صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۱۴۹۷۸
تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۶

بحران فرهنگ عمومی فریاد نمی‌زند؛ آرام و بی‌صدا پیش می‌رود، درست مانند فرسایش خاک یا فراموشی تدریجی یک زبان. اگر این سکوت دیده نشود به زودی عمیق‌ترین شکاف اجتماعی جامعه رقم می‌خورد.

«هفته شورای فرهنگ عمومی» شاید در نگاه اول یکی از مناسبت‌های معمول فرهنگی به نظر برسد؛ هفته‌ای برای بزرگداشت شورایی که بیشتر در جلسات اداری و مصوبات رسمی خلاصه می‌شود. اما واقعیت این است که امروز در بطن تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم تا درباره‌ معنای واقعی فرهنگ عمومی تأمل کنیم؛ فرهنگی که نه تنها آینه‌ زیست جمعی بلکه شاخص اصلی سرمایه‌ اجتماعی و پایداری توسعه کشور محسوب می‌شود.

اگر بخواهیم صادق باشیم، بحران فرهنگ عمومی در ایران بحرانی پر سر و صدا نیست؛ چون دیده نمی‌شود و به تدریج و بی‌هیاهو در تار و پود زندگی ما رسوخ کرده است. این بحران از جنس فرسایش است؛ فرسایش اعتماد، گفت‌وگو، مسئولیت اجتماعی و در نهایت فرسایش امید.

در جامعه‌ای که روزبه‌روز حجم داده‌ها، شبکه‌های ارتباطی و جریان اطلاعات بیشتر و سطح هم‌دلی و درک متقابل کمتر می‌شود، باید پذیرفت که مسئله‌ ما دیگر صرفاً فرهنگی نیست بلکه ساختاری است. فرهنگ عمومی که روزگاری حامل معنا، اخلاق و نظم اجتماعی بود، امروز در معرض تکه‌تکه‌شدن قرار گرفته است. ما با جامعه‌ای روبه‌روییم که در آن، فرهنگ‌های خُرد محلی، طبقاتی، نسلی و دیجیتالی جایگزین فرهنگ ملی و مشترک شده‌اند.

البرز؛ آینه‌ای از ایران متکثر

استان البرز به‌نوعی «ایران کوچک» است؛ ترکیبی از قومیت‌ها، مهاجران، طبقات اجتماعی و فرهنگی گوناگون. همین ویژگی از البرز استانی ساخته که به‌خوبی می‌تواند تصویر مینیاتوری از وضعیت فرهنگی ایران باشد: تنوع بالا، سرعت تحولات، و شکاف میان ارزش‌های رسمی و تجربه‌ی زیسته مردم.

در چنین شرایطی، شورای فرهنگ عمومی نه فقط یک نهاد تصمیم‌ساز، بلکه یک سکوی گفت‌وگوست؛ جایی که سیاست‌های کلان فرهنگی باید با واقعیت زندگی مردم در تماس باشند. اگر این تماس از دست برود، شوراها به اتاق‌های بی‌پنجره‌ای تبدیل می‌شوند که مصوباتشان در بهترین حالت، روی کاغذ می‌ماند و در بدترین حالت به فاصله‌ای میان مردم و حاکمیت دامن می‌زند.

یکی از جدی‌ترین نشانه‌های بحران فرهنگ عمومی، فاصله‌ای است که میان فرهنگ رسمی و فرهنگ واقعی مردم شکل گرفته است. در سطح رسمی ما همچنان از مفاهیمی چون اخلاق اجتماعی، هویت ملی، سبک زندگی ایرانی-اسلامی و مشارکت فرهنگی سخن می‌گوییم؛ اما در واقعیت اجتماعی مردم درگیر دغدغه‌های روزمره، مسائل اقتصادی و اضطراب‌های زندگی شهری‌اند.

در چنین فضایی، فرهنگ رسمی اگر به زبان مردم ترجمه نشود، شنیده نخواهد شد. سیاست فرهنگی نمی‌تواند تنها بر پایه‌ شعارها و آیین‌نامه‌ها بنا شود؛ باید از دل تجربه‌ی زیسته‌ی مردم عبور کند.

یکی از اشتباهات رایج در سیاست‌گذاری فرهنگی این است که تصور می‌شود می‌توان فرهنگ را از بالا به پایین هدایت کرد؛ در حالی که فرهنگ عمومیبرعکس از پایین به بالا شکل می‌گیرد. شوراها باید یاد بگیرند گوش دادن مهم‌تر از تصمیم گرفتن است.

