عوامل متعددی از جمله ویژگیهای فردی، فرهنگ، نهاد خانواده، محیط آموزشی، رسانهها و نظامهای اجتماعی در شکلدهی و تقویت سلامت روان نقش دارند. همچنین، سلامت معنوی و توجه به معنا و هدف در زندگی بهعنوان پایه و زیربنای سلامت روان، اثرات عمیقی بر تابآوری و رفاه روانی افراد دارد. مطالعه و پرداختن به سلامت روان نه تنها برای پیشگیری و مدیریت اختلالات روانی، بلکه برای ارتقای کیفیت زندگی، انسجام اجتماعی و توانایی مقابله با بحرانها ضروری است. در این چارچوب، سواد سلامت روان، آموزشهای عملی، حمایتهای اجتماعی و رسانهای و ایجاد سیاستهای فرهنگی و قانونی هماهنگ میتواند زمینهساز جامعهای سالم، مقاوم و متعادل شود.
ایکنا در راستای بررسی مقوله مهم و تأثیرگذار سلامت روان در میان آحاد جامعه به گفتوگو با ابوالقاسم عیسیمراد، عضو هیئتعلمی دانشگاه علامه طباطبایی پرداخته که مشروح آن را در ادامه میخوانید. در این گفتوگو تلاش شده است تا ابعاد گوناگون سلامت روان در جامعه از تأثیر بحرانها و فشارهای اقتصادی گرفته تا نقش رسانهها در آگاهیبخشی و سواد سلامت روان، و اهمیت آموزش افراد، مدیران و سیاستگذاران در این حوزه مورد بررسی قرار گیرد.
سلامت همانگونه که از نام آن مشخص است، به معنای برخورداری از وضعیت مطلوب جسمی، روانی و اجتماعی است؛ مفهومی جامع که شامل مؤلفههایی همچون سلامتی، بههنجاری، بهبود، نگهداشت بهداشت و موارد مشابه میشود. چگونگی حفظ و نگهداری این مؤلفهها بخش اصلی سلامت را تشکیل میدهد و سلامت روان نیز به عنوان یکی از ارکان بنیادین آن، جایگاهی اساسی و تعیینکننده دارد. در حقیقت، سلامت روان نهتنها یکی از ابعاد سلامت کلی انسان است، بلکه به نوعی موتور محرک سلامت جسم و تعادل رفتاری نیز بهشمار میرود. آنچه در حوزه روان و روانشناختی مطرح میشود، صرفا یک مسئله فردی یا احساسی نیست، بلکه سازوکاری بازدارنده، مؤثر و تعیینکننده در سطح اجتماعی و فرهنگی است. این ویژگی بازدارنده سلامت روان را میتوان همانند واکسنی بسیار قوی در برابر بحرانهای زندگی در نظر گرفت.
همانطور که واکسنها از بدن انسان در برابر ویروسها و بیماریها محافظت میکنند، سلامت روان نیز از ذهن، رفتار و روابط انسانی در برابر آسیبهای ناشی از فشارها، استرسها و بحرانهای مختلف حفاظت میکند. افرادی که بهداشت روانی و سلامت روان آنان بالاتر از حد معمول یا حتی در سطح نرمال قرار دارد، در مواجهه با بحرانها، حوادث غیرمنتظره، پدیدههای اجتماعی، نگرانیها و رویدادهای آسیبزا مقاومت و پایداری بیشتری از خود نشان میدهند. این افراد قادرند در شرایط دشوار تصمیمهای منطقیتر و مؤثرتر بگیرند و از فروپاشی هیجانی یا رفتاری جلوگیری کنند. به بیان دیگر، سلامت روان بالا، عامل مستقیم افزایش تابآوری در برابر فشارهای زندگی است. میزان تابآوری انسانها یعنی توانایی آنان در سازگاری با شرایط دشوار و بازگشت به حالت تعادل پس از تجربه بحران در حقیقت وابسته به میزان و کیفیت سلامت روان آنان است. این رابطه چنان روشن و تبیینشده است که میتوان گفت سلامت روان بنیان اصلی تابآوری فردی و اجتماعی بهشمار میآید.
