صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۱۴۵۸۵
تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۲۸
یادداشت

از اعماق فجایعی که نامشان را در ضمیر ناخودآگاه ما حک کرده‌اند - از غزه تا سویدا و سودان - یک سؤال وجودی تلخ زاده می‌شود: چگونه می‌توان همچنان به هویتی تعلق داشت که به بهانه‌ای برای فجیع‌ترین جنایات تبدیل شده است؟!

ناجی علی امهز، نویسنده و تحلیلگر لبنانی در یادداشتی که در اختیار ایکنا گذاشت، با انتقاد از تغافل کشورهای عربی و اسلامی نسبت به فجایع و جنایات علیه مسلمانان از غزه تا سودان نوشت: این مقاله فریادی از درد و تلاشی برای رهایی از دایره عربیت و اسلام است. در طول قرن‌ها ذهنیت عربی ـ اسلامی در یافتن بهانه‌های خارجی برای یافتن سرپوشی برای شکست‌ها و جنایات خود، در چرخه‌ای مداوم از انکار خود و فرار از مسئولیت، سرآمد بوده است:

۷۰۰ سال پیش: هنگامی که خون اقلیت‌ها (مسیحیان، شیعیان و دروزی‌ها) در شام ریخته می‌شد، زنانشان به بردگی گرفته می‌شدند و سرزمین‌هایشان غارت می‌شد، فتواهایی برای طبقه‌بندی آنها به عنوان «ذمی» یا «کافر» به راحتی در دسترس بود و به این ترتیب به مهاجمان مجوز قانونی برای ارتکاب جنایاتشان داده می‌شد.

۱۵۰ سال پیش: با گسترش عقب‌ماندگی علمی و اجتماعی، انگشت اتهام به سوی حکومت عثمانی نشانه گرفته شد. گفته می‌شد که عثمانی‌ها، به عنوان غیرعرب، با آداب و رسوم خود، خلوص اسلام را «لکه‌دار» کرده‌اند و بنابراین زوال به دیگری نسبت داده شد.

۱۰۰ سال پیش: هنگامی که هیچ نشانه‌ای از توسعه سیاسی و صنعتی در منطقه وجود نداشت، بهانه استعمار غربی بود که منابع را غارت کرده و اعراب را در وضعیت عقب‌ماندگی نگه داشته بود. اگرچه دوره قیمومیت شاهد تأسیس مدارس و دانشگاه‌ها و اعزام هیئت‌های علمی به غرب بود، اما روایت قربانی بودن همچنان غالب بود.

با طلوع هزاره جدید، این هیولا تکامل یافت و اشکال افراطی‌تری به خود گرفت، اما منطق توجیه ثابت ماند:

القاعده: هنگامی که تروریسم القاعده ظهور کرد، کنفرانس‌های عربی و اسلامی با عجله آن را رد کردند و ایدئولوژی این سازمان را وارداتی از فرهنگ‌های خشونت‌آمیز در افغانستان، پاکستان و قفقاز دانستند و اسلام، «دین رحمت برای همه بشریت»، را از اعمال آنها مبرا دانستند.

داعش: سپس داعش آمد که جنایاتش از همه تصورات شیطانی فراتر رفت. آنها کودکان را قتل عام کردند، مردم را زنده سوزاندند، به زنان تجاوز کردند و با بمباران مکان‌های باستانی و مدارس، میراث فرهنگی و آینده را نابود کردند. با وجود این وحشیگری، این سازمان به بهانه مبارزه با «رژیم‌های مرتد وابسته به ایران» که ادعا می‌کردند مانع «آزادسازی اورشلیم» هستند، از سوی منابر اسلامی عربی حمایت شد.

آنچه امروز شاهد آن هستیم، صرفاً تکرار تاریخ نیست، بلکه فروپاشی کامل هرگونه پوشش و ظاهر اخلاقی یا انسانی است:

غزه و نسل‌کشی خاموش: غزه ویران شد و مردم آن در برابر چشم و گوش جهانیان قتل عام شدند. هیچ نهادی در جهان اسلام برای دفاع از برادران ایمانی خود اقدامی نکرد. حتی بدتر از آن، چهره‌های مذهبی که پیش از این داعش را توجیه کرده بودند، سکوت کردند یا حتی کشتار کودکان و زنان توسط اسرائیل را توجیه کردند. در یک پارادوکس پرسروصدا، هر زمان که بمباران غزه شدت می‌گرفت، صدای آواز و موسیقی در پایتخت‌های عربی بلند می‌شد، گویی جوانمردی عربی که توسط شاعران پیش از اسلام تجلیل می‌شد، کاملاً از بین رفته بود.

