صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۱۵۶۷۲
تاریخ انتشار : ۲۳ آبان ۱۴۰۴ - ۰۰:۴۶
خانواده؛ محور زندگی و آگاهی/ ۸

جامعه ما معمولاً انتظارات و توقعات بیشتری از مردان دارد و این نگرش، مرد را ملزم می‌کند که در سکوت و بدون ابراز درد، به کار خود ادامه دهد و سرپرستی خانواده را اعمال کند، در نتیجه، این کلیشه‌ها فشار روحی و روانی عظیمی را بر آنها تحمیل می‌کند.

در دنیای پرشتاب و پیچیده امروز، خانواده به عنوان کانون آرامش و پایگاه اصلی تربیت، با چالش‌ها و فرصت‌های بی‌شماری روبرو است. نقش خانواده در شکل‌دهی به شخصیت، تأمین سلامت روان و ایجاد یک جامعه پویا بر کسی پوشیده نیست. اما چگونه می‌توان این نهاد مقدس را در برابر طوفان‌های فکری و فرهنگی این عصر، استحکام بخشید و بر غنای آن افزود؟

مؤسسه خانواده اسلامی و تربیت معنوی «خاتم» در همکاری با خبرگزاری ایکنا با باور به اینکه خانواده اسلامی، سنگ بنای تمدن نوین اسلامی است، مجموعه‌ای ارزشمند از درس گفتارهای تخصصی را با عنوان «خانواده؛ محور زندگی و آگاهی» تولید کرده است.

در این سلسله گفتارهای آموزشی، اساتید و صاحب‌نظران برجسته به بررسی ژرف‌ترین مباحث در حوزه‌های سلامت روان، تربیت نوجوان، تحکیم بنیان خانواده و سواد رسانه‌ای و ... خواهند پرداخت. با ما در این سفر معرفتی همراه شوید تا بیاموزیم چگونه می‌توان خانواده را به کانونی امن، پرنشاط و پایدار برای پرورش نسل فردا تبدیل کرد.

اردشیر بهرامی، پژوهشگر حوزه خودکشی در هشتمین قسمت از مجموعه آموزشی «خانواده؛ محور زندگی و آگاهی» به موضوع «خانواده؛ پناهی امیدآفرین» پرداخته است که در ادامه با هم می‌بینیم و می‌خوانیم.

بحرانی خاموش در پشت کلیشه‌های جنسیتی

اگرچه آمار و گزارش‌ها نشان می‌دهند که زنان بیشتر از مردان اقدام به خودکشی می‌کنند، اما قربانیان اصلی خودکشی‌های منجر به فوت، مردان هستند. این پرسش مطرح می‌شود که چه عاملی سبب می‌شود مردان در عمل، تصمیم جدی‌تر و قطعی‌تری برای پایان دادن به زندگی خود بگیرند؟

عباراتی همچون «مرد نباید گریه کند»، «مرد نباید غر بزند»، «مرد نباید بنالد» و «مرد باید خم به ابرو نیاورد» نمونه‌هایی از الگو‌های مخرب هستند

به باور من و براساس مطالعات، گزارش‌ها، تحلیل‌ها و بررسی وضعیت اجتماعی، جامعه ما معمولاً انتظارات و توقعات بیشتری از مردان دارد. در این نگرش، مرد «ستون خانه»، «سرپناه» و «سرپرست خانواده» محسوب می‌شود و وظیفه و مسئولیت اصلی تأمین معاش اقتصادی و ایفای نقش کلیدی در خانواده بر عهده اوست. مردان از زمانی که به عنوان پسران نوجوان توانایی کار کردن پیدا می‌کنند، تا پایان عمر، همواره در چرخه اشتغال و تأمین مالی قرار دارند. این مسئولیت‌پذیری تنها به ابعاد اقتصادی محدود نمی‌شود و وظایف و نقش‌های گسترده‌تری را نیز در بر می‌گیرد.

