صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۳۱۸۲۹۳
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۵:۳۸
گزارش

میدان جهاد کاشان در میان پرچم‌های افراشته و بوی اسفند، به استقبال ۹ شهید گمنام ایستاد؛ کودک و بزرگ و زن و مرد در کنار هم لحظاتی رقم زدند که رد حضور «مسافران بی‌نام بهشت» را تا سال‌ها در دل شهر زنده نگه خواهد داشت.

به گزارش ایکنا از اصفهان، غروب ۲۹ آبان‌ماه کاشان، رنگ دیگری گرفت؛ شهری که انگار نفس‌ها را در سینه حبس کرده بود تا لحظه رسیدن مهمانانی که سال‌ها نامشان در خاک مانده و رد پایشان در دل مردم زنده است. میدان جهاد آرام‌آرام زیر نور آخرین اشعه‌های آفتاب جان می‌گرفت؛ پرچم بزرگ سه‌رنگ در باد می‌رقصید، بوی اسفند در هوا پخش بود و چشمان هزاران نفر، منتظر تماشای تریلری که قرار بود نه پیکرهایی بی‌نام، که قصه‌هایی ناتمام از عشق و آسمان را وارد شهر کند. کودکان، مادران، رزمندگان و نوجوانان، هر کدام با نیتی در دل، جمع شده بودند تا به استقبال ۹ شهید گمنامی بروند که قرار بود دل‌های مردم را به‌ هم نزدیک‌تر و کوچه‌های شهر را از عطر حضورشان سیراب کنند.

هوا رو به تاریکی می‌رود و میدان جهاد کاشان آرام‌آرام رنگ دیگری می‌گیرد؛ شهری که قرار است میزبان کاروان «اهالی بهشت» باشد. فقط چند دقیقه تا ورود پیکرهای ۹ شهید گمنام باقی مانده و جمعیتی انبوه، بی‌قرار رسیدن مهمانانی هستند که سال‌هاست نامشان در خاک، اما یادشان در دل‌ها جا مانده است.

پرچم بزرگ سه‌رنگ جمهوری اسلامی ایران در نسیم ملایم عصرگاهی می‌رقصد. در میان جمعیت، دو دختر کوچک با چادرهای مرتب کنار هم ایستاده‌اند؛ چهره‌هایی ساده و معصوم که با اشتیاق مراسم را دنبال می‌کنند. کنارشان می‌روم؛ با همان ادب کودکانه خودشان را معرفی می‌کنند: «فادیا پهلوان هستم، ۱۱ ساله. امشب شهدا را تشییع می‌کنند. حس خوبی دارم، شهدا به گردن ما حق دارند. دعا می‌کنم امام زمان(عج) ظهور کند.»

«من هم حدیثه‌سادات مسعودی هستم، ۱۱ ساله. حس می‌کنم باید حواس‌مان باشد که حتی چادرمان از سر نیفتد تا حق شهدا را رعایت کنیم. آرزویم دیدن روز ظهور است؛ روزی که شهدا پشت سر امامشان بایستند.»

کمی آن‌سوتر، فضای چایخانه حضرت زهرا(س) با چای داغ از مردم پذیرایی می‌کند. کنار جمعی از خانواده‌ها می‌ایستم.

مادر جوانی در کنار همسر و دو دختر کوچکش می‌گوید: «طاهره نجفی هستم، ۳۲ سال دارم. امشب آمده‌ام تا بچه‌هایم را دست شهدا بسپارم. در ایام شهادت حضرت زهرا(س) آمدم تا فرزندانمان چون شهدا عاقبت‌بخیر شوند. همیشه در مراسم شهدا شرکت می‌کنم تا از همین حالا با فرهنگ شهادت آشنا شوند.»

صدای نوحه در فضا می‌پیچد و بوی اسفند فضای میدان را پر می‌کند؛ بویی که همیشه نشان از استقبال از عزیزانی آسمانی دارد.

ناگهان همهمه‌ای بلند می‌شود؛ کاروان اهالی بهشت از راه رسیده است. تریلر آذین‌بسته‌ای که تابوت‌ها را بر دوش خود دارد، آرام وارد میدان می‌شود. بسیجی‌ها دور تریلر زنجیره انسانی تشکیل داده‌اند. زنان به سمت راست و مردان به سمت چپ هدایت می‌شوند. خانم‌ها پارچه‌هایی را برای تبرک به خادمان می‌دهند؛ پارچه‌ها بر تابوت‌ها کشیده می‌شود و با اشک و احترام برمی‌گردد.

در میان موج جمعیت، سهیلا میرزایی را می‌بینم که همراه همسر رزمنده‌اش ایستاده است. می‌گوید: «وقتی بفهمم شهدا را می‌آورند، دلم می‌خواهد در مراسمشان شرکت کنم. باید از شهدا برای آینده‌مان کمک بخواهیم. حضورشان برای شهر برکت است، آمدنشان برای ما تجدید پیمان است و یاد هشت سال دفاع مقدس دوباره زنده می‌شود.»

از جلوی تریلر، صدای روضه بلند می‌شود. شانه‌هایی که می‌لرزد، گام‌هایی که تندتر می‌شود، لب‌هایی که زیر لب با شهدا نجوا می‌کند و گوشی‌هایی که این لحظات را ثبت می‌کنند؛ همه در کنار هم تصویری می‌سازند که توصیفش در قالب واژه‌ها نمی‌گنجد.

در مسیر، گل‌فروشی میدان معلم شلوغ است. مردم شاخه‌های گل رز می‌خرند و به جمعیت می‌پیوندند؛ گل‌ها یکی‌یکی تقدیم شهدا می‌شود. بالای سر تریلر، کبوترهای سفید پرواز می‌کنند؛ صحنه‌ای که انگار آسمان هم با مردم همراه شده است.