تحقیقات بسیار متعددی در سراسر جهان انجام شده است که همگی به روشنی بر این واقعیت تأکید دارند. نتایج این پژوهشها تا اندازهای آشکار و مستند است که گاه نیازی به توضیح مفصل ندارد. درواقع، این ارتباط میان سلامت روان و توان مقابله با بحرانها امری بدیهی و اظهر من الشمس است. مطالعات نشان دادهاند که جوامعی که سطح سلامت روان شهروندانشان بالاتر است، نهتنها در شرایط بحرانی دچار فروپاشی روانی و اجتماعی نمیشوند، بلکه اغلب از بحرانها بهعنوان فرصتی برای بازسازی و رشد بهره میگیرند. با این حال، صرف دانستن این واقعیت کافی نیست. آنچه اهمیت دارد، توانایی ما در تبدیل این دانش به برنامههای کاربردی و قابل اجراست. به بیان دیگر باید بتوانیم براساس متدولوژی و روششناسی علمی، دقیق و متناسب با فرهنگ و ساختار جامعه خود، اقدامات پیشگیرانه را در حوزه سلامت روان عملیاتی کنیم. سلامت روان نباید صرفا در سطح نظری و گفتاری باقی بماند، بلکه باید به مرحله عمل برسد تا آثار واقعی آن در زندگی مردم مشاهده شود. این امر مستلزم آن است که سیاستگذاران، نهادهای آموزشی، نظام سلامت و رسانهها بهصورت هماهنگ در این حوزه فعالیت کنند.
جامعهای که در آن سلامت روان به عنوان ارزش اجتماعی شناخته شود، در برابر بحرانها از انسجام، همبستگی و ثبات بیشتری برخوردار خواهد بود. در چنین جامعهای، افراد نهتنها به سلامت خود اهمیت میدهند، بلکه در مراقبت از سلامت روان دیگران نیز احساس مسئولیت میکنند
برای مثال، آموزش عمومی درباره اهمیت سلامت روان باید از سنین کودکی آغاز شود. همانگونه که به کودکان آموزش داده میشود چگونه از بدن خود در برابر بیماری محافظت کنند، باید به آنان آموخت که چگونه از ذهن و احساسات خود نیز مراقبت کنند. از سوی دیگر، ارتقای سواد سلامت روان در میان اقشار مختلف جامعه، نقشی کلیدی دارد. مردم باید بیاموزند که سلامت روان، ضعف یا ناتوانی نیست، بلکه نشانه آگاهی و مسئولیتپذیری است. مراجعه به روانشناس یا مشاور باید به عنوان اقدامی پیشگیرانه و طبیعی تلقی شود، نه یک رفتار ناشی از مشکل یا بیماری. در این زمینه نقش رسانهها بسیار تعیینکننده است؛ چراکه رسانهها میتوانند با تغییر نگرش عمومی، تابوهای فرهنگی مربوط به سلامت روان را بشکنند. در کنار آموزش، ایجاد دسترسی عادلانه به خدمات مشاوره و روان درمانی نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. در بسیاری از جوامع خدمات سلامت روان بهدلیل هزینههای بالا یا کمبود متخصص در دسترس عموم نیست. این در حالی است که بحرانها مانند همهگیریها یا جنگها، بیشترین فشار روانی را بر اقشار کمبرخوردار وارد میکنند.