این نقش سنتی، بار روانی سنگینی را بر دوش مردان ایجاد می‌کند. هنگامی که جامعه در شرایط بحران مالی و اقتصادی قرار می‌گیرد، این فشار مضاعف می‌شود. در چنین شرایطی است که شاهد افزایش درصد خودکشی‌ها هستیم و آمار‌ها نشان می‌دهند که تقریباً ۷۰ درصد از خودکشی‌های منجر به فوت، مربوط به مردان است.

فشار‌های روانی تحمیل‌شده بر مردان در خانواده، اجتماع و محیط کار، فقط به انتظارات مالی محدود نمی‌شود. کلیشه‌ها و الگو‌های کهن جنسیتی نیز در این زمینه نقش بسزایی دارند. عباراتی همچون «مرد نباید گریه کند»، «مرد نباید غر بزند»، «مرد نباید بنالد» و «مرد باید خم به ابرو نیاورد» نمونه‌هایی از این الگو‌های مخرب هستند. این نگرش، مرد را ملزم می‌کند که در سکوت و بدون ابراز درد، به کار خود ادامه دهد و سرپرستی خانواده را اعمال کند. در نتیجه، این کلیشه‌ها فشار روحی و روانی عظیمی را بر جنس مذکر تحمیل می‌کنند.

در چنین فضایی، مردان به تدریج می‌آموزند که درباره درد‌ها و مشکلات روحی-روانی خود سکوت پیشه کنند. آنان از این می‌هراسند که در صورت بیان مشکلات، مورد قضاوت و سرزنش قرار گیرند و برچسب «مرد ضعیف» و «ناتوان» بخورند. این فرهنگ سکوت، موجب می‌شود هنگامی که در شرایط بغرنج و بحران‌های روحی-روانی قرار می‌گیرند، نتوانند از هیچ‌کس کمک بگیرند و در تنهایی خود فرو بروند.

ما باید نگرش خود را تغییر داده و اصلاح کنیم. یک مرد نیز انسانی است که احساسات، عواطف و هیجانات دارد. او ممکن است درمانده شود، شکست بخورد، توانایی‌هایش را از دست بدهد یا نتواند نقش‌ها و وظایف محوله در زندگی را به خوبی ایفا کند. به دلیل فشار‌های هنجاری سنگینی که بر مردان وارد می‌آید، آنها ممکن است خیلی زود از پا درآیند و در نهایت، در درون خود فروبپاشند؛ همچون ساختمانی که به تدریج و از درون فرومی‌ریزد.

نقش خشونت در دوران کودکی

یکی از مسائل مهم در حوزه خودکشی مردان، تغییر الگوی سنی این پدیده است. در گذشته، حدود ۷۰ درصد از موارد خودکشی در بین افراد زیر ۳۰ سال رخ می‌داد؛ در حالی که امروزه و از سال ۱۴۰۰ به بعد، تقریباً ۶۰ درصد از خودکشی‌ها در سنین ۳۰ تا ۵۰ سالگی اتفاق می‌افتد. این آمار نشان‌دهنده آن است که جمعیتی از مردان جوان و میانسال، اکنون در معرض این بحران قرار دارند.

پرسش کلیدی این است که چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ برای درک این موضوع، باید به دوران کودکی و نوجوانی این مردان بازگردیم. هنگامی که کودکان پسر در معرض خشونت یا آزار قرار می‌گیرند، به آنها نیاموخته‌ایم که چگونه از دیگران اعم از خانواده، مدرسه یا دوستان درخواست کمک کنند. بسیاری از این کودکان ممکن است در معرض خشونت گروه‌هایی موسوم به «قلدر» در مدرسه قرار گیرند و خشونت روانی شدیدی را تجربه کنند، اما هرگز نتوانند این موضوع را با کسی در میان بگذارند. 