هنگامی که گروه‌های شیعه برای دفاع از غزه بسیج شدند و هر آنچه را که در اختیار داشتند در دفاع از آن ارائه دادند، با حملات و اتهامات ارتداد روبرو شدند، به بهانه اینکه «شیعیان برای اسلام خطرناک‌تر از یهودیان هستند»، که «اهل کتاب» محسوب می‌شوند. این موضع، عمق شکاف فرقه‌ای را آشکار کرد، که فراتر از هرگونه حس وحدت مذهبی یا عربی است.

با تصرف مناطقی در سوریه توسط جبهه النصره (وارث ایدئولوژیک داعش) این جبهه قتل عام‌های وحشتناکی علیه اقلیت‌ها مرتکب شد. صدها هزار علوی تنها به دلیل وابستگی‌شان به دولت سوریه آواره و کشته شدند. سپس فاجعه نهایی در سویدا رخ داد، جایی که جبهه النصره به روستاهای دروزی حمله کرد و مرتکب جنایاتی شد که مایه شرمساری بشریت است. پزشکان و بیماران در بیمارستان‌ها کشته شدند، مردم در خانه‌هایشان و در خیابان‌ها اعدام شدند و به زنان تجاوز شد. وقتی از آنها پرسیده شد که چرا، به ویژه اینکه دروزی‌ها در کنار آنها ایستاده و در کنار آنها جنگیده بودند، پاسخ این بود که آنها «کافر»هستند. ناگهان، پس از دهه‌ها همزیستی، آنها به کافرانی تبدیل شدند که خونشان ریخته می‌شود.

جنایات تجاوز، قتل و پاکسازی قومی که توسط نیروهای پشتیبانی سریع در سودان انجام شده است، از همه مرزها عبور کرده است. گزارش‌هایی مبنی بر کشته شدن غیرنظامیان از قبایل غیرعرب در حالی که فریاد می‌زدند «ما مسلمان سنی هستیم» و سپس به آنها گفته شد که «عرب نیستند»، نشان می‌دهد که مشکل عمیق‌تر از مذهب است. این یک خشونت مبتنی بر هویت است که کشتن را به خاطر کشتن توجیه می‌کند.

در مواجهه با این واقعیت، دیگر هیچ توجیهی برای ماندن وجود ندارد. این کشتار به نام اسلام و هویت عربی انجام می‌شود:

غزه سنی به دلیل حمایت شیعیان در امان نماند.

دروزی‌های عرب به دلیل هویت عربی و حسن همجواری خود در امان نماندند، زیرا آنها «کافر» تلقی شدند.

سودانی‌های سنی به دلیل اسلامشان در امان نماندند، زیرا آنها عرب نیستند.

علاوه بر این، دینی وجود دارد که به متونی پایبند است که حقایق علمی مانند کروی بودن زمین را رد می‌کند، اهدای عضو را که جان انسان‌ها را نجات می‌دهد ممنوع می‌کند، زنان را به عنوان «ناقص در عقل و ایمان» سرکوب می‌کند و علیه هنر، موسیقی، مجسمه‌سازی و نقاشی جنگ به راه می‌اندازد.

اگر در جامعه‌شناسی پیشرفت نکرده‌ایم، جایی که شاعران محکوم و آثارشان ممنوع می‌شود، و اگر در دموکراسی‌ها و انتقال متمدنانه قدرت عقب مانده‌ایم، و اگر در صنایع فلزی یا حتی پلاستیک موفق نبوده‌ایم، و کاملاً از برنامه‌نویسی و فناوری بی‌خبریم، و اگر در پزشکی و درمان بیماری‌ها از زمانه بی‌خبریم، پس در این دنیا چه می‌کنیم و نقش ما چیست؟

لطفاً راهنمایی‌ام کنید: چه باید بکنیم؟ اگر این دین و این هویت عربی ما را به ورطه تاریخ می‌کشاند، ما را از انسانیت محروم می‌کند و ما را به زندگی در وحشت و اضطراب وجودی محکوم می‌کند، چگونه می‌توانیم رستگاری پیدا کنیم؟

ترجمه از فرشته صدیقی 

انتهای پیام