بنابراین، توسعه زیرساختهای سلامت روان و حمایتهای دولتی در این زمینه، ضرورتی انکارناپذیر است. در نهایت، نهادینهسازی فرهنگ مراقبت از روان در سطح اجتماعی نیز باید مورد توجه قرار گیرد. جامعهای که در آن سلامت روان به عنوان ارزش اجتماعی شناخته شود، در برابر بحرانها از انسجام، همبستگی و ثبات بیشتری برخوردار خواهد بود. در چنین جامعهای، افراد نهتنها به سلامت خود اهمیت میدهند، بلکه در مراقبت از سلامت روان دیگران نیز احساس مسئولیت میکنند. جمعبندی آنکه، سلامت روان در شرایط بحران، صرفا به معنای نداشتن اختلال روانی نیست؛ بلکه به معنای توانایی تفکر منطقی، کنترل هیجانات، حفظ امید، برقراری ارتباط مؤثر و ادامه فعالیتهای سازنده در دل شرایط دشوار است. انسان سالم از نظر روانی در سختترین موقعیتها نیز قادر است مسیر زندگی خود را بازتعریف کند، معنا بیافریند و از بحران بهعنوان فرصتی برای رشد فردی و اجتماعی بهره ببرد. بنابراین، هرچه جوامع بیش از پیش به مقوله سلامت روان توجه کنند، توان و ظرفیت آنها برای مواجهه با بحرانها افزایش خواهد یافت. همانگونه که برای سلامت جسم به واکسن، تغذیه سالم و ورزش نیاز داریم، برای سلامت روان نیز به آموزش، حمایت اجتماعی، آرامش محیطی و مدیریت هیجان نیازمندیم و اگر بتوانیم این عناصر را در نظام اجتماعی خود نهادینه کنیم، بدون تردید جامعهای مقاوم، پویا و امیدبخش خواهیم داشت.
سواد بدون تردید امر بسیار خوبی است، اما در عین حال باید اذعان داشت که صرف داشتن سواد، کافی و کامل نیست. بسیاری از مردم، از طریق آموزشها و اطلاعات عمومی میدانند که استرس، اضطراب، افسردگی، اختلالات روانی (دیزوردرها)، رفتارهای پرخاشگرانه و حتی اجتناب از مواجهه با مسائل، امور ناپسند و آسیبزا هستند. این آگاهی در واقع بخشی از همان سواد سلامت روان محسوب میشود. اما باید یک یا چند گام فراتر رفت. سواد به معنای یادگیری و آموزش است، اما سلامت روان تنها در سطح دانستن و آگاهی باقی نمیماند. سلامت واقعی زمانی بهطور عمیق و پایدار در وجود انسان شکل میگیرد که فرد بتواند با خود، با دیگران، با هستی، با جهان پیرامون و حتی با خدای خویش ارتباطی آرام، سالم و سازنده برقرار کند. اینجاست که مفهوم سلامت روان از مرز دانش نظری فراتر میرود و به عرصه تجربه، درک و زیست روزمره انسان وارد میشود. اگر سلامت را بر اساس معارف چندگانه انسانی و الهی تفسیر کنیم، به این نتیجه میرسیم که سواد سلامت گرچه بسیار ارزشمند و مفید است، اما بهتنهایی کافی نیست.
این آگاهیها باید در زندگی روزمره مردم عملیاتی شود، یعنی از سطح ذهن و دانش، وارد رفتار و کنش اجتماعی شود. برای تحقق این هدف لازم است که روششناسیهای آموزشی متناسب با ویژگیهای مخاطبان مختلف طراحی و بهکار گرفته شود. برای نمونه، آموزش سلامت روان برای کودکان باید با زبانی ساده، تصویری و بازیمحور انجام شود، برای نوجوانان با زبان هویتی و احساسی، برای بزرگسالان با تکیه بر نقشهای اجتماعی و خانوادگی و برای زنان و مردان نیز با در نظر گرفتن تفاوتهای روانشناختی، مسئولیتهای اجتماعی و شرایط زندگی آنان. همچنین، در موقعیتهای خاص مانند بحرانها، جنگها، یا بلایای طبیعی نیاز به مدلهای متفاوت و ویژهای وجود دارد تا افراد بتوانند سازگاری مؤثرتری با شرایط پیدا کنند.