علت این سکوت، باور‌های ریشه‌دار اجتماعی است که براساس آن، پسران را موجوداتی قوی و صبور می‌دانند که «نباید بنالند»، «نباید حرف بزنند» و «نباید اعتراض کنند». حتی اگر کودکی جرئت کند و بگوید که مورد کتک‌ خوردن یا خشونت قرار گرفته است، ممکن است با واکنش نامناسب خانواده مواجه شود و به جای دریافت حمایت، سرزنش شود. پرسش‌هایی از قبیل «تو چرا کتک خوردی؟» یا «تقصیر خودت بود» باعث می‌شود کودک به این تجربه عملی برسد که اگر مورد آزار قرار گرفت، نباید آن را بازگو کند.

این سکوت اجباری و تجربه خشونت، به صورت یک زخم روانی در وجود فرد باقی می‌ماند و به سرمایه‌ای منفی در زندگی او تبدیل می‌شود. نتیجه این است که وقتی این فرد بزرگ می‌شود، ممکن است در خانواده یا جامعه مجدداً در شرایطی مشابه با خشونت دوران کودکی قرار گیرد. این چرخه تکراری خشونت که از محیط آموزشی، گروه همسالان و حتی خانواده دریافت کرده است، سرانجام فرد را از پا درمی‌آورد.

مسئله مهم، تغییر الگوی سنی خودکشی است. در گذشته، حدود ۷۰ درصد خودکشی‌ها در افراد زیر ۳۰ سال رخ می‌داد؛ اما امروزه اغلب در سنین ۳۰ تا ۵۰ سالگی اتفاق می‌افتد

فردی که با این تاریخچه رشد می‌کند، به احتمال زیاد در سنین جوانی و میانسالی به سمت رفتار‌های پرخطر سوق داده می‌شود. این رفتار‌ها می‌تواند شامل مصرف مواد مخدر و محرک، رفتار‌های پرخطر جنسی، رفتار‌های خشونت‌آمیز و یا اقدام به بزهکاری باشد. در نهایت، بازخورد آن تجربیات خشونت‌بار اولیه، به شکل «رفتار‌های خودآسیب‌رسان» ظاهر می‌شود. هدف از این رفتار‌ها می‌تواند «آسیب زدن به خود» یا «از بین بردن خود» باشد که نهایت آن در قالب اقدام به خودکشی متجلی می‌شود.

پیشگیری از ناامیدی

راه پیشگیری از ناامیدی، بسیار ساده است. زمانی که شما با یکی از اعضای خانواده، دوستان، همکلاسی‌ها، همکاران یا آشنایی زندگی می‌کنید و می‌دانید که او درگیر مسائل و مشکلاتی به ظاهر غیرقابل حل است و از رنج کشیدن آگاهید، می‌توانید به سادگی تلفن را بردارید و به او زنگ بزنید.

در این تماس می‌توانید بگویید: «مدتی است نگرانت هستم. فقط خواستم جویای احوالت باشم. می‌دانم که زندگی سخت است و می‌دانم که درگیر سری مشکلاتی هستی. زنگ زدم تا دقیقاً بپرسم چه کمکی از دستم برمی‌آید و می‌خواهم که در کنارت بمانم تا اگر کمکی از دستم برمی‌آید، بتوانیم با هم انجام دهیم تا از این شرایط عبور کنی.»

ناامیدی مانند بختکی است که بر فرد و شرایط زندگی او سایه می‌افکند. این حالت، همه قدرت، توان و اراده زندگی کردن را از انسان می‌گیرد و او را به کام خشم علیه خود می‌کشاند. در این وضعیت، هیچ حس خوبی برای زندگی کردن برای فرد باقی نمی‌ماند.

اما اگر فرد احساس کند که یک دوست، یک همدل، یک همراه و یک یار خوب در کنارش هست، یا حتی یکی از اعضای خانواده از او حمایت می‌کند، این همراهی می‌تواند روزنه گفت‌و‌گو، ارتباط و تغییر را برای او بگشاید. این حضور، مانند گشودن پنجره‌ای در اتاق تاریک اوست. نوری که به درون قلب تاریک این فرد که امید در آن مرده است و به درون سینه و ذهن تاریک او می‌تابد، می‌تواند امید را دوباره زنده کند.

