دیروز در این خانه صدای رمضان بود
حالم چه عجب حالی و بختم چه جوان بود
بسیار بلا بر سر و بر سینه میآمد
وز تیر بلا جان و تن ما به امان بود
این روزه که هر روز مرا بودی قسمت
هم روح و روان بود مرا هم تن و جان بود
با مهر و مروت به جهان بود نگاهم
هر کینه و بدخواهی از دیده نهان بود
این چرخ ز نفرینش اگر تیر و کمان داشت
در دست من از بال دعا تیرو کمان بود
بی توشه مبادا گذری ای دل غافل
زین چند شب و روز که عمرت به جهان بود
جرم از همه سو بر سر من بال میافشاند
خود روزه مرا باعث زنهار و ضمان بود
از هر طرفی رفتم سد بود و مقابل
تزویر و ریا لشکری از زهد گران بود
بسیار گمانها که سرانجام یقین شد
بسیار یقینها که سرانجام گمان بود
شد روزیام از روزه دریغا عطش و تب
این سهم من خشکلب و خشکزبان بود
رحمت کند الله تعالی رمضان را
زیرا رمضان شاددل و شادروان بود
الله مدد کرد و سرآمد مه روزه
ما را نه غم تن نه غم آب و نه نان بود
ایکاش شود سهم همه قوّت و قوتی
ایکاش به بازوی همه زور و توان بود
از سفره نان و نمک خشک کسانی ست
هر لقمه پرچرب که ما را به دهان بود
شبها همه تا صبح دلم زمزمه میخواست
سهم دل دلسوخته فریاد و فغان بود
با روزه سخنهای دلم سیر نگفتم
ایکاش مرا یک دو شبی باز زمان بود
"افسوس که ایام شریف رمضان رفت" *
ایام شریفی که پر از عطر اذان بود
تا رنگ دعا گیرد و تا بوی هوالله
پیک رمضان در همه آفاق روان بود
ایکاش که ذیقعده و ذیحجه نمیشد
شوال نمیآمد و ماه رمضان بود
* مصرعی از صائب تبریزی
انتهای پیام