برای مثال در همین بحرانها و رویدادهای اخیر از جمله جنگ ۱۲ روزهای که مردم را درگیر نگرانی و آشفتگی روانی کرد، مشاهده کردیم که بسیاری از افراد دچار اضطراب، خستگی روانی و احساس بیثباتی شدند. در چنین شرایطی سلامت روان است که به یاری انسان میشتابد. سلامت روان به معنای واقعی کلمه همان نیروی درونی و سازوکار حیاتی است که در لحظات دشوار از فروپاشی انسان جلوگیری میکند و به او امکان میدهد تا همچنان با امید، تعادل و قدرت ادامه دهد. به باور بنده به عنوان یک روانشناس، سلامت روان چنان اهمیت دارد که حتی میتوان گفت از سلامت جسم نیز قویتر و بنیادیتر است. این سخن به معنای نادیده گرفتن سلامت جسم نیست، بلکه تأکید بر این نکته دارد که پایه و اساس سلامت کلی انسان در حقیقت بر محور روان و ذهن او استوار است. هرگونه ناهماهنگی یا ضعف در سلامت روان دیر یا زود آثار خود را بر جسم نیز نشان میدهد. به همین دلیل، لازم است سلامت روان نه فقط به عنوان یک علم تخصصی، بلکه به عنوان یک فرهنگ عمومی و اجتماعی ترویج شود.
سواد سلامت روان زمانی تأثیر واقعی خود را در کاهش اضطراب و استرس نشان میدهد که از مرز دانایی عبور کرده و به مرحله زیست عملی برسد. به عبارت دیگر، دانستن اینکه اضطراب و استرس مضر هستند، کافی نیست، بلکه باید آموخت چگونه میتوان از بروز آنها جلوگیری کرد و در صورت بروز چگونه آنها را مدیریت کرد
برای این منظور، میتوان از ابزارها و شیوههای گوناگون ارتباطی بهره گرفت. سلامت روان باید به زبانهای مختلف در قالبهای گوناگون و برای گروههای متنوع اجتماعی ترجمه و بیان شود. این ترجمه فرهنگی میتواند از طریق رسانهها، هنر، سینما، موسیقی، ادبیات، انیمیشن و حتی بازیهای آموزشی انجام گیرد. بکارگیری این ابزارها موجب میشود پیام سلامت روان به شکل عمیقتری در ذهن و دل مخاطبان نفوذ کند. برای مثال، انیمیشنها میتوانند برای کودکان مفاهیم مهمی چون کنترل خشم، دوستی، همدلی و تابآوری را بهصورت غیرمستقیم و جذاب آموزش دهند. رسانهها میتوانند با تولید برنامههای گفتوگومحور، مستند و آموزشی سطح سواد سلامت روان جامعه را افزایش دهند. همچنین، هنر به عنوان زبان احساس و معنا قادر است ارتباطی فراتر از کلمات برقرار کرده و پیام سلامت را به صورت درونی و احساسی منتقل کند.
در مجموع، سواد سلامت روان زمانی تأثیر واقعی خود را در کاهش اضطراب و استرس نشان میدهد که از مرز دانایی عبور کرده و به مرحله زیست عملی برسد. به عبارت دیگر، دانستن اینکه اضطراب و استرس مضر هستند، کافی نیست، بلکه باید آموخت چگونه میتوان از بروز آنها جلوگیری کرد و در صورت بروز چگونه آنها را مدیریت کرد و این همان نقطهای است که سواد سلامت به مهارت زندگی تبدیل میشود. بنابراین، اگر بتوانیم آگاهیهای مربوط به سلامت روان را به مهارتهای عینی و قابل اجرا در زندگی روزمره تبدیل کنیم، خواهیم توانست جامعهای آرامتر، متعادلتر و مقاومتر در برابر فشارهای روانی و اجتماعی بسازیم. سلامت روان در چنین نگاهی نه یک مفهوم انتزاعی، بلکه ضرورتی حیاتی برای زیستن سالم، انسانی و خدا محور است، ضرورتی که در همه زمانها، بهویژه در دوران بحران، بیش از هر چیز دیگری به یاری انسان میشتابد.