تنها شرط این کار این است که ما به شکل واقعی و اصیل حضور داشته باشیم، نه به شکل تصنعی و نمایشی و صرفاً برای رفع تکلیف. باید به معنای واقعی کلمه، در زندگی این فرد حاضر شویم و این حضور می‌تواند چراغی در روح، روان، ذهن، احساس، اندیشه و زندگی او روشن کند.

امید می‌تواند دوباره ایجاد شود، اگر افرادی به راستی در زندگی ما باشند که شرایطمان را به خوبی درک کنند. این یک واقعیت است، فردی که در حال درگیر شدن با فکر پایان دادن به زندگی خود است، ممکن است با یک تماس تلفنی از سوی یک دوست خوب، یک معلم یا یک مشاور دلسوز، امید خود را باز یابد و به زندگی بازگردد و این واقعیت دارد.

نیاز به الگوی شخصیتی «دانای دلسوز» 

امروزه بیش از هر زمان دیگری، جامعه ما به الگوی شخصیتی «دانای دلسوز» نیازمند است. این تیپ شخصیتی می‌تواند چه ویژگی‌هایی داشته باشد تا بتواند به کل جامعه و به ویژه افرادی که در معرض خطر خودکشی قرار دارند، یاری رساند؟

«دانایی» مظهر خرد و اندیشه است. این ویژگی به معنای درک، فهمیدن، توجه و عمیق شدن در مسائل خود فرد و نیز مشکلات کسی است که قرار است به او کمک شود. «دلسوزی» نشانه مهربانی، مهرورزی و نوع‌دوستی است. این صفت، نمایانگر همدلی عمیق و توانایی «درک همدلانه» است.

هنگامی که این دو خورشید درخشان «دانایی و دلسوزی» با یکدیگر ترکیب می‌شوند، می‌توانند نور امید را در زندگی فردی که سراسر وجودش را تاریکی و تیره‌بختی فراگرفته است، روشن کنند.

در جامعه‌ همواره این تیپ شخصیتی را داشته و داریم، اما به دلیل تغییرات رخ‌داده در شرایط فرهنگی و اجتماعی، تعداد کمتری از افراد می‌توانند از حضور این شخصیت‌های دانا و دلسوز بهره‌مند شوند. امروزه میل به تنهایی و انزوا در حال افزایش است. این تنها به معنای تنهاتر بودن فیزیکی نیست، بلکه الگوی جامعه ما از «خانواده گسترده» به سمت «خانواده هسته‌ای» و حتی واحد‌های کوچک‌تر مانند زندگی‌های انفرادی و تک‌سرپرستی تغییر یافته است.

یک فرد دانا و دلسوز می‌تواند با درک عمیق، شناخت صحیح و همدلی مهربانانه نسبت به مسائل فردی که قصد خودکشی دارد، نجات‌بخش زندگی او باشد. بنابراین، باید همزمان بر دو جنبه کار کنیم؛ دانش، آگاهی، خرد و اندیشه خود نسبت به پدیده خودکشی در جامعه کنیم و هم تعهد و مسئولیت‌پذیری اجتماعی که همان «دلسوزی» و «مهربانی» نسبت به همنوعان است، تقویت کنیم.

هنگامی که این دو خورشید درخشان «دانایی و دلسوزی» با یکدیگر ترکیب می‌شوند، می‌توانند نور امید را در زندگی فردی که سراسر وجودش را تاریکی و تیره‌بختی فراگرفته است، روشن کنند

بد نیست گاهی اوقات چند کتاب مطالعه کنیم، چند مقاله بخوانیم یا به چند پادکست آموزشی گوش دهیم و با خود عهد ببندیم که، «من می‌خواهم آگاهی خود را نسبت به مسئله خودکشی در جامعه افزایش دهم تا بتوانم به دوست، همکلاسی، همکار، فامیل، رفیق، همسر و فرزندم کمک کنم.»

