صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

بازار

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۳۸۵۲۷۴
تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۶

خبرنگاران افتخاری/ جواد رستمی: اینقدر مشغول حنابندان برای آمدنت بودم که یادم رفت از اوضاع و احوال خانه جدیدت بپرسم.

به گزارش خبرنگار افتخاری خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، هویت شهید «بهروز صبوری» شهید مفقودالاثر دوران دفاع مقدس بعد از سال‌ها شناسایی شد. پیکر مطهر شهید بهروز صبوری در جریان به خاکسپاری جمعی از شهدای گمنام در دانشگاه خلیج‌فارس بوشهر در اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۸۹ به خاک سپرده شده است.

شهید بهروز صبوری، جوان ۱۸ ساله در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار به شهادت رسیده است. متن زیر درددلی از زبان مادر شهید به فرزندش است که می‌خوانید:

«اینقدر مشغول حنابندان برای آمدنت بودم که یادم رفت از اوضاع و احوال خانه جدیدت بپرسم. شنیدم در نبود من بعضی‌ها برایت مادری کردند و بعضی برایت خواهری.

شنیدم خوب از تو استقبال کردند اما مادر! نمی‌دانم چرا دلم غصه‌دار است؟ کمی آزرده خاطر شده، پسرم از تو چه پنهان حرف‌ها و خبرهایی شنیده‌ام که ذهنم مشغول شده.

پسرم 31 سال انتظارت کشیدم و سخت نبود، اما این سال‌های آخری خیلی اذیت شدم. صبر کردم بیایی و اینها را از خودت بپرسم. چون به شنیده‌ها و حرف‌های بعضی خبرگزاری‌ها نمی‌شود اعتماد کرد. چون از کاه کوه می‌سازند.

گفتم از خودت بپرسم. خلاصه بعد از این همه سال، مادر حق نداره بلبل زبونیه پسرش و بشنوه؟ مادرجون نمی‌دونم راسته یا نه؟ منم که با این پا نمی‌تونم برم بیرون. خدا خیر بده بعضی آشناها و فامیل رو گه گداری میومدند کارامو انجام می‌دادند. نسخه‌مو می‌گرفتند، برام خرید می‌کردند. دیگه خیالم راحت شد خودت که اومدی، سرمو بالا می‌گیرم و می‌گم پسر دارم.

اینقدر حرف دارم که هی یادم میره چی می‌خواستم بگم. پیریه دیگه مادر. پسرم به من گفتند این دخترا و زنای امروزی دیگه چادر سرشون نمی‌کنند. خوب دیگه یه کم امروزی‌اند نمیشه گیر داد؛ اما مادر از وقتی شنیدم که دخترا با حجاب خیلی خیلی بد از خونه میان بیرون، خیلی غصه‌دار شدم.

یادش بخیر مادر، قدیما بیرون رفتن صفایی داشت‌ها، ولی همسایه‌ها میگن «حاج خانوم وضع خرابه، بیرون می‌ریم سرمون به درد میاد. دخترا با آرایش میان بیرون. والا غیرتم، غیرت پدر مادرای قدیم»، هرچی بود رو ناموسشون معامله نمی‌کردند.

امثال خدابیامرز پدرت دوست داشتند تو خونه فقط برای خودشون زیبا بپوشیم. یادش بخیر ... پسرم من برا رهبرمون سیدعلی خیلی دعا می‌کنم. هر روز داره به مسئولان میگه، ولی خبری نیست. خدا حفظش کنه چند روز پیش هم صداشو شنیدم که می‌گفت نگرانم.

سرت و به درد نیارم پسرم. تازه رسیدی خسته‌ای. نفست که جا اومد از اوضاع و احوال دانشگاهی که بودی برام بگو. دانشگاه شما مثل همون خبرایی که شنیدم بود یا نه؟ جواب سؤالای منم یه جوری بده که آخر عمری همه اینایی رو که شنیدم دروغ باشه. حداقل منو و همه مادرای شهدا شرمنده بچه‌هامون نباشیم.

راستی پسرم سه سال پیش به تو گفتند شهید یا یه مشت استخون؟ دانشجوها به اون جایی که خاک شدی می‌گفتند مزار شهید گمنام یا قبرستون؟».