نقش رسانهها در شکلدهی نگرش عمومی نسبت به سلامت روان آنقدر هویدا و روشن است که شاید نیازی به تأکید مکرر نداشته باشد. رسانهها بهویژه در دنیای امروز نقشی بسیار پررنگ، تأثیرگذار و غیرقابل انکار دارند. اهمیت این نقش در دوران معاصر با گسترش فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی چندین برابر شده است. در واقع، رسانه چه در شکل سنتی خود مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات و چه در قالبهای نوین دیجیتال بستری است که افکار عمومی در آن شکل میگیرد، باورها بازسازی میشوند و رفتارهای اجتماعی جهت میگیرند. امروز شبکههای اجتماعی و رسانههای دیجیتال تا حد زیادی جای رسانههای سنتی را گرفتهاند و نقش بیبدیلی در انتقال مفاهیم و ارزشها پیدا کردهاند. به همین دلیل، نقش رسانهها در حوزه سلامت روان نیز بهشدت برجسته و تعیینکننده است. رسانهها میتوانند با استفاده از ابزارهای مختلف خود پیامهای مرتبط با سلامت روان را به گونهای مؤثر، گسترده و ماندگار در میان اقشار مختلف جامعه منتقل کنند. در حقیقت، رسانه حلقه واسط میان تولیدکنندگان محتوای علمی و فرهنگی با مردم است. محتوای پیامهای سلامت روان از طریق رسانهها به مخاطبان میرسد و نگرش آنها را نسبت به مسائل روانی، رفتارهای اجتماعی، تابآوری، اضطراب، افسردگی و سایر ابعاد سلامت ذهنی شکل میدهد.
بنابراین، میتوان گفت که رسانهها نهتنها در انتقال اطلاعات نقش دارند، بلکه در جهتدهی نگرشها و باورهای عمومی نیز تأثیرگذارند. اگر رسانهها بتوانند بهدرستی، علمی و در عین حال انسانی و فرهنگی به مقوله سلامت روان بپردازند، میتوانند جامعه را نسبت به اهمیت این حوزه حساستر و آگاهتر کنند. در مقابل اگر این پیامها ناقص، سطحی یا هیجانی منتقل شوند، ممکن است موجب شکلگیری برداشتهای اشتباه یا کلیشههای منفی نسبت به سلامت روان و درمانهای روانشناختی شوند. در این میان، رسانههای ملی و عمومی جایگاه ویژهای دارند. هر چه رسانههای ملی از نظر محتوا، ساختار و پوشش گستردهتر و قویتر عمل کنند، فضا برای رسانههای غیر رسمی و غیرعلمی که گاه پیامهای نادرست یا غیرکارشناسی ارائه میدهند، محدودتر میشود. این یکی از رسالتهای اصلی نظام رسانهای در جمهوری اسلامی ایران است، یعنی ارتقای آگاهی عمومی در چارچوب فرهنگ، ارزشها و اصول جامعه ایرانی ـ اسلامی به نحوی که پیامهای درست و مبتنی بر علم، دین و اخلاق در دسترس همگان قرار گیرد.
به بیان دیگر، هرچه رسانههای رسمی ما بتوانند حرفهایتر و جذابتر عمل کنند، نیاز و گرایش مردم به منابع غیر معتبر و غیر کارشناسی کاهش مییابد. این امر نهتنها در سلامت روان، بلکه در تمام حوزههای اجتماعی، فرهنگی و تربیتی صادق است. البته باید تأکید کرد که نقش رسانه هرچند بسیار مهم است، تنها در صورتی میتواند اثرگذار و ماندگار باشد که با رویکردهای علمی معتبر جهانی همراه شود. باید با استفاده از یافتههای علمی روز دنیا در زمینه ارتباطات و روانشناسی اجتماعی، سازوکارهای رسانهای خود را بهروزرسانی کنیم. رسانه مدرن باید بتواند میان انتقال پیام علمی و حفظ جذابیت ارتباطی تعادل برقرار کند، اما در کنار بهرهگیری از تجربیات جهانی، ضروری است که تمامی این اقدامات با فرهنگ، دین، آیین و هویت ملی ما سازگار باشد. یعنی ما باید بتوانیم میان رویکرد علمی و مبانی فرهنگی خود همافزایی ایجاد کنیم. رسانه در جمهوری اسلامی ایران زمانی میتواند در شکلدهی نگرش صحیح نسبت به سلامت روان موفق عمل کند که در عین علمی بودن، بر ارزشهای فرهنگی، دینی و انسانی جامعه نیز تکیه داشته باشد.