دلیل این ضرورت آن است که ما هر روزه در جامعه شاهدیم افراد زیادی در کنار ما زندگی می‌کنند که ممکن است اقدام به خودکشی کنند، اما ما نشانه‌های هشداردهنده این عمل را نمی‌شناسیم؛ زیرا متأسفانه این مسئله برایمان اهمیت کافی ندارد.‌ ای کاش کمی احساس مسئولیت کرده و دانش خود را در این زمینه عمیق‌تر کنیم تا بتوانیم به افرادی که به هر دلیل ممکن است قصد آسیب زدن به زندگی خود را داشته باشند، کمک کنیم. 

هرگاه دانش و آگاهی لازم را داشته باشیم، قطعاً می‌توانیم کمک بهتری به افراد ارائه دهیم. این موضوع دقیقاً مشابه زمانی است که فردی قصد نجات غریق دارد. اگر ما در کنار رودخانه ایستاده باشیم و فردی در حال غرق شدن باشد، اما مهارت نجات غریق را نداشته باشیم، تنها شاهد مرگ آن فرد خواهیم بود. مسئله خودکشی نیز دقیقاً همینگونه است. وقتی کسی فریاد می‌زند که «می‌خواهم خودکشی کنم» و ما بلد نیستیم و نمی‌دانیم چگونه کمکش کنیم، به دلیل همین ناآگاهی، ممکن است شاهد پایان یافتن زندگی یک عزیز در جلوی چشمان خود باشیم. 

بیایید با هم عهد ببندیم که سطح آگاهی، مسئولیت‌پذیری و تعهد خود را نسبت به کمک به همنوعانمان افزایش دهیم. مطمئن هستم که می‌توانیم افرادی مفید و اثرگذار باشیم. همین حالا نیز بسیاری از متخصصان در رشته‌هایی مانند روانپزشکی، روانشناسی، مددکاری اجتماعی، مشاوره و علوم اجتماعی می‌توانند و توانسته‌اند به بسیاری از افراد کمک‌های شایانی کنند. 

نیاز فرد در بحران خودکشی: اختیار، نه کنترل

فردی که درگیر افکار خودکشی است، بیش از هر چیزی به «اختیار» نیاز دارد، نه «کنترل». هنگامی که شخص به دلایل مشکلات متعدد در زندگی، خانواده و کشمکش‌های درونی، زیر فشار‌های فکری، روحی، روانی و رفتاری شدیدی قرار می‌گیرد، اغلب توانایی خود را برای ساماندهی اوضاع، درک صحیح مشکلات و یافتن راه‌حل از دست می‌دهد. به عبارت دیگر، هم در «فهم مسئله» و هم در «حل کردن» آن دچار خطا می‌شود. در چنین شرایطی، نیاز اصلی او دریافت «اختیار» است. 

منظور از اختیار، این نیست که به او بگوییم «خودکشی کن». بلکه مقصود، پرهیز از ایجاد روحیه کنترلگری و تحت فشار قرار دادن وی با جملاتی همچون «حق نداری خودکشی کنی»، «خودکشی گناه است»، «خودکشی زشت است» یا «خودکشی خطرناک است» می‌باشد. بیان این جملات راهکار مناسبی نیست و باید به فرد «حق انتخاب» داده شود. هنگامی که به او این فضای ذهنی داده شود، آرامش نسبی پیدا می‌کند. می‌توان گفت: «می‌دانم که به خودکشی فکر می‌کنی؛ اما بدان که فردا و حتی یک ماه دیگر نیز این امکان برایت وجود دارد. بیا با هم گفت‌و‌گو کنیم، مسائل را عمیق‌تر بفهمیم و ببینیم به جز این تصمیم شوم و مرگبار، چه گزینه‌های دیگری پیش روی تو قرار دارد؟ چگونه می‌توانیم با همکاری یکدیگر، مشکلاتی که با آنها درگیر هستی را حل کنیم؟» 

افراد در چنین شرایط بغرنج فشار روحی و روانی، معمولاً بسیار زیر فشار هستند و کنترل خود را بر افکار و احساساتشان از دست می‌دهند. دقیقاً در چنین لحظاتی است که اگر یک گفت‌وگوی باز شکل گیرد و فرد احساس کند یک شخص متخصص و آموزش‌دیده، مانند یک مشاور خوب، یک مددکار، یک روانشناس یا فردی که آموزش‌های لازم را دیده است، در کنارش قرار دارد، این همراهی می‌تواند به او کمک کند تا از این شرایط سخت عبور کند.

