دلش پر میکشد به سوی قرآن، وضو گرفته و قرآن را به دست میگیرد، خیلی دلش میخواهد نشانهای بیاید دلش میخواهد خدا آغوش بگشاید و او را بغل بگیرد تا آرام شود.
قرآن را میگشاید نگاهش روی این آیه ثابت میماند: «إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي همانا! من خدایم که جز من معبودی نیست، پس مرا بپرست و نماز را برای یاد من برپا دار.» بغض راه گلویش را میبندد، هرم اشک بر گونههایش مینشیند، زیر لب میگوید خدایا تو همین جایی کنار من... .
دیگر بعد از آن سعی میکند در تمام لحظاتش، برخورد با اطرافیان، راه رفتن، سخن گفتن خدا را حاضر ببیند و مدام در ذهنش تکرار میکند تا ملکه ذهنش شود: آن وقتی که قلم به دست میگیرید بدانید که در محضر خدا، قلم دست گرفتهاید. آن وقتی که میخواهید تکلم کنید بدانید که زبان شما، قلب شما، چشم شما، گوش شما در محضر خداست. عالم محضر خداست. در محضر خدا معصیت خدا نکنید. در محضر خدا با هم دعوا نکنید سرِ امور باطل و فانی. برای خدا کار بکنید و برای خدا به پیش بروید. اگر ملت ما برای خدا و برای رضای پیغمبر اکرم(ص) به پیش برود، تمام مقاصدش حاصل خواهد شد. انگار یاد خدا ترمزی میشود بر کارها و رفتارها و سخنانش ... .
شبنم شاهینی
انتهای پیام