در مجموع، نقش رسانه در ارتقای سلامت روان، نقشی بیبدیل، چندلایه و راهبردی است. رسانهها میتوانند مفاهیم پیچیده روانشناختی را به زبانی ساده، قابل فهم و کاربردی برای مردم ترجمه کنند، تابوهای ذهنی درباره مراجعه به روانشناس یا گفتوگو درباره مسائل روانی را بشکنند و نگرشی مثبت، علمی و انسانی نسبت به سلامت روان در جامعه نهادینه کنند. این مسئولیتی است که انجام آن، هم به تخصص، هم به تعهد فرهنگی و هم به درک عمیق از روان انسان و جامعه ایرانی نیاز دارد.
سلامت روان یک پدیده چندبعدی و پیچیده است که تحت تأثیر مجموعهای گسترده از عوامل فردی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی شکل میگیرد و نمیتوان آن را به یک عامل محدود یا تنها به دانش فردی کاهش داد. فردیت هر انسان، ویژگیهای شخصیتی، شرایط فرهنگی، محیط اجتماعی و حتی نقش رسانهها و فضاهای آموزشی همه به نوعی در سلامت روان مؤثر هستند. به بیان دیگر، سلامت روان حاصل تعامل میان ابعاد مختلف فرد و جامعه است و هیچ عاملی به تنهایی نمیتواند آن را تضمین کند. یکی از نکات کلیدی این است که داشتن آگاهی یا سواد سلامت روان گرچه ضروری است، اما کافی نیست. بسیاری از افراد میدانند که استرس، اضطراب، افسردگی، رفتارهای پرخاشگرانه و اجتناب از مواجهه با مسائل، آسیبزا هستند و این آگاهی بخشی از همان سواد سلامت روان محسوب میشود. با این حال، صرف دانستن این مسائل تضمینی برای رعایت و عملیاتی کردن آنها در زندگی روزمره نیست. تجربه نشان داده است که بسیاری از افراد ممکن است به اهمیت سلامت روان آگاه باشند، اما در عمل توجه جدی به آن نداشته باشند و از مزایای آن بهرهمند نشوند.
سازمانها، مراجع دینی، استادان و متخصصان رشتههای مختلف، وزارتخانهها و نهادهای آموزشی همگی میتوانند نقش مؤثری در ارتقای سلامت روان ایفا کنند. برای نمونه، وزارت آموزش و پرورش با تربیت فرزندان، ارتقای سلامت معنوی کودکان و نوجوانان و آموزش مهارتهای زندگی سهم مهمی در شکلگیری سلامت روان آینده جامعه دارد
در دهه اخیر در حوزه فرهنگ علوم پزشکی تلاشهای گستردهای انجام شده تا سلامت معنوی نیز بهعنوان پایه و محور سلامت روان مورد توجه قرار گیرد. تحقیقات و همایشها نشان دادهاند که سلامت معنوی در مقایسه با سلامت مادی و ماتریالیستی نقش بنیادی در شکلدهی سلامت روان دارد. سلامت معنوی به معنای توجه به خدا، معنا، ارزشها و معنویت زندگی است. هنگامی که زندگی فرد دارای معنا و هدف باشد، سلامت روان بهصورت طبیعی تقویت میشود و فرد توان مقابله با فشارها و بحرانها را خواهد داشت. ارتباط میان سلامت روان، سلامت معنوی و سلامت جسمانی یک رابطه مستقیم و مکمل است. بدن سالم، فعالیتهای بدنی منظم، تربیت بدنی، آموزش روانشناختی و مهارتهای زندگی همگی در کنار هم میتوانند سلامت جامع انسان را تضمین کنند. علاوه بر این، نقش حاکمیت و قوانین اجتماعی نیز در کاهش بازدارندهها و ایجاد چارچوبهای حمایتی اهمیت حیاتی دارد. هر جامعهای ممکن است با موانع و آسیبهای طبیعی روبهرو باشد، اما زمانی که این عوامل از حد معمول تجاوز کنند، سلامت روان افراد تهدید میشود. کاهش موانع اجتماعی و قانونی، ایجاد محیط امن و حمایتکننده و ارتقای دسترسی به منابع روانشناختی، بهطور مستقیم موجب ارتقای سلامت روان میشود.