نباید فرد را در آن شرایط دشوار تنها بگذاریم. اگر او را در انزوا رها کنیم و فقط با فشار و گفتن اینکه «خودکشی نکن، گناه است، جرم است و...» او را زیرفشار بیشتر قرار دهیم، وضعیتش حادتر خواهد شد. او به فضای ذهنی آرامی نیاز دارد تا بتواند خود را بازیابد و از بار روانی سنگین و اضافی که بر دوش می‌کشد، رها شده و عبور کند.

این ما هستیم که با انتخاب درست، درک صحیح و کمک حرفه‌ای مناسب می‌توانیم جریان عادی زندگی را برای این فرد برقرار کرده و به او کمک کنیم تا از آن مخمصه و بحران روحی که در آن گرفتار شده است، عبور کند. بله، ممکن است او در آن شرایط رفتار‌های بسیار خطرناکی از خود نشان دهد، اقدام به خودزنی کند، خود یا دیگران را سرزنش کند و حتی نسبت به ما که قصد کمک داریم، تندی و پرخاشگری کند. اما ما به عنوان حامی و همراه این فرد، باید صبور باشیم. باید شنونده‌ای خوب، همدل، بدون قضاوت و سرزنش باشیم.

شناسایی افکار خودکشی

باید بتوانیم این فکر پنهان را با طرح پرسش‌هایی ساده و روشن از ذهن فرد خارج کنیم. می‌توان به طور مستقیم و محترمانه پرسید؛ «آیا تا به حال واقعاً خواسته‌ای به زندگیات پایان دهی؟» یا «آیا برای این کار تصمیمی گرفته‌ای؟»

همه افرادی که به مرگ فکر می‌کنند، دست به خودکشی نمی‌زنند؛ اما اگر فردی دو عامل را به طور همزمان داشته باشد، احتمال اقدام به این عمل مرگبار به شدت افزایش می‌یابد؛

میل به مردن می‌تواند ریشه در احساس تنهایی، حس سربار بودن، احساس بی‌ارزشی و یا تمایل شدید به رهایی از درد داشته باشد.

توانایی مردن شامل بی‌حسی نسبت به درد، آشنایی با مفهوم مرگ (مثلاً به دلیل تجربه خشونت، خودآزاری یا پرخاشگری) و تحمل بالای رنج فیزیکی یا روانی است. 

هرگاه فردی این دو ویژگی را با هم داشته باشد، در معرض خطر جدی قرار دارد و نیازمند کمک فوری است.

نکته هشداردهنده اینجاست که چنین فردی ممکن است، ظاهری کاملاً آرام داشته باشد. این آرامش، ما را فریب می‌دهد. بله، او میل به مردن دارد و می‌خواهد بمیرد، اما به شکلی غیرمنتظره آرام به نظر می‌رسد. متأسفانه حتی ممکن است بخندد؛ این خنده ملیح و آرام، در حالی است که احتمالاً به مرگ فکر می‌کند. در این شرایط، ممکن است به اشتباه به دنبال علائم افسردگی بگردیم، در حالی که او در واقع در حال انتخاب بین مرگ و زندگی است.

میزان احساس طردشدگی فرد از سوی اجتماع و خانواده و همچنین عمق حس «سربار بودن» می‌تواند نقش بسیار مهم و تعیین‌کننده‌ای در تصمیم او برای پایان دادن به زندگی خود داشته باشد. این نکته را باید به خوبی درک کرد که پشت این ظاهر آرام و به ظاهر عادی، یک فکر خودکشی پنهان نهفته است.

