صفحه نخست

فعالیت قرآنی

سیاست و اقتصاد

بین الملل

معارف

اجتماعی

فرهنگی

شعب استانی

چندرسانه ای

عکس

آذربایجان شرقی

آذربایجان غربی

اردبیل

اصفهان

البرز

ایلام

خراسان جنوبی

بوشهر

چهارمحال و بختیاری

خراسان رضوی

خراسان شمالی

سمنان

خوزستان

زنجان

سیستان و بلوچستان

فارس

قزوین

قم

کردستان

کرمان

کرمانشاه

کهگیلویه و بویر احمد

گلستان

گیلان

لرستان

مازندران

مرکزی

هرمزگان

همدان

یزد

صفحات داخلی

کد خبر: ۳۹۶۵۵۸۳
تاریخ انتشار : ۳۱ فروردين ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۰
چشمه حکمت/ 7

استاد عبدالجبار کاکایی در هفتمین برنامه «چشمه حکمت» به تحلیل شعری طرب‌انگیز از مولانا درباره مرگ پرداخته است.

به گزارش ایکنا؛ استاد عبدالجبار کاکایی در هفتمین برنامه «چشمه حکمت»، به خوانش بخش دیگری از کتاب ارجمند دیوان شمس و تحلیل و بررسی ماهوی آن در موضوع مرگ پرداخته است. در ادامه این برنامه از نگاهتان می‌گذرد. 

در برنامه‌های پیش از زبان بزرگان شعر فارسی سعدی و مولانا سخنانی گفتیم، اکنون نوبت به بیانی دیگر از کتاب ارجمند دیوان کبیر مولانا درباره مرگ می‌رسد؛ که جزء یکی از واقعی‌ترین و حتمی‌ترین وقایع جهان است. اگر ما بسیاری از وقایع را محصول اتفاق بدانیم، اما در حتمیت مرگ تردید نداریم.

توصیف در این پدیده و اندیشیدن در موضوع مرگ، دست بر قضا بخشی از آرایش اخلاق انسان مؤمن در اندیشیدن به مرگ است و وقتی از زبان بزرگان درباره پدیده مرگ و وارد شدن از جهانی به جهان دیگر می‌شنویم، شاید مرگ آن قدر که تلخ و شنیدن اخبارش زجرآور است، تلخ نباشد.

مولانا دو گونه مرگ را در کتاب ارجمند مثنوی توصیف می‌کند که به موقع آن را خواهم خواند. اما در دیوان کبیر شیرین‌ترین شکل را در مواجهه با مرگ برای سالکی که به حیات باقی رسیده است. شاید در کتاب تذکرة الاولیا بود که این حکایت را از زبان شبلی خواندم که شبلی بر کسی گذشت که می‌گریست. گفت: چرا می‌گریی؟ گفت: دوستی داشتم بمرد. گفت:‌ ای نادان چرا دوستی گیری که بمیرد.

این نگاه و مشاهده و محصول این دید به جهان است که چنین آثاری را خلق می‌کند. شاید با این شعر طرب‌انگیز مولانا اندکی درد به مرگ اندیشیدن کاهش پیدا کند.

ز خاک من اگر گندم برآید

از آن گر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانوا دیوانه گردد

تنورش بیت مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت

تو را خرپشته‌ام رقصان نماید

میا بی‌دف به گور من برادر

که در بزم خدا غمگین نشاید

زنخ بربسته و در گور خفته

دهان افیون و نقل یار خاید

بدری زان کفن بر سینه بندی

خراباتی ز جانت درگشاید

ز هر سو بانگ چنگاچنگ مستان

ز هر کاری به لابد کار زاید

مرا حق از می‌ عشق آفریده ا‌ست

همان عشقم اگر مرگم بساید

منم مستی و اصل من می‌ عشق

بگو از می‌ به جز مستی چه آید

به برج روح شمس الدین تبریز

بپرد روح من یک دم نپاید

*جهانی که مولانا بیرون از جهان مجازی توصیف می‌کند، جهانی به واقع بزرگتر است. آنجا که در توصیف مرگ مسئله بودن جنین در رحم را طرح می‌کند. 

لطف رویش سوی مصدر می‌کند

او مقر در پشت مادر می‌کند

*وقتی می‌خواهند جنین را از رحم مادر بیرون بکشند؛

که اگر بیرون فتم زین شهر و کام‌

ای عجب بینم بدیده این مقام

یا دری بودی در آن شهر وخم

که نظاره کردمی اندر رحم

یا چو پرده سوزنی راهم بدی

که ز بیرونم رحم دیده شدی

آن جنین هم غافلست از عالمی

همچو جالینوس او نامحرمی

او نداند کان رطوباتی که هست

آن مدد از عالم بیرونیست 

*جنین چه می‌داند که حیات و زندگی او در رحم، محصول رطوباتی است که از بیرون نصیب او می‌شد و محصول غذایی است که مادر می‌خورد و به او می‌رسد. انسان هم باید بداند که حیات معنوی‌اش محصول جهانی فراتر از جهان خود است؛ و مولانا از این تمثیل زیبا، دو پرده از مرگ را با توصیفاتی چنین زیبا بازگو می‌کند.

انتهای پیام