نهادهای مختلف نیز در این زمینه نقش دارند. سازمانها، مراجع دینی، استادان و متخصصان رشتههای مختلف، وزارتخانهها و نهادهای آموزشی همگی میتوانند نقش مؤثری در ارتقای سلامت روان ایفا کنند. برای نمونه، وزارت آموزش و پرورش با تربیت فرزندان، ارتقای سلامت معنوی کودکان و نوجوانان و آموزش مهارتهای زندگی سهم مهمی در شکلگیری سلامت روان آینده جامعه دارد. این اقدامات باید بر اساس چارچوبها و تئوریهای علمی مستند، مستدل و عملیاتی باشد تا اثر واقعی و پایدار ایجاد کند. خانواده نیز نقشی اساسی دارد. تربیت فرزندان، مدیریت روابط خانوادگی و ازدواج سالم، همگی تأثیر مستقیم بر سلامت روان افراد دارد. متأسفانه برخی روندها مانند ازدواجهای دیرهنگام، ازدواجهای مشکلدار و اختلالات خانوادگی میتوانند سلامت روان جامعه را تحت تأثیر قرار دهند.
بنابراین، اصلاح و تقویت ساختار خانواده، آموزش سواد رسانهای و آموزش سلامت روان میتواند بسیاری از آسیبهای روانی را کاهش دهد و تابآوری افراد را افزایش دهد. علاوه بر این، تعامل میان الگوهای رفتاری، تأثیرات محیطی و اجتماعی و استفاده از مدلهای علمی و عملیاتی نیز میتواند سلامت روان جامعه را ارتقا دهد. روانشناسی جامعه و پژوهشهای میدانی نشان دادهاند که هماهنگی میان نهادها، سیاستگذاریهای اجتماعی و اقدامات آموزشی موجب شکلگیری جامعهای سالم، تابآور و مقاوم میشود. در نهایت، سلامت روان حاصل تعامل میان ابعاد معنوی، فرهنگی، جسمانی و اجتماعی است. این امر تنها با آگاهی و سواد حاصل نمیشود، بلکه نیازمند یک رویکرد جامع، علمی و عملیاتی است که خانواده، نهادهای آموزشی، رسانهها، سازمانها و سیاستگذاران اجتماعی را در کنار هم قرار دهد. جامعهای که این هماهنگی را ایجاد کند، قادر خواهد بود سلامت روان شهروندان خود را ارتقا دهد و تابآوری آنان را در مواجهه با چالشها و بحرانها افزایش دهد.