باید بتوانیم این فکر پنهان را با طرح پرسش‌هایی ساده و روشن از ذهن فرد خارج کنیم. می‌توان به طور مستقیم و محترمانه پرسید؛ «آیا تا به حال واقعاً خواسته‌ای به زندگیات پایان دهی؟» یا «آیا برای این کار تصمیمی گرفته‌ای؟»

نباید از پرسیدن سؤال در مورد خودکشی بترسیم. آنچه موجب وقوع خودکشی می‌شود، «سکوت»، «پرسش نکردن» و «عدم گفت‌و‌گو» در این مورد است؛ اما وقتی ما درباره خودکشی سؤال می‌پرسیم و فرد شروع به صحبت می‌کند، در واقع راه برای کمک به او گشوده می‌شود و ما می‌توانیم مسیر کمک‌رسانی به او را آغاز کنیم.

راهنمای برخورد با فردی که از خودکشی جان به در برده است

زمانی که یک انسان، صرف نظر از جنسیت، جوان یا پیر، اقدام به خودکشی می‌کند و زنده می‌ماند، این پرسش مطرح می‌شود که ما به عنوان اطرافیان، چه وظیفه‌ای در قبال او داریم؟ نحوه برخورد، روش تعامل، نوع نگاه و منش ما در برابر این فرد چگونه باید باشد؟ پاسخ به این پرسش، نقشی کلیدی در بازپیوندسازی این فرد با جهان اجتماعی خود ایفا می‌کند.

احتمالاً اولین محل مواجهه ما با این فرد، روی تخت بیمارستان، در اورژانس یا مراکز اجتماعی است. معمولاً فرد با مصرف دارو، مواد یا روشی دیگر، قصد پایان دادن به زندگی خود را داشته است. متأسفانه، گاهی موضع کادر درمان در قبال این افراد، چندان صحیح نیست. از سوی دیگر، خانواده نیز که در کنار فرد حاضر می‌شوند، ممکن است به سرزنش او بپردازند و با جملاتی مانند «آبروی ما را بردی»، «کار بسیار بدی کردی» یا «نعمت‌های زندگی را نادیده گرفتی و شرایط خانواده را به خطر انداختی»، بر بار روانی او بیفزایند.

در این شرایط چه باید کنیم؟ این فرد که تا آستانه مرگ رفته است، به شدت نیاز دارد که دوباره به زندگی بازگردد. به احتمال زیاد، درک و مفاهیم زندگی برای او دگرگون شده است. باید در کنار او بمانیم، او را سرزنش نکنیم و اجازه دهیم از آن تجربه تلخ و جانکاهی که در آن روز‌ها با آن درگیر بوده، بدون هیچ قضاوت و سرزنشی صحبت کند. به ویژه خانواده و اطرافیان نزدیک، باید حضوری حمایت‌گر و پر از محبت اصیل، نه افراطی برای او فراهم کنند.

این محبت نباید به شکل افراطی و نمایشی باشد که موجب شود فرد احساس کند تنها به دلیل اقدام به خودکشی، مورد توجه و محبت بیشتری قرار گرفته است. این رویکرد نیز صحیح نیست. ما باید به شکلی طبیعی، اما حمایت‌گر، در کنار او بمانیم و به او کمک کنیم دردی را که تجربه کرده است، تسکین دهد.

از فرد بخواهیم داستان زندگی و تجربه تلخی را که پشت سر گذاشته، بازگو کند. این کار به او کمک می‌کند تا به درک جدیدی از معنا و هستی زندگی که قصد دارد دوباره آن را از سر بگیرد، دست یابد.

نقش کادر درمان، مددکار و روانشناس در این فرآیند، بسیار حیاتی است. آنها باید روند بهبودی فرد را در یک پروسه بلندمدت، حدود یک و نیم تا دو سال به طور مستمر پیگیری کنند. این پیگیری باید همه‌جانبه باشد و مواردی از قبیل مسائل و مشکلات جاری، وضعیت جسمی و روحی-روانی، مصرف داروها، شرایط تحصیلی، وضعیت شغلی و شرایط خانوادگی او را تحت نظر بگیرد. تنها از طریق چنین پیگیری منظم و جامعی است که فرد می‌تواند به طور کامل و پایدار به زندگی بازگردد.

انتهای پیام