مشکل دیگر، نبود هم‌افزایی میان نهادهای فرهنگی است. هر سازمانی برنامه‌ خاص خود را دارد، اما کمتر نقطه‌ اشتراک و همکاری واقعی میان آن‌ها دیده می‌شود و نتیجه این می‌شود که سیاست‌های فرهنگی، نه هم‌افزا بلکه گاه متناقض عمل می‌کنند. 

امروز فرهنگ عمومی نیاز به بازتعریف دارد از یک مفهوم کلی و مبهم، به یک مسئله‌ی زنده و اجتماعی که در آن هر شهروند یک عامل فرهنگی است. جامعه‌ای که شهروندانش به نهادهای رسمی بی‌اعتماد باشند در واقع بخشی از فرهنگ مشترک خود را از دست داده است. اعتماد بستر گفت‌وگوست و گفت‌وگو، زیربنای فرهنگ عمومی و بازسازی اعتماد بدون شفافیت، امکان‌پذیر نیست.

 شورای فرهنگ عمومی باید از نقش نظارتی و هماهنگی صرف، به نهادی تبدیل شود که بتواند گفتمان فرهنگی بسازد. گفتمان یعنی مجموعه‌ای از ارزش‌ها و معناها که در طول زمان رفتار اجتماعی را هدایت می‌کند. اگر شورا بتواند با نهادهای دانشگاهی، سازمان‌های مردم‌نهاد و رسانه‌ها پیوند واقعی برقرار کند می‌تواند از دل بحران‌ها فرصت بسازد. 

فرهنگ پروژه نیست

یکی از خطاهای رایج در مدیریت فرهنگی کشور تبدیل فرهنگ به پروژه است؛ پروژه‌ای با تاریخ شروع و پایان، بودجه مشخص و خروجی قابل اندازه‌گیری اما فرهنگ، پروژه نیست؛ فرهنگ، زیست است. ما نمی‌توانیم با چند رویداد یا طرح مقطعی، روح یک جامعه را ترمیم کنیم. آنچه نیاز داریم تداوم، صبر و حضور واقعی در کنار مردم است.

فرهنگ عمومی زمانی جان می‌گیرد که مردم حس کنند نهادهای فرهنگی، دغدغه‌ واقعی آن‌ها را می‌فهمند. در غیر این صورت، فاصله میان جامعه و سیاست فرهنگی روزبه‌روز بیشتر می‌شود.

برای عبور از بحران فرهنگ عمومی باید به مقیاس کوچک‌تر یعنی محله بازگردیم. در محله‌هاست که روابط اجتماعی، هم‌دلی، مشارکت و اعتماد شکل می‌گیرد. خانه‌های فرهنگ محلی، انجمن‌های مردمی، گروه‌های داوطلب فرهنگی و حتی کافه‌های گفت‌وگو می‌توانند نقش نهادهای میانی را ایفا کنند. شوراها باید این ظرفیت‌ها را جدی بگیرند.

رسانه‌ها نیز در این میان نقشی تعیین‌کننده دارند. متأسفانه بخشی از بحران فرهنگی امروز، ناشی از شکاف میان رسانه و جامعه است. در فضای رسانه‌ای ما، بیشتر بر هیجان، سرعت و رقابت تمرکز شده تا بر عمق و درک. اگر رسانه‌ها به بازتاب واقعیت‌های فرهنگی بپردازند می‌توانند پل ارتباطی میان نهادهای رسمی و مردم باشند. 

شاید زمان آن رسیده است که مأموریت شورای فرهنگ عمومی را از نو تعریف کنیم؛ نه به‌عنوان نهادی اداری که هر ماه مصوبه‌ای صادر می‌کند بلکه به‌عنوان عرصه‌ای زنده از گفت‌وگوی اجتماعی جایی که قدرت شنیدن مهم‌تر از قدرت تصمیم‌گیری است.

فرهنگ عمومی دیگر در محدوده‌ آیین‌نامه و ساختار نمی‌گنجد؛ فرهنگ زیست ماست در کنار یکدیگر، با همه‌ تفاوت‌ها، تضادها و امیدهایمان. جامعه‌ای که گفت‌وگو را از دست بدهد دیر یا زود زبان مشترکش را نیز از دست خواهد داد بنابراین شوراها اگر می‌خواهند کارکردی واقعی بیابند باید از دیوان اداری به میدان اجتماع بازگردند؛ به میان مردم، به کوچه و محله، به مدارس و رسانه‌ها.

فرهنگ عمومی زمانی احیا می‌شود که نهادهای فرهنگی به‌جای سخن گفتن برای مردم، با مردم سخن بگویند و شاید هنوز در این هیاهوی تکه‌تکه‌شدن معناها برای بازسازی این گفت‌وگو دیر نشده باشد اگر جسارت شنیدن را داشته باشیم.

مریم اصغرپور

انتهای پیام