کمی دورتر، مردی روی زمین نشسته؛ سرش را روی زانو گذاشته و شانه‌هایش از شدت گریه می‌لرزد. در گوشه‌ای دیگر، محمود اقدسی که خود از رزمندگان دفاع مقدس است، با صدایی آرام می‌گوید: «نمی‌گذاریم یاد شهدا فراموش شود. همان حس یکرنگی جبهه‌ها با حضور شهدا در شهر تکرار می‌شود.»

کاشان در طول سال‌های دفاع مقدس نقشی فعال و پررنگ داشته است؛ شهری که بسیاری از جوانانش راهی جبهه شدند و تعدادی از آنان هرگز بازنگشتند. همین پیشینه فرهنگی و تاریخی، این استقبال را برای مردم به سنتی احترام‌آمیز تبدیل کرده است.

این پیوند عاطفی میان گذشته و حال در هر گوشه از مراسم دیده می‌شد؛ از رزمنده سالخورده‌ تا جوانان امروزی که با موبایل‌هایشان لحظه‌ها را ثبت می‌کردند، آن هم نه برای سرگرمی، بلکه برای ثبت تجربه‌ای مهم.

در میان جمعیت، پسران نوجوان با لباس‌های خاکی و سربندهای قرمز «یا زهرا(س)» دیده می‌شوند؛ حمایل‌های مخملی روی لباسشان نشانه خادم شهدا بودنشان است.

کمی بعد، نوایی در فضا می‌پیچد که بی‌آنکه کسی بداند چگونه، خیابان را به بین‌الحرمین پیوند می‌دهد؛ صدایی آشنا از دل موکب‌ها، از جاده داغ نجف تا کربلا. انگار زمان ناگهان ترک می‌خورد و مردم، زائرانی می‌شوند که در میانه راه اربعین قدم بر خاک شوق می‌گذارند. بغض‌ها یکی‌یکی در گلو می‌لرزد، چشم‌ها خیس می‌شود و دل‌ها بی‌اختیار می‌شکند. هر کس زمزمه‌ای دارد؛ نجواهایی آرام اما سوزناک و در میان اشک، خیلی‌ها زیر لب از شهدا طلب می‌کنند که برات اربعینشان را امضا کنند؛ همان براتی که دل را مطمئن می‌کند و قدم را روان.

خانم طیبی با دسته‌گلی از رز ایستاده است. با چشمانی بغض‌دار می‌گوید: «هر وقت تشییع شهید گمنام باشد، خودم را می‌رسانم، به نیابت مادرانشان. نمی‌توانم حسم را بگویم؛ فقط ظهور حضرت صاحب‌الزمان(عج) را می‌خواهم.»

عقربه‌ها ساعت ۲٠ را نشان می‌دهند. نوحه‌خوان می‌خواند: «اکنون، ساعت به وقت عاشقی است، دل‌ها را از در خانه حضرت زهرا(س) پرواز دهیم به حرم امام رضا(ع)... السلام علی علی‌ بن موسی‌الرضاالمرتضی.»

کمی بعد، جمعیت به نزدیکی سالن سپاه می‌رسد. تابوت‌ها بر دستان مردم پایین آورده می‌شود و در جایگاهی آراسته به گل قرار می‌گیرد. بعضی پیکرها نیز به نقاط دیگر شهر منتقل می‌شود تا عطر حضور شهدا در سراسر کاشان بپیچد.

در همین میان، به این فکر می‌افتم که شاید امروز قدر این لحظات را کامل ندانیم؛ اما روزی خواهد رسید که وقتی دیگر پیکر شهید گمنامی یافت نشود، ارزش همین ثانیه‌ها برایمان چندبرابر شود.

روی سن، گروه سرود دختران نوجوان اجرا می‌کنند و پس از آن، بانویی شعری درباره شهدا و شهدای جنگ ۱۲ روزه کاشان می‌خواند.

حضور مسئولان نیز چشمگیر است؛ از نماینده ولی‌فقیه، فرماندار، نماینده مجلس، اعضای شورای شهر، فرماندهان نظامی و انتظامی و روحانیت تا دیگر مسئولان شهری.

در نهایت سردار بلالی، مشاور عالی فرمانده هوافضای سپاه برای سخنرانی می‌ایستد. او با اشاره به تاریخ و اهمیت پاسداشت شهدا می‌گوید: «ایران در برابر تمام تهدیدها، به برکت شهدا ایستاده است. کار کسانی که یاد شهدا را زنده نگه می‌دارند، جهاد فی‌سبیل‌الله است. شهدا به این مراسم نیازی ندارند؛ آنان در جوار حق‌ هستند. این مراسم‌ برای ماست، برای ادامه‌دادن راهشان و زنده نگه داشتن فضیلت‌ها.»

بلالی ادامه می‌دهد: «فضیلتی که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه ۲۳ نهج‌البلاغه می‌فرماید: «از خداوند متعال مقامات عالی شهدا و حيات با سعادتمندان و همراهی با پيامبران را می‌خواهیم.» ببینید مقام شهدا چقدر بالاست که حضرت ابتدا مقام آنان را می‌طلبد.» 

در پایان، بانوان دسته‌دسته به سمت تابوت بالای مجلس می‌روند؛ آن را می‌بوسند، تبرک می‌جویند و اشک‌هایشان بر چهره می‌غلتد. پرچم‌های سرخ و سیاه در دست نوجوانان برافراشته است و فضا همچنان آکنده از احترام، اشک و ایمان. کاشان فقط میزبان یک کاروان نبود؛ میزبان ۹ روایت ناتمام از عشق، ایمان و ایثار بود.

انتهای پیام