بهدست آورد و این، به تقریب همان سخن است که مکرر بر زبان حکیمان جاری و بیان شده: «گرچه دانی دقت علم، ای امین/ ز آنت نگشاید دو دیده غیببین».
میتوان گفت برای واژه علم دو مفهوم کلی و متمایز از یکدیگر وجود دارد: یکی علمی است که با هستی مادی و صوری مربوط است و از راه مدرسه و به کمک تجهیزات آموزشی به دست آید و دیگر، علمی که این جهانی نیست، در مدرسهها نمیآموزند و از راه کتاب، آزمایشگاه، آموزش و پژوهش، تحصیل نشود، این علم، دریافتی از باطن و حقیقت هستی است که درک آن فراتر از دریافت حسی است، آگاهی از جهانی نادیدنی است که حقیقت و رویه جاودان هستی همان است.
آموزش روحانی و معنوی وزنی بر مدرسه نادیدنی در دل آدمی و بر اسراری که جز به چشم باطن نمیتوان دید، میگشاید. اهل خرد نیز به مدد انباشت تجربه ملل و مکاتب بدین درک رسیدهاند که برای ادراک حقیقت راه دیگری هست که از مدرسه نمیگذرد. بر این نگاه از علم در اسلام به نور و روشنگر حیات و هدیه خداوند یاد شده است: «العِلمُ نورُُ یَقذفُهُاللهُ بِقَلب مَن یَشاءُ؛ علم، نوری است که خداوند به قلب هرکس که بخواهد میافکند.»
«علم رسمی همه خسران است/ درعشق آویز که علم آن است
آن علم ز تفرقه برهاند/ آن علم تو را از تو بستاند
آن علم تو را ببرد به رهی/ کز شرک خفی و جلی برهی»
انتهای پیام