اگرچه ارائه آمار دقیق در این زمینه در اینجا امکانپذیر نیست، اما براساس مشاهدات حرفهای و تجربههای میدانی میتوان گفت که شایعترین و نگرانکنندهترین مشکلات روانی در جامعه شامل اختلالات اضطرابی، افسردگی و انواع اختلالات مرتبط با سوءظنها و نگرانیهای ذهنی نسبت به روابط و تعاملات اجتماعی هستند. علاوه بر این، رفتارهای پرخاشگرانه، ناهنجاریهای ارتباطی و مشکلاتی که بر سازگاری فرد با محیط اجتماعی اثر میگذارند نیز بهشدت در جامعه مشاهده میشوند و از اهمیت ویژهای برخوردارند. این مشکلات روانی میتوانند بهصورت مستقیم و غیرمستقیم بر کیفیت زندگی افراد تأثیر بگذارند. اختلالات اضطرابی و افسردگی، توانایی افراد در مدیریت هیجانات، تصمیمگیری منطقی، حل مسائل روزمره و حفظ تابآوری روانی را کاهش میدهند. سوءظنها و نگرانیهای ذهنی روابط میان فردی را تحت تأثیر قرار داده و ممکن است باعث کاهش اعتماد اجتماعی و ایجاد تنشهای خانوادگی و شغلی شوند. رفتارهای پرخاشگرانه نیز محیط فرد و جامعه را ناامن کرده و امکان رشد و پیشرفت روانی و اجتماعی را محدود میکند.
شناسایی، پیشگیری و مدیریت مشکلات روانی نه تنها به بهبود زندگی فردی افراد کمک میکند، بلکه میتواند تابآوری جمعی، انسجام اجتماعی و بهرهوری جامعه را نیز افزایش دهد. این رویکرد، نیازمند توجه همزمان نهادهای آموزشی، خانواده، سازمانهای فرهنگی و رسانهها است تا بتوانیم به یک جامعه سالمتر، مقاومتر و متعادلتر دست یابیم
این مشکلات روانی تنها به افراد مبتلا محدود نمیشوند، بلکه بخشی از تأثیرات آن متوجه بزرگان جامعه، معلمان، نهادهای آموزشی و افرادی است که مسئول هدایت، آموزش و مدیریت اجتماعی هستند. ضعف سلامت روان در این گروهها میتواند به شکل گستردهتری بر محیط آموزشی، کاری و اجتماعی اثر بگذارد و کیفیت زندگی جمعی را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین، برای ارتقای سلامت روان عمومی ضروری است که بازدارندهها و موانع سلامت روان شناسایی و کاهش یابند. این موانع میتوانند شامل فشارهای اجتماعی، نابرابریهای فرهنگی، کمبود دسترسی به آموزش و خدمات روانشناختی و همچنین، باورهای منفی یا کلیشهای نسبت به مشکلات روانی باشند. هرچه این موانع کمتر شوند و حمایتهای اجتماعی، فرهنگی و معنوی تقویت شود، سلامت روان جامعه بهطور طبیعی افزایش مییابد و افراد قادر خواهند بود با استرسها و بحرانهای زندگی بهتر مواجه شوند. به عبارت دیگر، سلامت روان یک مسئله فردی و اجتماعی است که هم با سلامت جسمی و معنوی مرتبط است و هم با کیفیت زندگی روزمره و کارکرد جامعه ارتباط مستقیم دارد.
شناسایی، پیشگیری و مدیریت مشکلات روانی نه تنها به بهبود زندگی فردی افراد کمک میکند، بلکه میتواند تابآوری جمعی، انسجام اجتماعی و بهرهوری جامعه را نیز افزایش دهد. این رویکرد، نیازمند توجه همزمان نهادهای آموزشی، خانواده، سازمانهای فرهنگی و رسانهها است تا بتوانیم به یک جامعه سالمتر، مقاومتر و متعادلتر دست یابیم. در مجموع، اختلالات روانی و ناهنجاریهای رفتاری در سطح جامعه، هم هشداردهنده هستند و هم فرصتی برای اقدامات پیشگیرانه و اصلاح ساختاری بهشمار میآیند. هرچه سیاستگذاریها، آموزشها و حمایتهای روانی با دقت و جامعیت بیشتری انجام شود، میزان آسیبها کاهش یافته و سلامت عمومی جامعه بهبود مییابد.
انتهای پیام